رمان عشق با چاشنی خطر پارت 85

5
(1)

 

 

برگشتم سمتش که پتو از روش کنار رفته بود و شلوار رو داشت فقط بالا تنه اش ل*خ*ت بود

(وجی:خجالت بکش آرام نکنه فکر کردی واقعا ل*خ*ته؟)

خب چیکار کنم تا جایی رو که من دیدم ل*خ*ت بود خب طبیعیه همچین فکری بکنم.

دست اشکی رو کنار زدم و گفتم

_تو اتاق من چیکار میکنی؟

اشکی:آقاجون اومده خونه و میخواد چند روز اینجا بمونه

همچین با حرص حرف میزد که انگار همین چند لحظه قبل منو بغل نکرده بود.

_خب بیاد بازم دلیل نمیشه که بیای تو اتاقم که

اشکی:انگار هنوز بیدار نشدی مگه قرار نبود جلوی آقاجونم و بقیه نقش بازی کنیم هان؟

انگار تازه دو هزاریم افتاد یعنی این هر شب تو اتاق منه؟؟؟؟؟؟ آخجوننننننننننننننننننن

_ولی چرا لباستو در اوردی؟

اشکی:من همیشه همینجوری میخوابم

بعد از این حرف بلند شد رفت سمت کمد لباس برداشت و رفت سمت حموم و من اینقدر خوش حال بودم که دوست داشتم برم ناصر خان رو یه ماچ آبدارش کنم که باعث نزدیکی منو اشکی شد بعدم قراره چند روز بمونه چی بهتر از این؟ دوباره خودمو پرت کردم رو تخت و خندیدم اونم از ته دل. اینقدر خوش حال بودم که اصلا برام مهم نبود که اشکی دیشب چی گفت و چی کار کرد.

بلند شدم رفتم دستشویی و بعد از اون لباسم رو عوض کردم و موهامو هم شانه زدم و دم اسبی بستمشون و از اتاق رفتم بیرون.

وارد آشپزخونه شدم که صبحانه آماده روی میز بود و ناصر خان هم پشت میز نشسته بود و چیزی نمیخورد.

اشکی که بعد از من بیدار شد منم که میز رو نچیندم یعنی کار خود ناصر خانه؟ وایی چه زشت شد.

راه افتادم سمت میز

_سلام صبح بخیر

ناصر خان برگشت سمتم

ناصر خان:سلام عروس

نشستم رو به روی ناصر خان

_چرا زحمت کشیدین؟

ناصر خان:جام عوض شده بود نتونستم بخوابم پس بلند شدم صبحانه رو آماده کردم

هیچ وقت فکر نمیکردم ناصر خان با اون همه ابهت بلد باشه همچین کارایی هم بکنه که انگار حرفم رو از چشمام خوند که گفت

_قبل از اینکه فاطمه رو از دست بدم همیشه تو کار ها بهش کمک میکردم

لبخندی زدم و یه لقمه برای خودم گرفتم

_انگاری بدجوری عاشق بودین

ناصر خان:فاطمه یدونه بود و اون تو نوه ها اشکان رو بیشتر از همه دوست داشت به خاطر همین خوشبختیش خیلی برام مهمه تو که مواظبش هستی نه؟

_تا جایی که بتونم بله

مشکل اینجاست که خودش نمیزاره من کاری بکنم

ناصر خان:میدونم که اشکان زیاد احساساتش رو نشون نمیده اما من مطمئنم که اون بد از این بدون تو نمیتونه زندگی کنه

این امکان نداره اون داره برای طلاقمون لحظه شماری میکنه

ناصر خان:من بهتر از هر کسی نوه ام رو میشناسم میدونم که الان داره اذیتت میکنه اما اون واقعا عاشقته

اون از کجا میدونه؟نه از کجا میدونه؟ حرصی یه لقمه دیگه گرفتم و چپوندم تو دهنم

_شما از کجا میدونید اذیتم میکنه؟

ناصر خان:دیشب گریه کردی نه؟

_نه

ناصر خان:دروغ نگو بچه ها بهم خبر دادن که با چه حال بدی از شرکت اومدی بیرون

اوه یادم رفته بود این هم مثل آقاجونم آدم هاشو میفرسته دنبالمون

ناصر خان:خیالت راحت باشه خودم نازنین رو نشوندم سر جاش دیگه نمیزارم به اشکان نزدیک بشه

از این حرفش خوشحال شدم که سریع گفتم

_واقعا؟

ناصر خان سرش رو تکون داد که اشکی وارد آشپزخونه شد. موهاش نم دار بود و ریخته بود روی پشونیش که باعث جذابیت بیشترش میشد

اشکی:سلام

ناصر خان:سلام

اشکی نشست کنارم

اشکی:زود باش آرام دانشگاهت دیر شد

_اِ امروز رو بیخیال دیگه

اشکی زل زد تو چشمام

اشکی:مگه نگفتم میخوام زنم تحصیل کرده باشه

_اوه باشه ولی آقا…..

ناصر خان پرید وسط حرفم

ناصر خان:نگران من نباش منم تو خونه نمیمونم بیرون چند جا کار دارم بعدم شنیدم میخواید برای آراد برید خاستگاری نه

اوه اینو یادم رفته بود

_بله

اشکی دیشب جوابم رو نداد که میاد یا نه به خاطر همین دوباره گفتم

_اشکی تو هم باید بیای

اشکی:نمیتونم آرام اصلا وقت ندارم اینقدر امروز کار دارم که حتی شب دیر وقت میام

بادم خوابید که ناصر خان گفت:آدم باید هوای زنشو داشته باشه تو هم میری امشب

اشکی:واقعا نمیتونم خیلی سرم شلوغه بعدم اینجوری که آرام میخواست مامانشو راضی کنه انگاری جوابشون مثبته برای بله برون میرم

_نه میخوای اون موقع هم نیا

اشکی یه لقمه گرفت و اورد نزدیک دهنم که دهنم رو باز کردم و اونم گذاشت تو دهنم و گفت:ببخشید که تنهات میزارم آرامم

یکم کمتر فیلم بازی کن تو رو خدا

ناصر خان:پس شام من امشب چی میشه؟

نمیدونستم چی بگم که دوباره خود ناصر خان گفت:میدونم اومدم مزاحم شدم

نه اصلا باید بیشتر هم بمونی مثلا یه ماه

(وجی:خیلی کم گفتیا)

ساکت

ناصر خان:از بیرون سفارش میدم ولی فکرشم از سرتون بیرون کنید که منو دک کنید که فعلا میخوام کنار نوه و عروسم باشم

از این حرفش لبخندی زدم و گفتم:این چه حرفیه آقاجون اتفاقا خیلی خوش حالیم که اینجایید نه عزیزم؟

اشکی لبخند حرصی زد و گفت:بله

یه لقمه دیگه خوردم و بعد بلند شدم

_من برم آماده بشم ببخشید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nazi
nazi
1 سال قبل

عامم خیلی رمان قشنگیه مرسی که توی سایت واسمون گذاشتیش🤍🎼 و اینکه ی سوال پارت بعدی هنوز نیومده؟

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

نویسنده نمیشه بهمون یه چله ای بدی؟؟

Mobi☆
Mobi☆
1 سال قبل

واییی شت خوش بحال آرام شد دیگه دیگه😂😂😂😃

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x