یه نگاه به دور تا دور اتاق اشکی کردم که فکم افتاد کف زمین از بس که قشنگ بود. همه چیز دقیق و دکوراسیونش سبک کلاسیک به همراه مبلمان کلاسیک بود و نورپردازیش هم خوب بود و طراحی کتابخانه و قفسه برای فایل ها که پشت میزش قرار داشت هم محشر بود.
لب کلام خیلی قشنگ بود. اصلا از وقتی وارد اینجا شده بودم یه غرور خاصی اومده بود سمتم که نگو پس با همون غرور راه افتادم سمت صندلی اشکی و روش نشستم از اینجا فضا قشنگ تر هم بود.
داشتم همینجوری از دکور اتاق لذت میبردم که یاد حرف اشکی افتادم “هناسکم” پس سریع گوشی مو از تو کیفم بیرون اوردم و سرج کردم که با فهمیدن معنیش ظربان قلبم رفت بالا
“هناسکم” به زبان کردی میشه “نفسم” پس من نفسشم و براش مهمم
(وجی:اون فقط داشت نقش بازی میکرد)
خفه شو
(وجی:خودتم خوب اینو میدونی که اون داره نقش بازی میکنه)
از بیاد اوردن این موضوع تمام اون لذتی که از معنی هناسکم بهم تزریق شده بود از بین رفت و حالمو خراب کرد که همون موقع دو تقه به در خورد
_بفرمایید
در باز شد و دختره اومد تو من هنوز اسمشم نمیدونستم
+اوه اوه چه بهت میاد الحق که زن مهندسی
_ممنون ولی اسمت چیه؟
+ثنا و شما
_آرام
ثنا:خوشبختم
_همچنین
ثنا یدونه چایی ها رو همرام با شیرینی گذاشت روی میز و بعدش خودشم روی مبل روبه روم نشست و چایی شو برداشت.
ثنا:میدونید معنی هناسکم چیه؟
_آره نفسم
ثنا:درسته من خودم کُردم و شنیده بودم رئیس هم خانواده مادریشون کرد هستن اما هیچ وقت نشنیدم که رئیس کردی حرف بزنه پس گفتم حتما شوخی میکنند اما امروز باورم شد
حتی منم اینو نمیدونستم
ثنا:میدونید هناسکم تو زبون کردی میشه نفسم اما هناسه تو زبان فارسی میشه اضطراب که معنی کاملش میشه اضطراب من هر دوش معنی قشنگی داره پس وقتی رئیس شما را با هناسکم صدا میزنه یعنی خیلی براش مهمید اما بعضیا نمیخوان اینو باور کنند
لبخند تلخی روی لبام اومد چون هر دوتا معنیش خیلی قشنگ بود اما این کلمه برای من نبود چون اشکی فقط داشت نقش بازی میکرد.
پس گفتم:منظورت چیه؟
ثنا:مطمئنم سوالی که ازم دارید درمورد منشی و دختر عمه رئیس هست نه
خوشم اومد هم دختر باحالی بود هم تیز
_آره
ثنا:از ۵ سالگی از زنایی که به مرد متاهل نزدیک میشدن متنفر بودم
این برای بچه ۵ ساله که هنوز سنی نداره زود بوده که بخواد از کسی متنفر باشه بخاطر همین ازش پرسیدم
_چرا؟ البته اگه دوست داری بگو
ثنا:۵ سالم که بود بابایی که عاشقش بودم بخاطر یه زن دیگه من و مامانم رو ترک کرد و دیگه هیچوقت برنگشت بخاطر همین هیچوقت خودم به مرد متاهل نزدیک نمیشم چون میدونم چه دردی داره و مادرم چقدر غصه خورد و چجوری یه شبه انداره چند سال پیر شد. نازنین و منشی هم همینن با این که میدونم رئیس ازدواج کرده اما بازم تلاش میکنند روز به روز بیشتر خودشون رو به رئیس بچسبونند و این برای من دردناکه اما زورم بهشون نمیچربه
از این که داشتم میشنیدم که اون دو تا به اشکی نزدیک میشن اخمام بدجوری رفت تو هم و حالم خراب شد اگه اشکی بره با اونا من چیکار کنم؟
اگه دیگه دوستم نداشته باشه چی؟ تو دنیای خودم غرق بودم که صدای ثنا رو شنیدم
ثنا:آرام…آرام
_هوم
ثنا:حالت خوبه چند بار صدات کردم؟
به زور لب زدم
_واکنش اشکی چیه؟
ثنا:بی تفاوته ولی این دو تا دیگه بیش از حد دارن شورش رو در میارن بعدم این نازنین هر شب رئیس رو مجبور میکنه که برسونتش خونه
حرصی لب زدم
_چی؟
ثنا:اینا خوباشه تازه یک بار از عمد خودشو انداخت تو بغل رئیس و تا جایی که میتونست ادا در اورد و خیلی کار های دیگه که من شرمم میشه بگم
با هر کلمه ای که میگفت مثل خنجری میشد و تو قلبم فرو میرفت و قلبم رو تیکه پاره میکرد اما بازم سعی کردم آروم باشم ولی فکر نکنم تونسته باشم چون نگاه ثنا غمگین شد
_واکنش اشکی چیه؟
ثنا ساکت بود و همینجوری بهم نگاه می کرد که تقریبا اسمشو فریاد زدم
_ثنااااااااااااا
ثنا:بعضی وقتا اخم میکنه اما بیشتر وقتا بی تفاوته انگار که زیاد براش مهم نیست که چیکار میکنند
سرم گیج میرفت و چشمام پر از اشک شد اما قبل از اینکه بریزن سرم رو بالا گرفتم و تند تند پلک زدم و بعد خیلی یهویی از جام بلند شدم که نزدیک بود بیوفتم و به سختی تونستم تعادلم رو حفظ کنم. سریع کیفم رو چنگ زدم و راه افتاد سمت در که ثنا دویید سمتم و دستم رو محکم گرفت که وایسادم
ثنا:کجا میری؟من اینا رو بهت نگفتم که قهر کنی بری بلکه گفتم که مواظب شوهرت باشی و نزاری از چنگت درش بیارن پس محکم باش و جلوشون وایسا
حق با اون بود اما فعلا نمیتونستم چون بغض داشتم و با اون سیب که تو گلوم بود و داشت خفم میکرد و حتی یک کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم. دستش رو پس زدم و از اتاق اومدم بیرون که اشکی با نازنین و چند نفر دیگه از یه اتاق اومدن بیرون که نازنین تو نزدیک ترین فاصله از اشکی وایساده بود و این حالم رو بدتر میکرد و داشتم با نفرت به نازنین نگاه میکردم که
اشکی:آرام
چشمام رو حرکت دادم و تو چشماش زل زدم که داشت با نگرانی نگام میکرد. دیگه تحمل اون فضا رو نداشتم پس سریع دوییدم سمت آسانسور و کلیدش رو زدم که
اشکی:آراااام
و دویید سمتم اما قبل از اینکه بهم برسه در بسته شد و اشکام ریخت و صدای هق هقم بلند شد اینقدر بیچاره بودم که دلم برای خودم میسوخت.
با صدای آسانسور اومدم بیرون که اشکی دقیقا جلوی در وایساده بود
اشکی:چی شده هان؟
دلم شکسته بود. اون مگه نمیگفت از دخترا متنفره پس چرا وقتی بهش نزدیک میشن هیچ واکنشی نشون نمیده؟
با صدای خشدار که حاصل اون سیب تو گلوم بود گفتم
_دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت هیچوقت
دلم میخواست جلوی حرف زدنم رو بگیره اما با تو دهنی که مغزم بهش زد ساکت شد اونقدر ساکت که انگار از اولم وجود نداشته و جاش خالی بوده
اشکی بهت زده بهم نگاه میکرد و خیلی آروم گفت
اشکی:چی؟
_دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت
و بعد از کنارش رد شدم و از شرکت زدم بیرون و راه افتادم سمت ماشین که وسط راه دستم کشیده شد و اشکی جلوم وایساد
اشکی:تا نگی چته حق نداری جایی بری
_برو کنار
اشکی:نمیرم
اشک هام رو پس زدم که اشک های بعدی خیلی سریع جاشون رو گرفتن و سعی کردم دستم رو از تو دستش در بیارم اما زور اون کجا و زور من کجا مگه زورم میرسید بهش
اشکی با اخمای در هم و عصبی گفت
اشکی:فهمیدم…..اینجا وقتش نیست میام خونه حرف میزنیم
و بعد دستم رو ول کرد هه همین، عمق نگرانیش همینقدر بود
وقتی دید واکنشی به حرفش نشون ندادم برگشت و راه افتاد سمت شرکت که دلم دوباره به حرف اومد و شروع کرد به فریاد زدن که نرو و بمون، کنارم باش و تیکه های شکسته ام رو ترمیم کن ولی مگه اون بی معرفت گوش میکرد
از ثنا خوشم نمیاد
ارام زده کانال فیلم هندی😅