رمان عشق با چاشنی خطر پارت 82

5
(1)

 

 

 

مامان:ببینم چی میشه

و بعد بلند شد

آراد:کجا میری مامان؟

مامان:میرم تو اتاق دنبالم نمیایی ها

آراد:چشم

مامان رفت بالا که این آراد هم دوباره رفت تو گوشیش و انگار داشت به مهشید پی ام میداد

عسل:آراد مگه تو نبودی که میگفتی من هیچ وقت ازدواج نمیکنم؟

آراد:اون برای قبل از این بود که مهشید رو ببینم. ولی بچه ها داداش مهشید خیلی روش حساسه حالا من چیکار کنم؟ اصلا اگه خانوادش قبول نکنند چی؟

_قبول میکنند بعدم مهم مهشیده

مامان برگشت

آراد:چی شد مامان؟

مامان:برای فردا شب قرار رو گذاشتم

آراد:واقعا؟

مامان سرش رو تکون داد

آراد:عاشقتم به مولا

مامان:برو عاشق همون مهشید جونت باش

عسل:من یه فکری دارم

_چی؟

عسل:آراد عکس مهشید رو داری؟

آراد:آره

عسل:خب چطوره عکس مهشید رو با چند تا دیگه عکس به خاله نشون بدیم ببینیم میتونه عروسش رو تشخیص بده یا نه

_آره خوبه

مامان:نه

_ساز مخالف نزن دیگه

عسل:من عکس چند تا بچه ها رو دارم تو هم عکس مهشید رو بفرست

آراد عکس رو براش فرستاد که بلند شد و کنار مامان نشست منم بلند شدم و پشت سرشون وایسادم

اولین عکس برای رها بود و دومی مهشید سومی هم که نمیشناختم

عسل:خاله اگه گفتی مهشید کدومه؟

مامان:وسطیه

آراد:از کجا فهمیدی مامان؟

مامان:اصلا ازش خوشم نمیاد

خندم گرفت و به مامانم گفتم:مامان از الان حس مادر شوهر بازیت شروع شده ها

آراد:مهشید اینقدر گله که عاشقش میشی مطمئن باش مامان

مامان:حالا میبینم

بهتر بود دیگه برگردیم

_عسل بریم دیگه

عسل:بریم

مامان:کجا؟

_بهتره تا کیان برنگشته بریم که اشکان عصبی نشه

مامان:اشکان از کجا میخواد بفهمه که تو کی برگشتی؟

_نگهبان ساختمون بهش میگه

مامان:خیلوخب ولی مادر مواظب خودت باش

_چشم

بعد از خداحافظی از خونه زدیم بیرون و قرار شد آراد برسونتمون

نشستیم توی ماشین و اول عسل رو رسوندیم و بعدش آراد گفت

آراد:آرام

آرام:هوم؟

اراد:اشکان تو خونه هم اینقدر بد اخلاقه

_نه اصلا اینجوری نیست بعدم خودتم که میدونی بزرگتر ها میرن روی اعصابش که اگه کاریش نداشته باشن اشکی هم کاری نمیکنه

آراد:اوهوم ولی اگه اذیتت کرد به من بگو

_هیچوقت اذیتم نمیکنه خیالت تخت

آراد:باشه؛ فردا تو و اشکان هم باید بیایید

_من که میام ولی فکر نکنم اشکی بیاد چون این چند روز واقعا سرش شلوغه تو شرکت

آراد:سعی کن راضیش کنی

_باشه

از ماشین پیاده شدم و وارد خونه شدم که صدای گوشیم بلند شد گوشی مو از تو کیفم بیرون اوردم که اسم مالک مغرورم رو صفحه خودنمایی میکرد. خیلی دلم میخواست با جانم جواب بدم اما به همون بله اکتفا کردم

_بله؟

اشکی:برگشتی؟

حداقل یه سلام میکردی بد نبودا

_آره

اشکی:خوبه ببین آرام یه پرونده تو اتاقم رو میزمه اونو برمیداری بیاری شرکت؟

وای از اینکه داشت میگفت برم شرکت خوشحال شدم

_آره اما شرکت رو بلد نیستم

اشکی:الان آدرس رو میفرستم

_فقط…

اشکی:چی؟

_چقدر وقت دارم تا بیام

اشکی:۳۰ مین. دیر نکنیا

_باشه خدافظ

اشکی:خدافظ

سریع تماس رو قطع کردم و دوییدم تو اتاقم سریع رفتم سر کمدم و بین لباسام شروع کردم به گشتن

حالا که قرار بود به عنوان زن اشکی برم پس باید بهترین تیپ رو میزدم نه؟

لباسام رو عوض کردم و بعد از اون همون گردنبدی که اشکی سر سفره عقد زیر لفظی داد رو انداختم و بعد ساعت مچی مو

آرایش ملایم کردم و بعد یه نگاه به خودم تو آیینه کردم عالی شده بودم(وجی:بگیر آسمونو داره میریزههه) ببند وجی جونم

یه نگاه به ساعت کردم که ۱۵ مین بیشتر وقت نداشتم. سریع دوییدم تو اتاق اشکی و پرونده رو برداشتم و از خونه زدم بیرون و نشستم تو ماشین که نگام افتاد به حلقه ی توی دستم.

حتی اگه اشکی هم دوستم نداشته باشه و آخرش سرنوشتمون خطم بشه به طلاق اما من هیچوقت این حلقه رو از دستم بیرون نمیارم چون فقط اشکی مالکمه.

آدرسی که اشکی فرستاده بود رو خوندم و راه افتادم سمت شرکت

 

ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم و به ساختمون جلوم نگاه کردم.

معماریش عالی بود. وارد ساختمون شدم. واو طراحی لابی منحصر به فرد و مدرن بود اینقدر زیبا بود که همین جوری داشتم مثل ندیده ها نگاه میکردم که با شنیدن صدای ظریفی برگشتم سمت صدا

خانم:خانم فروزنده؟

چه خوب با فامیل اشکی صدام کرد. لبخندی ززدم و گفتم:بله

خانم:بفرمایید طبقه سوم رئیس منتظرتونه

_باشه

راه افتادم سمت آسانسور و وارد آسانسور شدم اینبار بر خلاف قبلنا نترسیدم انگار اثرات اون بغل اشکی بود. دکمه طبقه سه رو زدم.

از آسانسور بیرون اومدم و به دور تا دورم چشم چرخوندم و اینجا حتی از لابی هم قشنگ تر بود.

راه افتادم سمت خانمی که فکر کنم منشی بود و یکی هم کنارش وایساده بود و حرف میزد و انگاری خیلی عصبی بود

+معلوم نیست چش بود که دوباره سر من بدبخت خالیش کرد

منشی:صبح که اومد حالش خوب بود زنش بهش زنگ زد اینم رفت وقتی اومد اینقدر عصبی بود معلوم نیست این زنش چقدر اذیتش میکنه

+نمیدونم والا ولی از وقتی که فهمیدم زن گرفته اخلاقش بهتر شده ها

منشی:نخیر قبلش خیلی خوش اخلاق بود ولی الان روز به روز بدتر میشه همش تقصیر اون زنیکشه

رسیدم بهشون، یعنی کیو میگفتن؟

_کیو میگین؟

+رئیسو که فقط بلده منو اذیت کنه

پس منظور منشی از زنیکه من بودم؟

برگشتم سمت دختره که یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت:امروز هیچ قرار ملاقاتی نداشتیم پس جنابالی کی باشن

یه نگاه بهش کردم که یه آرایش خیلی غلیض داشت و از وضع لباسشم که نگم افتضاح بود

خواستم جوابش رو بدم که با صدای اشکی برگشتم سمتش

اشکی:اومدی هناسکم؟

داشت میومد سمتم و من هر چی از جذابیت این بشر بگم کم گفتم ولی هناسکم یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟

همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم که جلوم وایساد

اشکی:آرام؟

_هان؟

اشکی:خوبی؟

_آره

اشکی:اوردی؟

_آره صبر کن

سریع از تو کیفم بیرونش اوردم و دادم دستش

اشکی خم شد سمت گوشم و خیلی آروم گفت:جلوی بقیه خوب نقشتو بازی کن بعدم برو تو اتاقم تا بیام

و بعد ازم فاصله گرفت

یعنی همیشه باید تاکید میکرد که ما باید نقش بازی کنیم؟ به نظرم دیگه نگو چون من عاشقت شدم حتی اگه نخوام باهات خوب باشم هم قلبم نمیزاره

اشکی به پشت سرم نگاه کرد و گفت:خانم فلاحی بازم که اینجایی

+کارم تموم شده فقط مونده امضای شما

اشکی سرش رو تکون داد و ازم فاصله گرفت و رفت سمت یکی از در ها و رفت داخل که برگشتم سمت اون دوتا که منشیه از جاش بلند شد

منشی:اِ وا ببخشید نشناختمتون شما خواهر رئیسید؟

_نخیر زنشم

و سرد نگاهش کردم که جا خورد.

+هی واقعا زنشی؟

_اوهوم

+الان میخوای بری بهش بگی که داشتم درموردش حرف میزدم؟

و بعد مظلوم نگام کرد ازش خوشم می اومد

_شاید

+نگو همینجوری هم همین چند دقیقه پیش پارچه مو گرفت

_یعنی میخوای بگی اشکی سگهههههه؟

و سوالی نگاش کردم که سریع دستش رو زد رو دهنش که من بجاش دردم اومد

+من که چیزی نگفتم گفتم؟

_نه اصلا نگفتی مطمئن باش

+ولی خودمونیما همش داشتم غصه میخوردم با این اخلاقی که این داره بیچاره زنش بعد حالا میبینم بد اخلاقیاش فقط واس ماس خوش اخلاقیاش و کردی حرف زدنش واس خانمش

خندیدم و گفتم

_یعنی اینقدر بده؟

+آره اما خب اگه از حد خودت نگذری و کارت رو درست انجام بدی باهات خوبه

سرم رو تکون دادم که دوباره گفت

+الحق که خیلی بهم میاین

منشیه خیلی آروم گفت:ایشششش اصلا هم اینجوری نیست

برگشتم سمتش و با جدیت گفتم

_اگه میخوای اخراج نشی پس بهتره سرت تو کار خودت باشه و گرنه بد میبینی بعدم این چه وضع لباس پوشیدنه؟….آهان بخاطر اشکیه….هه باید بگم داری اشتباه میری چون تو اگه جلوش ل*خ*ت هم بشی بهت نگاه نمیکنه اینو مطمئن باش

دختره عصبی بهم نگاه میکرد که برگشتم سمت اون دختره و گفتم

_سرت خلوته؟

+آره الان بیکارم

_پس بیا پیشم ازت چند تا سوال دارم

+حله من برم دوتا قهوه بیارم

_چایی رو ترجیح میدم

+پس مثل خودمی

دختره رفت که منشیه گفت:میدونه این کار ها وظیفه آقا مجتبی هستا بازم خودش میره از بس که دهاتیه

_تو با این طرز فکرت دهاتی تری

اصلا ازش خوشم نمیومد، دختره ایکبری

_بلند شو اتاق اشکی رو بهم نشون بده

دستشو گرفت سمت یکی از اتاق ها

منشی:اونه

_نشنیدی گفتم بلند شو؟

منشیه با ضرب بلند شد و رفت سمت اتاق اشکی

منشی:بفرمایید

رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم و رفتم داخل تا تو باشی آدم باشی ایکبیری خانم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

میگم چرا الاف می‌کنی مردم رو..حوصلمون سررف

Zizi
Zizi
1 سال قبل

پس پارت جدید چی شد؟

رویا سمائی
رویا سمائی
1 سال قبل

نه به بعضی ها که هر روز سر ساعت پارت میدن
نه به بعضی ها که اصلا براشون مهم نیست

M.h
M.h
1 سال قبل

بچه ها هناسکم یعنی جی؟

M.h
M.h
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اوه چه قشنگ

ریحان
ریحان
1 سال قبل

خدا هیچ کس را اینجوری ضایع نکن

امین 🤲

 😂 😂 😂 😂

رویا سمائی
رویا سمائی
1 سال قبل

خیلی کمه

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x