-میشه منم باهات بیام!؟
نزدیک به ماشینش ایستاد و با باز کردن در پرسید:
-کجا !؟
ابستادم.زل زدم به چشمهاش و با قورت دادن آب دهنم جواب دادم:
-خونه ات!بزار منم بیام اونجا.از خونه رفتن خسته ام.
بیام پیش تو؟
حتی براش فکر هم نکرد و بلافاصله جواب داد:
-نه! لازم نکرده! دلیلی نداره تو بخوای بیای پیش من!
من فکر کنم رسیده ام به اون نقطه که آدم باخودش میگه چیفکر میکردم و چیشد.
چه چیزایی تو سرم واسه خودم طراحی کرده بودم.
مدل شدن، معروف شدن، ازدواج با دیاکو…گازانبری بالا رفتن پله های ترقی!
هه!
اما الان کجام ؟ تو کدوم نقطه!؟
اونجایی که خودم به شهرام میگم میخوام بیام پیشت و اون میگه چه دلیلی داره!
دیگه کلافه شدم.کلاف و خسته!
دستهامو بالا و پایین کردم و گفتم:
-تو چته شهرااااام !؟ مگه من چیکارت کردم که داری اینطوری باهام رفتار میکنی!؟
خیلی خونسرد نگاهم کرد و با صورتی عبوس گفت:
-من طور خاصی رفتار نکردم.من فقط دارم بهت میگم دلیلی نداره تو بخوای همراه من بیای خونه ام.
برات یه تاکسی میگیرم برو خونه.
دیگه کم کم داشت اشک تو چشمهام جمع میشد.
با بغض گفتم:
-چرا…تو انگار داری تلافی میکنی.تلافی روزایی که من بهت میگفتم نمیخوام باهات باشم.
تلافی گذشته…
دیگه کم کم داشت اشک تو چشمهام جمع میشد.
با بغض گفتم:
-چرا…تو انگار داری تلافی میکنی.تلافی روزایی که من بهت میگفتم نمیخوام باهات باشم.
تلافی گذشته…
تو قبلا با من اینطور نبودی اما الان شدی.
میخوای من بهت بگم غلط کردم که دست برداری؟
باشه…من غلط کردم.
من معذرت میخوام بابت گوش ندادن به حرفهات.
بابت اینکه بهم گفتی دیاکو آدم مناسبی واسم نیست و من نپذیرفتم.
خوب شد حالا ؟ راحت شدی؟
دلت خنک شد…
ازش رو برگردوندم و خلاف جهت خودش و ماشینش به راه افتادم.
دیگه نمیخواستم اونجا و کنارش باشم.
هیچوقت اینقدر تحقیر نشده بودم.
اینقدر صدمه ی احساسی ندیده بودم.
تو همون خیابون خلوت با عصبانیت راه میرفتم که از پشت سر پرسید:
-کجا میری شیوا؟ باتوام ؟
تند تند راه میرفتم و نفس نفس میزدم و تو همون حین هم گفتم:
-میرم که تو راحت باشی.
میرم که تو کنار یه آدم عوضی نباشی!
میرم که تو راحت باشی…راااااحت…رااااحت…
همینطور داشتم تو اون خیابون تاریک و خلوت تند تند راه میرفتم که دستم رو از پشت گرفت و نگه ام داشت.
منو برگردوند سمت خودش و با صورتی برافروخته از خشم گفت:
-بازم بخوای رو مخ من راه بری و لجبازی بکنی همینجا خودم با ماشین زیرت میگیرم شیرفهم شد؟
صداش آسته آسته بالا رفت و اون تیکه ی آخر رو تقریبا داد زده بود.
زل زدم تو چشمهاش.
گمونم عاشقش شده بودم.وگرنه چرا وقتی سرم داد زد و گفت اگه بازم لجبازی کنم با ماشین ریرم بمیگره بجای اینکه ازش عصبانی بشم دلم خواست بغلش کنم!؟
و اینکارو کردم…
خیره به چشمهاش پرسیدم:
-واقعا از پس زیر گرفتنمن برمیای؟
با تحکم جواب داد:
-شک نکن…
بی هوا خودمو انداختم تو بغلش و گفتم:
-دوست دارم شهرام….
بی هوا خودمو انداختم تو بغلش و گفتم:
-دوست دارم شهرام….
جُم نخورد.بی حرکت توی همون خیابون خلوت ایستاده بود درحالی که من دستهامو دور تنش حلقه کرده بودم و بهش چسبیده بودم.
بوی عطر خوش تنش تو مشامم پیچید.
همون عطری که تازگیا شده بود بوی خوش مورد علاقه ام.
اون چیزی نگفت اما من لبهامو وا کردم و برای اولین بار غرور لعنتیم رو زیر پا گذاشتم و گفتم:
-من خیلی دوست دارم.
من وقتی تو با ژینوس گرم میگیری حالم بد میشه.
وقتی بهم میگی آبجیمی حالم بد میشه.
وقتی میگی دیگه دوستم نداری حالم بد میشه….
دستهاش رو گذاشت روی شونه هام و آهسته و برای اینکه من ازش جدا بشم اسمم رو به زبون آورد:
-شیوا…
توجه نکردم و دوباره گفتم:
-من متاسفم شهرام…متاسفم اگه اذیتت کردم.متاسفم اگه با رفتارم رنجوندمت.
من میخوام تو بازم دوستم داشته باشی.میخوام فقط باتو باشم…
میخوام فقط تو مال من باشی…
بازهم اسمم رو صدا زد و گفت:
-شیوا اینجا جای اینکارا و این رفتارا نیست!بسه.دیگه ادامه نده…
تند تند و پشت سرهم گفتم:
-دیگه اذیتت نمیکنم شهرام…دیگه با بقیه تیک نمیزنم.
تند تند و پشت سرهم گفتم:
-دیگه اذیتت نمیکنم شهرام…دیگه با بقیه تیک نمیزنم.
به جون خودت به جون خودت تا ابد فقط خاطرخواه خودت می مونم…
من دیگه نمیخوام عشقمون صوری و الکی باشه
بخدا واقعیه…بخدا حس من به تو واقعیه!
خودمم در باورم نمی گنجید بخوام روزی اینجوری به شهرام بچسبم و همه ی احساسات واقعیمو، همه ی اون حرفهایی که غرور لعنتیم هیچوقت اجازه نمیداد به زبون بیارمشون رو براش اعتراف کنم.
بهش بگم که دوستش دارم.
که میخوامش…
که عاشقشم و نمیتونم بودنش رو با کس دیگه ای تحمل بکنم!
اگه یه اعتراف به همچی خاتمه میداد چرا من نباید اینکارو میکردم !؟
چرا نگم گور بابا ی غرور و هرچه بادا باد !؟
دستهاش رو دور بدنم حلقه کردم و بعد یکم کمرش رو تا کرد و چونه اش رو گذاشت روی سرم و آهسته گفت:
-شیوا…
اسمم رو که به زبون میاورد حالی به حالی شدم.
آره…فقط بگو شیوا…نگو ژینوس.نگو شهین و مهین.
نگو پارمیدا و آرمیتا تو فقط بگو شیوا !
زمزمه کنان با صدایی که فقط یه گوش خودم می رسید گفتم:
-جون شیوا….
نمیدونم صدام رو اصلا شنید یا نه اما خیلی زود گفت:
-اولین دختری که دوستش داشتم تو بودی!
اولین دختری که میخواستم به هر راه و طریقی شده به دستش بیارم تو بودی حتی با اینکه میدونستم یه نفر دیگه رو دوست داری حتی با اینکه میدونستم با قبول کردن شرطتت باعث نزدیک کردنت به اون جوجه فوکلی میشم.
اون مکث کرد و من سرمو به سینه اش فشردم چون داشتم لذت میبردم از حرفهاش .
سراپا گوش شدم و اون ادامه داد:
-من هنوزم دوست دارم!
هنوزم کسی نگاه چپ بهت بندازه شقه شقه اش میکنم
هنوزم واسم همون شیوایی.
هنوز هم یه تار موت رو به هیچ دختر دیگه ای نمیدم.
-من هنوزم دوست دارم!
هنوزم کسی نگاه چپ بهت بندازه شقه شقه اش میکنم
هنوزم واسم همون شیوایی.
هنوز هم یه تار موت رو به هیچ دختر دیگه ای نمیدم.
سراسر وجودم شوق و ذوق شد.من اصلا از خدا چی میخواستم جز اینکه از شهرام همین حرفها رو بشنوم ؟
اینکه دوستم داره…
اینکه هنورم روم غیرت داره.
اینکه عاشقمه.
سراپا شور و شعف شده بودم از شنیدن حرفهاش
اما بعدش چیزایی گفت که دیگه ذوقی از شنیدنشون درکار نبود :
-اما دیگه نمیتونم باهات باشم پس بهتره تمومش کنیم!
دیگه دم از خواستن نزن.
گذشته با الان توفیرش زیاده
بلافاصه سرم رو از روی سنیه اش برداشتم و هاج و واج به صورتش خیره شدم.
حس و حالم عین حس و حال کسی بود که تو مرداب غرق شده و دم مرگ یکی دستشو گرفته.
فکر میکنه قراره اون دست نجاتش بده اما یهو رهاش میکنه.
رهاش میکنه و اون بیشتر تو مرداب فرو میره!
لبهامو از هم باز کردم و آهسته پرسیدم:
-نمیتونی !؟
سرش رو به آرومی جنبوند و جواب داد:
-آره نمیتونم!
اینبار دیگه صدام جدی جدی بغض داشت.آهسته پرسیدم:
-آخه چرا !؟
جواب درستی بهم نداد.سربسته و مختصر گفت:
-چون نمیتونم! درهمین حد بدونم که نمیتونم!
واقعا هميشه پارت گذاری کنید؟ آخه خیلی داره بی معنی میشه
پارت بعدی نیس؟؟
💩💩💩دادی اهههههه. اعصابم خورد شد بخدا. نفسم بند اومد . این چ وضعشه اخه. همش جدایی نرسیدن
سلام خوبی خسته نباشید ممنونم
وااای لعنتتییییی من گریههه کردممم باهاششش 😭🥺
خیلی قشنگ بود این پارت
فقط کاش توی پارت های جلوتر بگی که چرااا
وااای لعنتتییییی من گریههه کردممم باهاششش 😭🥺
خیلی قشنگ بود این پارت
فقط کاش توی پارت های جلوتر بگی که چرااا
ای بابا الان چی شد که اینطور شد ؟؟
نویسنده جان مرسی که داری زیادی کش میدی 🙊🙊
همین قد آخه چقدر کم بود ؟! چند روز منتظر بودیم واسه یکی . دو خط؟ نمیشه پارت ها رو زیاد کنید؟
اهااااننن دلمممم خنک شددددد
دختره میمون😂حقش بود
آخیششش😂