رمان عشق صوری پارت 169

3
(2)

 

خدا خوب کسی رو نصیبش کرد.
شهره خانم رو به روش ایستاد و پرسید:

-اینقدر صداتو ننداز رو سرت دختر جون…درست و حسابی بگو چی میخوای!؟
اصلا تو کی هستی؟

دختره پوزخندی زد و پرسید:

-کی هستم ؟هه…

شهره با عصبانیت پرسید:

-آره…کی هستی که به خودت اجازه دادی بیای اینجا و داد و بیداد راه بندازی؟

دختره قیافه ای حق به جانب به خودش گرفت و بعد دستشو به سینه ی خودش زد و جواب سوال شهره رو دلد:

-من زن فرهادم…صیغه شم…از صیغه مون هم هنوز سه ماه دیگه مونده…

شهره ناباورانه پرسید:

-چی؟صیغه ی فرهاد!؟

صداشو انداخت رو سرش رو جواب داد:

-بله…

شهره پوزخندی بلند زد و گفت:

-هه ….چرت و مزخرف میگی!

دختری که من می دیدم ، آدمی نبود که نگاه های جدی شهره دست و دلشو بلرزونه‌.
پشت چشمی نازک کرد و با جرات گفت:

-شما هر طور دوست داری فکر کن…من مدرک دارم از اینکه صیغه ی فرهادم…البته مادر بچه اش هم میتونین بگین..آخه دو ماهه باردارم

اون لحظه فقط من نبودم که شوکه شده بودم از شنیدن این خبر.
خیلی ها تو اون خونه وقتی جمله ی اون دخترو شنیدن دهنشون از تعجب وا موند…

فرهاد رو دیدم که با صورتی برافروخته و حال و هوایی برزخی، بدو بدو سمت دختره رفت.
نزدیکش شد درحالی که برجسته شدن و از زیرپوست پیدا شدن رگهای گردنش برام کاملا مشخص بود حتی از اون فاصله.
با صدای خیلی بلندی مثل وقتهایی که نعره میزد گفت:

-دهنتو ببند لعنتی عوضی!

گفتم که! دختری که من دیده بودم یه دختر کوتاه بیا و بی زبون نبود!
معلوم بود از اون دریده هاست.
از اونها که حرف حرف خودشونه و زیر بار هیچ توپ و تشری نمیرن.
بدون اینکه از فرهاد و اون صورت فوق عصبانیش بترسه گفت:

-چرا باید دهنمو ببندم هااان؟ تو منو حامله کردی و حالا میخوای ولم کنی!؟ مگه شهر هرته؟ تو چطور میخوای بیخیال بچه ی خودت بشی !؟ هاااان؟
چطور میخوای بیخیال منی بشی که هنوز دوست دارمهات توی گوشمه…چیه؟
نکنه فقط وقت عشق و حال من واست عزیز بودم…

فرهاد که اصلا دلش نمیخواست این حرفها ادامه پیدا بکنن دستشو بالا برد که بزنه تو دهن دختره و همزمان گفت:

-خفه میشی یا خودم خفه ات کنم!؟؟؟

شهره سرش رو چرخوند سمت فرهاد و مانع اون برای زدن دختره شد و همزمان ازش پرسید:

-این دختره چی میگه فرهاد؟ تو واقعا اینو صیغه کردی !؟ هااان !؟

فرهاد که از عصبانیت زیاد به نفس نفس افتاده بود و حرص و جوش زیادی میخورد فورا جواب داد:

فرهاد که از عصبانیت زیاد به نفس نفس افتاده بود و حرص و جوش زیادی میخورد فورا جواب داد:

-دروغ میگه مثل سگ!

دختره تا اینو شنید دست برد تو کیفش و یه پاکت و چند برگه بیرون آورد و با تکون دادنش گفت:

-من دروغ میگم؟؟ من؟ اینو ببین…این جواب آزمایشمه. اونم صیغنامه مون
همچی مشخص.همچی…

شهره برگه آزمایش و مدرکی که اثبات میکرد اون صیغه ی شهطده اش بوده رو از دختره گرفت و با دقت بهش نگاه کرد و درنهایت پوزخندی زد و پرسید:

-از کجا معلوم این بچه ی پسر من باشه !؟

اون دختر…اون دختری که انگار خوب حریف فرهاد شده بود محکم و قاطع گفت:

-هر کاری لازم باشه برای اثبات اینکه پسرت منو حامله کرده انجام میدم علم هم خداروشکر اونقدری پیشرفت کرده که بشه این چیزارو ثابت کرد

آروم آروم از پله ها پایین اومدم.
من نمیدونم چه حس و حالی داشتم اون لحظه فقط میدونم همچی مثل یه خواب می موند.
خوابی که نمیدونی اسمشو کابوس بزاری یاااا…
پامو از آخرین پله پایین گذاشتم و با گذاشتن دستم رو نرده های چوبی بهشون خیره موندم.
یعنی واقعا این دختره حقیقت رو میگفت؟
لبخند محو روی صورت شهره از چشمم دور نموند.

لبخند محو روی صورت شهره از چشمم دور نموند.
دیگه حتی به دختره تندی هم نکرد.
چطور بگم…
انگار…انگار از اینکه این دختر از پسرش حامله بود نه تنها احساس بدی نداشت بلکه خیلی هم خوشحال شده بود.
چقدر بدبخت بودم من…
چقدر بدبخت بودم که باید اینجوری تحقیر میشدم.
شهره نگاهی به برگه آزمایش انداخت و بعد نه به تندی بلکه با لحنی مهربون گفت؛

-خیلی خب …بیا بشینیم..اونجا باهمدیگه صحبت میکنیم!

فرهاد مانع شد و گفت:

-صحبت چیه؟من نمیخوام اون اینجا باشه…

چرخید سمت دختره.براق شد تو چشمهاش و گفت:

-همین حالا برو وگرنه….

صدای شهره به خط و نشون های فرهاد خاتمه راد:

-بس کن!مگه نمیبینی! اون حامله اس این تنشها و داد و بیدادها واسش خوب نیست.
بهتره باهم حرف بزنیم

دختره خوشحال و راضی لبخندی نثار فرهاد کرد و گفت:

-به حرف بزرگترت گوش کن عزیزم…

اینو گفت و به سمت مبلهای کنار هم چیده شده رفت و درست رو به روی شهره نشست.
فرهاد نفس عمیقی کشید ودستهاش رو به پهلوهاش تکیه داد و اون لحظه بود که اتفاقی چشمش به من افتاد.
به منی که هپچنان احساس میکردم تو هپروتم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

عقققق حالم از فرهاد و شهره بهم میخوره
کاش آخرش شیوا به شهرام برسه و شیدا هم به فرزاد با خوبی و خوشیییی

.....
.....
1 سال قبل

واییییی خب الان معلومه چی میشه شهره فرهادو مجبور میکنه با این دختره ازدواج کنه و شیدام بدبخت تر میشه 😐چرااااااا طلاغ نمیگیره دق کردم من سر این موضوع 😭

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط .....
....
....
1 سال قبل

تروخدا یکم طولانی ترش کن🥲🥲🥲💔💔

من منم
من منم
1 سال قبل

حالم از فرهاد بهم میخوره
نمیتونم تحملش کنم توی این رمان
یعنی اگه من به جای شیدا بودم با یه شلیک قال قضیه رو میکندم

جانان
جانان
1 سال قبل

خاک تو سرت کنن شهره با این پسر بزرگ کردنت و با این سلیقه هرزه پسندت

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x