رمان عشق صوری پارت 180

3.7
(3)

 

آهانی زمزمه کردم و گفتم:

-باشه…

بلند شدم و پشت سرش به سمت آشپزخونه.
پشت میز و رو به روی همدیگه نشستیم.
به بشقاب غذای پیش روم که محتویاتش املت بود نگاه کردم و گفتم:

-رنگ و بوی غذات که بد نیست!

با اعتماد بنفس گفت:

-خوشمزه ترین املتی میشه که تو عمرت خوردی!

لبخند کم جونی زدم و گفتم:

-اوووه در این حد!؟؟؟

خودش سر حوصله برام لقمه گرفت و بعدهم اون رو به سمتم گرفت و گفت:

-بگیر و امتحان کن!

لقمه ای که واسم گرفته بود رو ازش گرفتم و گذاشتم دهنم و خیلی آروم جویدمش.
عالی بود….
عالی و فراتر از انتظارم!
خیره به صورتم پرسید :

-چطوره ؟!

انگشت چربم شده ام رو میک زدم و گفتم:

-اوممم عالیه…عجب دستپختی داری!

خندید و گفت:

-من که گفتم…تو باور نکردی….

چند مشت آب به صورتم پاشیدم و کمر خم شده ام رو صاف نگه داشتم.
میباس ازش ممنون باشم که تو سرویس بهداشتی خونه اش چند مسواک استفاده نشده و پلمپ داشت.
میتونست اینجور مواقع واسه آواره ای مثل من حسابی به درد بخوره.
چند برگ دستمال جدا کردم و به صورت سرد و بی روح خودم توی آینه خیره شدم.
ای کاش میتونستم تا ابد توی این خونه بمونم.
حاضر بودم به جای اون عمارت اینجا حبس باشم .
گاهی چقدر داشتن به زندگی معمولی شبیه داغیه که به دل میشینه و آرزوییه که هرگز برآورده نمیشه.
با دستمال صورتم رو خشک کردم و از سرویس بهداشتی بیرون اومدم.
فرزادی که سعی میکرد خیلی تو دیدم قرار نگیره،اینبار خودش رو بهم رسوند و گفت:

-اتاق خودم رو برات آماده کردم گرمتره…

محو تماشاش تو لباسهای خونگی پرسیدم:

-پس خودت چی!؟

شونه بالا انداخت و گفت:

-ای اون یکی اتاق استفاده میکنم….شوفاژهاش به راه نیستن اما من سردیش رو دوست دارم.
میچسبه بهم…راستی…پارچ آب هم برات گذاشتم.
باخیال راحت بخواب و به اینکه چه ساعتی بیدار بشی هم فکر نکن…تو که امشب اونجا نبودی چند ساعت هم روش!
چیزی هم لازم داشتی فقط صدام بزن اصلا مهم نیست ساعت چند باشه …دو باشه…سه باشه…چهارباشه…

فکر نکن…تو که امشب اونجا نبودی چند ساعت هم روش!
چیزی هم لازم داشتی فقط صدام بزن اصلا مهم نیست ساعت چند باشه …دو باشه…سه باشه…چهارباشه…

اون حرف میزد و من با بغضی که نمیدونم عیان شده بود یا نه تماشاش میکردم.
چقدر زندگی من مزخرف بود.
به زور به فرهاد ازدواج کردم و بعد عاشق برادرش شدم و برارش از من حتی خوشش هم نمیاد و…واقعا چرا خوشش نمیاد!؟
زشت بودم ؟ بد بودم ؟چرا….
این چرای گنده شد یه علامت سوال تو مغزم.
یه سوال که جواب می طلبید….
وقتی اون داشت همینطور حرف میزد منی که واقعا اصلا از یه جایی به بعد حرفهاش رو نشنیدم یک گام جلو رفتم و بی هوا پرسیدم:

-یه سوال بپرسم راستشو میگی!؟

بربر نگاهم کرد و بعد جواب داد:

-از دروغ خوشم نمیاد…

زل زدم به چشمهاش و پرسیدم:

-اگه زن فرهاد نبودم میتونستی دوستم داشته باشی!؟

وقتی اون سوال رو پرسیدم شد یه مجسمه که حتی مردمک چشمهاش هم ساختگیه و تکون نمیخورن.
یه مجسمه که نه کنشی ازش میبینی و نه واکنشی…
یه مجسمه که تکون نمیخوره و تو حس میکنی بیخودی داشتی باهاش حرف میزدی!
شاید از من بیشتر از قبل بابت شنیدن سوالم متنفر شده باشه اما من دوست داشتم جواب این سوال رو بدونم.
دلم‌میخواست بدونم چون که زن فرهادم اینقدر ازم دوری میکنه یا کلا ازم خوشش نیماد !؟
اگه از من بیزار باشه بهش حق میدم.
دلیلش نمیشه که چون من عاشقشم اونم باشه.
سکوت و خیره شدنش به چشمهام اونقدر طولانی شد که مجبور شدم دوباره خودم ازش بپرسم:

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دخمل بلوچ _زیبا
دخمل بلوچ _زیبا
1 سال قبل

کممممممم و کم کم داره بی نمک میشه هااهاهاهاه

دخمل بلوچ _زیبا
دخمل بلوچ _زیبا
1 سال قبل

کمممممممم

sanaz
1 سال قبل

خیلی کم بود خیلی خیلی اوف خدا🤦‍♀️🙁

اتنا
اتنا
1 سال قبل

میدونی دلتنگی یعنی چی؟ یعنی من از پارت 169 منتظرم داستان شیدا تموم بشه برسه به شیوا. نه اینکه دلم بخواد فقط شیوا بزاری و از شیدا نزاری نه! منظورم ای لفت دادنت هست
البته اگر ذره برای نظرهامون احترام قائل باشی و بیای نظراتمون رو بخونی!( و مثل رمان دلارای نیای بگی همین که هست نمیخوای نخون) 👀 💔

......
......
1 سال قبل

چرا آنقدر لفت میدید؟ پارت کوتاه ،برخی جملات چندین بار تکرار شده،وقت کشی در رمان خیلی زیاده(خیلی زیاد فکر میکنن و این جذابیت رمان کم میکنه) جای حساس که میرسه میپره روی اون یکی خواهر.خیلی حواشی زیاد داره که واقعا آدم خسته میکنه.

یه آدمی
یه آدمی
1 سال قبل

عزیزم یک هفته هست ما سر یه املت موندیم امروز فقط املت خورد و یه سوال پرسید بخدا جیگرمون خون شده دیگه

عاطفه
عاطفه
1 سال قبل

چرا برای نظرهای ما ارزش قائل نمی‌شید؟پارت کمه..تا ده سال دیگه رمان تموم نمیشه …خب ماهم کارو زندگی داریم هر روز دنبال دوتا خط؟انصافه خدایی؟

aram
aram
1 سال قبل

خدا شکرت😐✋

من منم
من منم
1 سال قبل

🤮😪کم

مریم
مریم
1 سال قبل

چرا انقد کم

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x