رمان طلوع پارت ۱۳۵

3
(6)

 

 

چشم از مانیتور روبه روم برنمیدارم…نفس تو سینم حبس شده و دل دل میکنم امیدم اینبار ناامید نشه….

 

سرم میچرخه و نگاهم میفته به بارمانی که برعکس من چشم دوخته به دکتری که نمیدونم قراره خوشحالمون کنه یا ناراحت…..

 

 

_ شلوارتو بده پایینتر ….

 

میخوام کاری که خواسته رو انجام بدم ولی دستای بارمان زودتر رو شکمم میشینه و کش شلوار رو پایین میبره…..

 

ژل سردی که رو شکمم میشینه باعث میشه لرز بگیرم….

 

 

بارمان بی طاقت میپرسه: چی شد؟….

 

 

دکتر نفس عمیقی میکشه که دم و بازدمش برا من ساعت ها طول میکشه…..

 

بالاخره زبان باز میکنه و رو به بارمان میگه: جنینتون….سالمه…..فقط حتما جواب رو به متخصص زنان نشون بدین…..

 

 

ذهنم رو جمله ی اولش میمونه…..باورم نمیشه سالم باشه……

 

نگاهم به بارمان و لبخند شیرین گوشه ی لبش میفته….

 

خنده ی رو لبم با حلقه ی اشک جمع شده تو چشمام تضاد جالبی داره…..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

_ میشه یکم تندتر بری…..

 

نیم نگاهی بهم میندازه و دوباره به رو به رو چشم میدوزه….

 

_ نشنیدی مگه دکتر چی گفت؟…..

 

با یادآوری حرفای دکتر لبخند رو لبهام میشینه…..هنوزم باورم نمیشه مادر شدم….مادر….

 

همین رو به زبون میارم و رو بهش میگم: هنوزم هنگم بارمان….باورم نمیشه الان یه موجود زنده تو شکمم باشه….

 

صدای نفس عمیقی که میکشه به گوشم میرسه… از وقتی از مطب زدیم بیرون به طور عجیبی ساکت شده و کاش میدونستم به چی فکر میکنه…..

 

 

 

 

 

_ خودم میتونم راه برم….

 

_ طلوع کمتر نق بزن….تحمل کن این چند ماه اول بگذره بعد اگه حالت بهتر شد هر کاری خواستی انجام بده…..

 

دستام از دور گردنش باز میشه و رو تخت فرود میام….

 

 

فکر اینکه تا چند ماه باید استراحت مطلق باشم تنمو به لرزه درمیاره…..

 

 

_ چی میخوری؟….

 

 

 

عقب میرم و تکیه میدم به تخت….

 

_ چیزی نمیخوام …فقط میخوام برم حموم….تموم تنم بو الکل و بیمارستان گرفته…

 

_ صبر کن برم شام بگیرم بیام بعدش میبرمت….

 

با بیرون رفتنش میخوام از تخت پایین بیام که نمیدونم کی و چه جوری وارد اتاق میشه…

 

اخمهای درهمش باعث میشه اب دهنمو قورت بدم و بدون حرفی عقب برم و باز تکیه بزنم به تخت…..

 

 

 

 

 

 

دستمو میذارم رو شکممو و نفسمو بیرون میدم….حسی تو وجودم در حال جوانه زدنه که تا به حال تجربه نکردم….من هنوز ازدواج کردنم رو هضم نکرده بودم که حالا بخواد سر و کله ی بچه پیدا بشه….ولی با این وجود یه حس خیلی خوبی دارم….

 

 

 

 

تکون خوردن و پایین رفتن تخت باعث میشه از فکر و خیال بیرون بیام…..

 

طولی نمیکشه که از پشت بهم میچسبه….

دستش زیر تیشرتم میره و شروع میکنه به نوازش کردن شکمم…..

 

_ خوبی؟…..

 

از چسبیدن لبهاش به گوشم مورمورم میشه و به آرومی میگم: آره خوبم….فقط غذایی که دادی بهم رو دلم سنگینی میکنه…..

 

 

_ سنگینی میکنه چون به محض تموم شدنش دراز کشیدی….

 

_ خب مگه گذاشتی یکم راه برم….منم از اینهمه نشستن خسته شدم دیگه….

 

 

حرفی نمیزنه و تا چند دقیقه کنار هم بودنمون به سکوت میگذره…..انگار خبر باردار بودنم برا هردومون خیلی سنگین بوده….من حسم خوبه ولی بارمان رو نمیدونم…..تا قبل از سونوگرافی و احتمال سقط شدن جنین اخمای درهمش یه لحظه هم از رو صورتش کنار نرفت….حالا هم نمیدونم از چی و برا چی ولی بازم بیشتر وقتش به سکوت گذشته…..

 

 

_ بارمان؟….

 

دستش از رو شکمم کنار میره و به کمر میخوابه….

 

_ جونم….

 

_ تو….تو از اینکه من حامله شدم ناراحتی؟……

 

 

صدای خنده ی کم جونش رو میشنوم و پشت بندش که میگه: برا چی باید ناراحت باشم؟…

 

 

تنمو میچرخونم و حالا رو به روش قرار میگیرم….

 

_ نمیدونم…آخه همش تو همی….گفتم شاید از این ناراحتی……

 

زبونش رو رو لبهاش میکشه و بعد میگه: ناراحت نیستم طلوع…بیشتر شوک زده م…شبی که رابطه داشتیم یه درصد هم به بچه دار شدن فکر نمیکردم….

 

 

دستمو رو سینش میذارم و شروع میکنم با موهای کم سینش بازی کردن….

 

_ خب….خب مگه نمیدونستی وقتی رابطه، محافظت نشده باشه احتمال بارداری زیاده….

 

سرش رو از رو بالشت برمیداره و من تو تاریکی و روشنایی اتاق لبهای خندونش رو میبینم…..

 

_ چیه؟…..

 

به پهلو میچرخه و دستش رو تکیه گاهش قرار میده…..

 

_ رابطه ی محافظت نشده دیگه چه صیغه ایه…..بگو وقتی ریختی توش احتمال بار….

 

یه دستمو رو دهنش میذارم و با مشتم ضربه ی نه چندان محکمی به سینش میزنم…

 

_ خیلی بی ادبی….داری کم کم بابا میشی پس مراقب حرف زدنت باش…..

 

دستی که رو دهنش هست رو کنار میزنه و تو گلو میخنده…..

 

 

_ میگم مطمعنی این حالت همش برا زمین خوردن باشه؟…..

 

_ چطور؟…

 

_ آخه تلمبه هایی که من دیشب زدم…..

 

_ بارماااان….

 

با جیغی که میکشم اینبار دست اون رو دهنم میشینه…..

 

_ هییس بابا چه خبرته؟….دیوونه شدی مگه….

 

 

دستشو برمیدارم و میخوام حرفی بزنم که موبایلش شروع میکنه به زنگ خوردن….

 

 

بی میل بلند میشه و از رو پا تختی برمیداره….

 

 

_ جونم روژین…..کجا بودی مگه؟….آهااا… اونجا چه خبره؟….

 

 

پوزخند صداداری میزنه و در جواب روژین میگه: عجب….نه خبر نداشتم……مهم نیست….میگم که مهم نیست….فردا ساعت نه آماده باش میام دنبالت…..کارت دارم…..فعلا……

 

 

 

قطع میکنه و موبایل رو چند بار به رونش میزنه….

 

 

به کمک تاج میشینم رو تخت….

 

_ چی شده؟….روژین چی گفت؟….

 

اینقده تو فکر که صدام رو نمیشنوه و با دست گذاشتن رو بازوش میگم: با توام بارمان…..چی شده میگم؟…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
8 ماه قبل

انشاالله قدم نی نی خیر باشه

آیهان
آیهان
9 ماه قبل

چرا دیر به دیر پارت میزاری

همتا شاهانی
همتا شاهانی
9 ماه قبل

سلام بچه ها….ببخشید برا پارت نذاشتنم….حالم این چند روز زیاد خوب نبود…فردا حتما میذارم

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  همتا شاهانی
9 ماه قبل

امیدوارم هر چه زودتر سلامتیتا به دست بیاری و هر روز برامون پارت بزاری

Ana
Ana
پاسخ به  همتا شاهانی
9 ماه قبل

,سلام همتا جان مرسی ک اطلاع دادی ….امیدوارم ک هر چی سریع تر سلامتیت رو کامل ب دست بیاری و پر قدرت ادامه داستان رو بریم جلو …

Ana
Ana
9 ماه قبل

همتا جان چرا پارتگذاریا دیگ روال قبل رو نداره و منظم نیس

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

چرا رمانای امروز پارتشون نیومد؟

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
9 ماه قبل

سلام همتا جون
امشب پارت میزاری برامون ؟

همتا
همتا
9 ماه قبل

ای واااای خیلی جای بدی تموم شدا
لاقل میگفت اون روژین چی گفت

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

چرا یه ذره بیشترش نمیکنین؟

عرشیا خوب
عرشیا خوب
9 ماه قبل

مرسی عالی بود فقط میشه یکم طولانی تر کنی

شیما
شیما
پاسخ به  عرشیا خوب
9 ماه قبل

من فکر نمیکردم مردا هم بخونن ولی انگاری می خونن

عرشیا خوب
عرشیا خوب
پاسخ به  شیما
9 ماه قبل

اسم پسرم هست

شیما
شیما
پاسخ به  عرشیا خوب
9 ماه قبل

آها
اما من دختره هجده سالم یه نامزد داشتیم داریم از اونم طلاق می گیریم همین

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط aiso قهرمانی

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x