رمان طلوع پارت ۱۳۴

4.3
(4)

 

 

نمیدونم چه مدته که رو زمین سرد خیس حموم دراز کشیدم ….درد همه ی جونمو گرفته و دیگه نایی برا تکون خوردن هم ندارم….موبایلم پایین پام افتاده و مدام زنگ میخوره ولی من جونی برا بلند شدن و جواب دادن ندارم…..

 

 

با صدای باز شدن در دستمو به دیوار کنارم میگیرم ولی با لیز خوردن دستم بدتر از قبل رو زمین میفتم…..

 

صدای گریه م با صدای باز شدن در حموم همزمان میشه….

 

 

_ یا خدا…..چی شده؟…

 

به سرعت سمتم میاد و چشماش با نگرانی رو بدنم بالا پایین میشه…..

 

_ چته طلوع؟….ببینمت……

 

صدای هق هقم تو فضای کوچیک حموم اکو میشه و باز به خودم برمیگرده….

 

دستش زیر سرم میشینه و بلندم میکنه……

 

_ چی به روز خودت آوردی؟….تو که صبح خوب بودی…..

 

دست دیگه ش زیر زانوهام میشینه که بی توجه به درد پیچیده شده تو تنم جیغ میکشم: نهههه…..

 

 

اخماش از دادی که تو صورتش زدم تو هم میره…

 

_ چته تو…بذار ببرمت بیرون…همه جونت خیس شده…..

 

با حس خونی که دوباره بین پاهام راه افتاده شدت گریه م بیشتر میشه و تو همون حالم دستمو چنگ تیشرتش میکنم و میگم: نمیدونم چم شده بارمان….باغ….باغچه رو اب میدادم…میخواستم بیام ناهار درست کنم….نمی…نمیدونم چی شد افتادم زمین…حالا هم خون…خونریزی کردم…..

 

با جمله ی اخرم اخماش بیشتر از قبل تو هم میره و نگاهش کشیده میشه سمت پایین تنم…..

 

 

حوله ای که رو پاهام انداختم رو با دستاش کنار میزنه….درسته باهاش راحتم ولی هیچوقت دوست نداشتم تو همچین شرایطی نگاهش بهم بیفته…..

 

 

با دیدن خون جاری شده بین پاهام متعجب و نگران بهم خیره میشه و دستشو محکم میکوبه رو پیشونیش که از جا میپرم……

 

_ وای از دست تو طلوع‌….چیکار کردی با خودت….

 

 

کمک میکنه بشینم و به دیوار تکیه بدم…

 

تند سمت دوش میره و با درآوردن سردوش سمتم میاد…..

 

لبه های تیشرتم رو که بالا میده متوجه هدفش میشم و با گرفتن مچش با لب های لرزون میگم: خودم میتونم….برو….برو بیرون….تموم بشه خبر..خبرت میکنم….

 

با دندون های کلید شده که نمیدونم از خشمه یا نگرانی مچش رو بیرون میکشه و میگه: صدات بالا نیاد طلوع….خونریزیت شدیده..بذار زود بشورمت ببرمت دکتر….

 

 

دردی که دارم باعث میشه ناچار به حرفش گوش بدم و حالا که تو ماشین هم نشستیم خجالت زده سرمو پایین بندازم….

 

 

_ بهتری؟….

 

 

چند تار مویی که سرکشانه بیرون میان و‌ دوباره هل میدم زیر شال و میگم: الان بهترم…..دردش یهو میگیره و  یهو هم ول میکنه…….

 

 

زیر چشمی به نیمرخش نگاه میکنم که میچرخه طرفمو و میگه: همیشه وقتی پریود میشی اینجوری خونریزی میکنی؟….

 

 

لب پایینم رو زیر دندونم میکشم….باید بگم نه…..من به عمرم اینهمه خونریزی نکردم…..

 

ولی جرات اینکه حرفی بزنم رو ندارم….از واکنشش میترسم….چطور نفهمیدم….خدایا خودت کمک کن اون چیزی تو پستوی ذهنمه و حتی جرات فکر کردن هم بهش ندارم اشتباه باشه…

 

حرفی نمیزنم و اون نمیدونم سکوتم رو پای چی میزاره…..سرعتش رو زیادتر میکنه و طولی نمیکشه که جلو بیمارستان نگه میداره……

 

 

همزمان که پیاده میشه میگه: بشین تا برم ویلچر بیارم…..

 

 

 

 

 

 

 

_ باردار بودی؟…..

 

با حرف دکتر سر بارمانی که تو گوشیش بوده و تند تند چیزی رو تایپ میکرده به ضرب بالا میاد….

 

 

چشم از صورت متعجبش میگیرم و با نگاه کردن به دکتر میگم: نمی…..نمیدونم…..

 

 

_ نمیدونی؟….یعنی چی این حرف…..

 

چند قدم جلوتر میاد و میچسبه به تخت…

 

میخواد حرفی برنه که دکتر با نوشتن چند آزمایش دفترچه رو سمتم میگیره و با گفتن اینکه حتما انجامشون بدم پرده رو کنار میزنه و بیرون میره…..

 

 

 

با گرفتن چونم صورتم رو برمیگردونه طرفش..

 

 

_ ببینمت….

 

نگاهم به چشماش میفته که ادامه میده: بارداری چی؟….مگه پریود نشدی الان؟…..

 

 

اب دهنمو قورت میدم و با لبای لرزون میگم: نمیدونم……من اصن یادم رفت که ماه پیش پریود نشدم….اصن فکرم به بارداری نرفت….نمیدونمم الان چم شده؟….

 

 

اخماش از شنیدن حرفام تو هم میره و عقب میکشه…..

 

 

دستاش رو تو موهاش میبره و با تاسف سرشو تکون میده….

 

_ آخ طلوع…طلوع…من از دستت چیکار کنم حالا…..اگه باردار باشی و چیزی شده باشی چی؟…..

 

 

خودمم از همین میترسم……درسته تو این شرایط اصلا دوست نداشتم بچه ای بیاد وسط….ولی اگه باشه هم دوست ندارم اتفاقی براش بیفته……

 

 

 

 

 

رو صندلی نشسته و پاش رو تند تند تکون میده…..

 

از حرفاش به حدی دلخورم که دوست ندارم حتی باهاش حرف بزنم……

 

دو ساعتی از وقتی که آزمایش دادم میگذره….با مسکن هایی که بهم زدن دردم ساکت شده و خونریزی هم ندارم…..ولی دلم آشوبه…..

 

 

تو فکر و خیال خودمم که پرده کنار میره و دکتر داخل میشه….

 

بارمان با دیدنش فورا بلند میشه و رو بهش میگه: چی شد؟…..

 

تماما چشم میشم و به لبهای دکتر خیره میشم…..

 

 

نگاه چند لحظه ای به برگه ها میندازه و رو به بارمان میگه: همسرتون باردارن…….

 

 

 

حرفش نفسمو بند میاره……خدایااا به دادم برس…..

 

_ ولی با این خونریزی که داشته…..مکثی میکنه و ادامه میده: باید سونوگرافی انجام بده…..

 

 

_ خب… همسر من افتاده زمین خونریزی زیادی هم داشته….امکانش هست س..سقط شده باشه؟…..

 

باورم نمیشه این صدای لرزون برا بارمان باشه…

 

 

سرم میچرخه طرفش که صدای دکتر بلند میشه…

 

_ تا زمانی که سونو نده هیچی معلوم نیست….

 

 

 

 

 

_ بسه دیگه….چقده مگه تو اشک داری؟…..

 

دلخور از لحنش رو میگیرم که نزدیکتر میشه….

 

 

انگار که خودشم متوجه میشه از وقتی اومدیم بیمارستان زیاده روی کرده که نفس عمیقی میکشه و با لحن آرومی میگه: درد نداری؟…

 

 

سرم جور زبونمو میکشه که ادامه میده: خیلی خب….گریه نکن دیگه…هر اتفاقی هم که بیفته مهم سلامتیه خودته….

 

 

میچرخم طرفش و با پاک کردن اشکام رو بهش میگم: کی میان برا سونو؟….

 

 

_ ده دیقه دیگه…..

 

 

درد تیزی باز میپیچه تو کمرم که به روی خودم نمیارم و میگم: بارمان…من فکر نمیکردم باردار باشم….خودت مگه نگفتی با یه بار جلوگیری نکردن اتفاقی نمیفته…..

 

 

سرشو تکون میده و میگه: چرت گفتم….چه یه بار چه ده بار….وقتی بخواد بگیره میگیره دیگه…..اینقده این مدت فکرم درگیر بوده که خودمم یادم رفته…..پاک فراموش کردم اون شب چیکار کردم…..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
8 ماه قبل

اخیییییی

عرشیا خوب
عرشیا خوب
9 ماه قبل

پارت نداریم

mehr58
mehr58
9 ماه قبل

یا حدا

Ana
Ana
9 ماه قبل

سلام همتا جون عزیزم امیدوارم حالت خوب شده باشه اگر حالت مساعد هست امکانش هست فردا هم پارت بذاری🙏
نمیگم امشب چون قطعا حرفم واسه پارتگذاری امشب انجامش صفره

ماهلین خاکپور
ماهلین خاکپور
پاسخ به  Ana
9 ماه قبل

سلام شما چقدر ساده ای که فکر می‌کنید نویسنده این قبیل رمان ها از موضعشان پایین می آیند حتما باید یک روز در میان پارت بدهند تا حرفشان دوتا نشود البته اگر این نظم ظاهری تا چند وقت دیگه کلا از بین نرود و خواننده به کل نادیده گرفته شود

Ana
Ana
پاسخ به  ماهلین خاکپور
9 ماه قبل

سلام
نه ساده نیستم عزیزم وقتی میبینم سر قولشون بودن و همیشه یک روز درمیون پارت گذاری کردن و زمانی که حتی تو بیمارستان بودن پارتگذاری کردن و بهمون اطلاع دادن ک اگر پارت نگذاشتن چون حالشون مساعد نیس و دارن میرن اتاق عمل ….خب قطعا این رفتارشون نشون دهنده این هست ک واسه مخاطب ارزش قائل هستن و اطلاع میدن و قطعا اگر پارتگذاری نکردن نظرم اینه ک حالشون هنوز اوکی نیس ….وگرنه از هیچ کدوم از نویسنده ها همچین چیزی تا بحال درخواست نکردم …

عرشیا خوب
عرشیا خوب
9 ماه قبل

اگه. سقط نشه عالی میشه

helen nasari
helen nasari
9 ماه قبل

عالی 😍😍💌

atosa
atosa
9 ماه قبل

سقط نمیشه و از قرار معلوم پسره 🌚🤌🏿

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x