رمان عشق با چاشنی خطر پارت 97

5
(1)

 

اشکی و فرهاد اومدن و کنارمون وایسادن.

فرهاد همچین سرش تو یقه ش بود که میترسیدم آرتروز گردن بگیره.

نه به اون پر رویی اولش نه به الانش

_چیکارش کردی؟

اشکی:هیچی فقط حرف زدیم. خریداتو کردی بریم دیگه؟

_نه

اشکی:پس اینایی که دستته چیه؟

_اینا؟ مقدمه اس

اشکی با حرص نگام کرد که راه افتادم و اشکی باهام هم قدم شد و میترا رفت کنار فرهاد وایساد و باهاش پچ پچ میکرد.

همینجوری داشتیم نگاه میکردیم که چشمم خورد به کت و شلوار پشت ویترین

سریع دست اشکی رو گرفتم و کشیدم. رفتیم داخل مغازه که فروشنده اش یه پسر جوون بود

پسره:سلام خوش آمدید. بفرمایید

و تمام نگاهش به من بود و لبخندش چندش آور بود که یه لحظه پشیمون شدم از اومدنم

اما وقتی اشکی رو تو اون کت و شلوار تصور کردم ته دلم غنچ رفت که

اشکی:بیا بریم بیرون

_نه وایسا میخوام یه چیزی بخرم

اشکی:اینجا که همش مردونه هست

_میدونم

اشکی یه نگاه به پسره انداخت و عصبی گفت:بیا بریم بیرون تا دکورش رو نیوردم پایین

بحش توجه نکردم و برگشتم سمت پسره و بهش گفتم که کت و شلوار رو برام بیاره که اشکی خون خونش رو میخورد

پسره کت و شلوار رو اورد که رنگ نیلی داشت با یه پیرهن سفید برداشتم و دادم دست اشکی و هلش دادم که یه سانت هم تکون نخورد و خیلی آروم از پشت دندون های کلید شدش گفت

اشکی:من از اینجا چیزی نمیخرم بیا بریم

_فعلا بپوش ببینم تو تنت چجوریه

اشکی:نمیخوام

_اگه نپوشی دیگه باهات حرف نمیزنما

اشکی:خیلوخب

اشکی دستم رو گرفت و اول من و پرت کرد تو اتاق پرو بعد هم خودش اومد و در رو بست که یه لحظه ترس برم داشت یعنی این میخواد جلوی من لباس عوض کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بدبخت شدم که

_چیکار میکنی؟بزار برم بیرون

اشکی:دیدی که میترا و فرهاد نیومدن و خودشون رفتن نکنه توقع داری تنها ولت کنم با اون مرتیکه

_کارم نداره که

اشکی:اگه کاریت داشته باشه که جنازشم پیدا نمیکنند

دهنم بسته شد که دستش رفت سمت دکمه ی شلوارش که

_چیکااار میکنی؟

اشکی:خودت گفتی اگه نپوشم دیگه باهام حرف نمیزنی

_خب آره ولی نگفتم که جلوی من عوض شون کن

اشکی:نمیشه بری بیرون بچرخ تا من عوض کنم

دو دل چرخیدم اما چه فایده چهار دور اتاق پرو آینه بود و کامل پیدا بود

چشمام رو محکم بستم اما الان اشکی داشت لباس هاش رو عوض میکرد اگه نگاش میکردم که اشکالی نداشت نه؟بلاخره شوهرمه بعدم یه نگاه حلاله اونم به شوهر خودت

آروم یکی از چشم هام رو باز کردم که اشکی آماده و دست به سینه از تو آینه زل زده بود بهم که سریع برگردوندم و چسبوندم به آیینه و دستش رو گذاشت کنار سرم. سرش رو اورد نزدیک و نفسش رو فوت کرد تو صورتم که حالم دگرگون شد

 

چشماش رو تو صورتم چرخوند و آخرش رسید به لب هام و زل زد بهشون و اومد جلو تر که چشمام رو بستم اما برخلاف تصورم صداش رو دقیقا کنار گوشم شنیدم جوری که لباش به لاله ی گوشم میخورد و نفسش که به گردنم میخورد و میسوخت

اشکی:من که هنوز نگفته بودم میتونی برگردی پس چرااااا……زودتر چشمات رو باز کردی نکنه فکر کردی یه نظر حلاله؟

چشمام گشاد شد نکنه میتونه ذهن منو بخونه؟

اشکی:سکوت علامت رضاست؟

_نه

اشکی خیلی سریع لاله ی گوشم رو به دندون گرفت که بدنم ضعف رفت. دستش رو چنگ زدم که ولم کرد. چشمام رو بستم که وضعیتم رو از چشمام نخونه. من رو تنها جایی که خیلی حساس بودم همین لاله ی گوشم بود و این نقطه ضعفم رو فهمیده بود. حالم دگرگون بود و دلم میخواست همچین غرق ب*و*سش کنه و بغلش کنم که در خودم حلش کنم.

اشکی:سکوت علامت رضاست نه چیز دیگه

لجم گرفت. چشمام رو باز کردم که تو یه فاصله ی خیلی کم ازم وایساده بود و زل زده بود بهم. دوباره داشت بهم نزدیک میشد که یهو نمیدونم چی شد نگام افتاد به سیب گلوش که بالا پایین میشد تو یه لحظه دستم رو اوردم بالا و کشیدم روی سیب گلوش که تکون شدیدی خورد و ازم جدا شد. با تعجب نگاش کردم که نفس نفس میزد و با حالت خاصتی نگام میکرد. خواستم برم جلو که دستم رو گرفت و از اتاق پرو پرتم کرد بیرون و سریع درو بست.

با تعجب به در نگاه کردم و قبل از اینکه کسی ببینتم شالم رو که از سرم افتاده بود رو انداختم روی سرم.

ولی این چش شد؟

(وجی:پسر مردم رو ت*ح*ر*یک کردی بعد میگی چش شد؟؟؟؟؟)

نگو که روی سیب گلوش تا این اندازه حساسه؟

(وجی:خودت دیدی که)

ولی من دست زدم و این همچین کرد اگه ب*و*سش میکردم چیکار میکرد؟

(وجی:تو همون اتاق پرو دخلت رو می اورد)

اوه اوه نگو نگو اینجا جاش نیست انشاالله تو خونه امتحان میکنم

اشکی از اتاق پرو اومد بیرون. لباسش رو عوض کرده بود و اخم هاش تو هم بود و بهم نگاه نمیکرد.

سریع رفت سمت پسره که منم رفتم کنارش وایسادم و تازه به تیپش فکر کردم که چقدر بهش اومده بود ولی یه چیزی کم داشت، کروات

_میشه کروات هاتون رو ببینم

پسره:بله

پسره رفت و برگشت و چند مدل گذاشت جلوم که یدونش رو انتخاب کردم و اشکی همه رو حساب کردو بعد دست منو گرفت و رفت بیرون و منم دنبالش. همچین اخم کرده بود که به خودم گفتم دیگه باهام کاری نداره اما همین که دستم تو دستش بود نعمتی بود برای خودش

_تو که گفتی از اونجا چیزی نمیخری حالا چی شد که خریدی؟

جواب رو نداد که صداش زدم اما بازم هیچی.

همین جوری میچرخیدیم و من به این فکر میکردم که چجوری به حرفش بیارم که چشمم خورد به یه لباس قرمز که کلا دو وجب پارچه بیشتر نبرده بود و خیلی کوتاه بود اما خوشگل.چون خیلی کوتاه بود نپسندیدم اما میدونستم که اگه به اشکی بگم میخوام اینو بخرم حتما بهم غر میزنه و کلی حرص میخوره که چرا میخوام همچین چیزی رو بخرم و همین باعث میشه تا باهام حرف بزنه اشکی رو کشیدم سمت مغازه و لباس رو بهش نشون دادم

_این چطوره؟

که بی خیال بهش نگاه کرد ولی خیلی زود چشماش پر از شیطنت شد و سر تا پای من رو نگاه کرد. سرش رو تکون داد و رفت تو مغازه که شاخام در اومد. واقعا میخواست بخرتش؟؟؟؟؟

رفت تو مغازه و لباس رو سریع خرید و اومد بیرون و گرفت سمتم.

با ترس اینکه چه نقشه ای برام داره ازش گرفتم و دوباره راه افتادیم که چشمم خورد به یه پیرهن بلند رنگ نیلی نه زیاد باز بود و نه پوشیده. خیلی خشگل بود و چشمم رو گرفته بود که راه افتادم سمت مغازه و به فروشنده گفتم که برام بیاره که اشکی هم همراهم اومد تو مغازه

لباس رو از فروشنده گرفتم و رفتم تو اتاق پرو و لباس رو پرو کردم که خیلی قشنگ به تنم نشسته بود و فیط تنم بود و جالب تر از اون رنگش هم بهم میومد و با کت و شلوار اشکی هم ست بود.

دوتقه به در خورد که

_صبر کن

هه فکر میکنی بهت نشون میدم اشکان خان؟ کور خوندی تا شب تولدت باید صبر کنی هه هه هه هه

لباس رو بیرون اوردم و لباس های خودم رو پوشیدم و شالم رو روی سرم تنظیم کردم و رفتم بیرون که اشکی اخم هاش رو کشید تو هم

اشکی:چرا صدام نکردی ببینم؟

آخجون بالاخره حرف زد

_نیاز نبود تو ببینی

اشکی:اونوقت چرا؟

شونه هامو انداختم بالا که حساب کرد و رفتیم بیرون

اشکی:الان این یکی رو میخوای کجا بپوشی؟

_به اونش کار نداشته باش

اشکی سرش رو با حرص تکون داد. چقدر حرص دادنش حال میداد ههههه

اشکی:دیگه چی میخوای بخری؟

_کیف و کفش

اشکی جلوتر راه افتاد که منم سریع تر رفتم و باهاش همراه شدم و دست آزادم رو دور دستش پیچوندم.

کیف و کفش ستش رو هم خریدم که

_دیگه چیزی نمیخوام. بریم. ولی چجوری میترا و فرهاد رو پیداشون کنیم

اشکی:نمیدونم گوشی هم نداریم

_چرا من گوشیم رو اوردم

اشکی:اما حق نداری روشنش کنی

_بیخیال اشکان بهتره بیشتر از این نگرانشون نکنیم بعدم این حرف ها رو آقاجونت زد. مامان و بابای من و تو چه گناهی کردن آخه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mina
mina
1 سال قبل

وایی داره جالب تر میشهه

M.h
M.h
1 سال قبل

وایییی چه جالب شد

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x