رمان عشق صوری پارت 181

5
(1)

 

سکوت و خیره شدنش به چشمهام اونقدر طولانی شد که مجبور شدم دوباره خودم ازش بپرسم:

-نمیخوای جواب سوالم رو بدی…!؟

اینبار دیگه خیلی ساکت نموند.تکونی به خودش داد و گفت:

-بهتره بری بخوابی!

در کمتر از چند ثانیه فاصله ی ابروهام ازهم کم شد.
اونقدر بهم نزدیک شدن که مطمئن بودم چسبیدن به چشمهام و شدن یه خط صاف.
با لحن محکمی گفتم:

-ولی من جوابتو نشنیدم…

عبوس نگاهم کرد و گفت:

-من جوابی واسه سوالت ندارم!

پوزخند زدم.اول پوزخند و بعد هم….هه!
بعدش خندیدم.
من جوابم رو گرفتم.
عقب عقب رفتم و گفتم:

-این خودش جوابه! مرسی! مرسی که جواب سوالمو دادی…حالا خوشحالم که اینو میدونم.خوشحالم جواب سوالی که واسم به علامت سوال گنده شده بود رو میدونم…

لبخند عریضی زدم و بعد رو پاشنه پا چرخیدم و خواستم سمت در برم که حس کردم دنبالم اومده و بعدهم که صداش رو از پشت سر شنیدم :

لبخند عریضی زدم و بعد رو پاشنه پا چرخیدم و خواستم سمت در برم که حس کردم دنبالم اومده و بعدهم که صداش رو از پشت سر شنیدم :

-من هیچ جوابی به تو ندادم…

نرسیده یه در اتاقش ایستادم.دستمو به لبه در تکیه دادم و سرم رو برگردوندم سمتش و گفتم:

-چرا دادی!

چشمهاش رو تنگ کرد و پرسید:

-چی رو میخوای اثبات کنی شیدا…

با همون لبخند هیستریک جواب دادم:

-اینکه امشب هم یه مسئله ی تاریک برام روشن شد… تو باهمون جمله ات جواب منو دادی…وقتی که ازت پرسیدم جواب میخوام و تو گفتی بهتره برم بخوابم…گفتی جوابی واسه سوال من نداری.
تجربه و خیلی چیزای دیگه اثبات کردن وقتی آدم ها از جواب دادن به یه سدال طفره میرن یا مستقیما ازش فرار میکنن فقط یه دلیل داره…
نمیخوان دروغ بگن چون اگه راستشو بگن به مذاق طرف مقابل خوش نمیاد!

مکث کوتاهی کردم.با انگشتهای لرزونم که نمیدونم چرا دچار اون حالت شدن،موهام رو پشت گوش جمع نگه داشتم و ادامه دادم:

-میدونی…من خیلی وقته که فراموشت کردم.
و رویای من اینه یه روز این شهر و همه ی آدمهاش رو ترک کنم و برم.
حالا خوشحالم…
خوشحالم که قبل از اینکه این اتفاق وقت و زمانش برسه جواب سوال گنده ای که همیشه باهاش درگیر بودم رو گرفتم!

ودر آخر لبخند محوی زدم و خطاب به اون که بی حرف تماشام میکرد آهسته گفتم:

-بابت امشب ممنون! شب بخیر…

در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل.همینکه بستمش و احساس کردم حالا تنها هستم اشکام روی صورتم سرازیر شدن.
احساس میکردم یه موجود غریب و تنها و بی کَسم…
یه موجود که ناخواسته طالب محبت کسی شده که حتی نمیخواد جدیش بگیره.
فرزاد که بهم‌محبت میکرد من هوایی میشدم غاقل از اینکه همچی از سر دلسوزی و ترحم بود.
و کیه که از اینکه دیگران براش دل بسوزونن خوشحال میشه مگه گدایات که محتاج این حس بودن!
دراز کشیدم روی تخت…سرم رو توی نرمی بالش فرو بردم و با روی هم فشار دادن چشمهام عطر تنشو که میشد جای جای اون رو تختی حس کرد بو کشیدم.

کاش لااقل قلب لعنتیم بعداز دیدنش نمی لرزید که درد نداشتنش به دردهای دیگه ام اضاف بشه.
پس کی این شرایط تموم میشه ؟
کی روزهای خوب من هم سر میرسن و کی میتونم از این شهر برم !

رو تختی رو تو مشتم جمع کردم و شروع کردم گریه کردن.
صدای گریه هام رو تو بالش خفه میکردم که از این اتاق بیرون نرن و به گوش اون نرسن که بازم واسم دل نسوزونه!
بختی کج تر از بخت من هم آخه وجود داشت !؟

بختی سیاه تر از بخت من !؟

چرا خدا دوستم نداشت!؟

چرا همه جوره داشت آزارم میداد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دخمل بلوچ _زیبا
دخمل بلوچ _زیبا
1 سال قبل

واقعا میخوام بدونم آخر این رمان چی میشه آیا این شیدا به فرزاد میرسه یا نه ولی احساس که نه چون اون فرهاد کله خر تر از این حرفاست بیایین بهتون بگم پارت بعدی رو شیدا به اجبار میخواد بره عمارت ولی فرزاد مانعش میشه و تا و تا پارت بعدی خدا یار و نگهدارتان 😂😂😂 البته اینی که من گفتم مال چند پارت بود آخه تا صبح بشه فرزاد بره نون بگیره بیاد صبحونه درست کنه بعد شیوا بیدار بشه بره یه دوش بگیره بیاد با فرزاد صبحونه بخوره دو سه تا متلک بهش بپرونه و بعد بره حاضر شده جلو در فرزاد مانعش میشه . نمیزارتش😂😂😂😂

شکلات
1 سال قبل

سلام…پارتتون خیلی کمه اونقدریکه اشتیاق ادمو واسه خوندن از بین میبرین…لطفا یا پارت رو زیاد کنید یا زود ب زود بگذارید یا خلاصه اش کنید ماهمه درگیریم الان ازشیوا بی خبر موندیم…از شیدا ک میخواد آخرش چکار کنه …از فرهاد ک بازن جدیدش در چه حالیه

اتنا
اتنا
1 سال قبل

من دیگه واقعا میخوام این رمان حداقل یه 10 روز نخونم
تابلکه این شیدا از خونه فرزاد بیاد بیرون و یه دست دیگه گریه کنه تا بلکه بلکه به شیوا هم داستان برسه

Narges
Narges
1 سال قبل

یه پیام دارم برای نویسنده عزیز:کییییییییییییی از پشت لباستو می‌بنده😑👊

aram
aram
1 سال قبل

وژدانن چرا همش شیدا بدبخته😐
حداقل تو این همه بدبختیش یه اتفاق خوب و جدیدی اضافه کن😑

من منم
من منم
1 سال قبل

بابا من ریدم تو بختت شیدا ولمون کن

Ghazal
Ghazal
1 سال قبل

چرا انقدر کم حداقل در روز 3 تا یا بیشتر پارت بزار یا پارت ها را زیاد کن نویسنده عزیز😐😐😐😐😐

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

چرا زندگی شیدا همش رو دور تکراره بابا فهمیدیم خیلی بدبخته حالا یا اتفاق جدیدی به زندگیش اضافه کن یا کلا بی خیالش شو چقدر همش با خودش فکر میکنه بدبخته خستمون کردی.

....
....
1 سال قبل

خیلی کم بود که جمعا شد فرهاد جواب نداد شیوا گریع کرد😑
خب نمیشع به نظر خواننده هات احترام بزاری و‌بیشترش کنی؟🧑‍🦯

انبه
انبه
1 سال قبل

برای حال بد دل من هم دعا کنید زود خوب بشه ک دارم داغون میشم😓😓

عصبی
عصبی
1 سال قبل

فرزاد جواب نداد شیدا داشت به بخت سیاهش فکر می‌کرد خیلی کم میزارین باوااااااا😐😐😐😐😐😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑

𝐒𝐚𝐛𝐚
𝐒𝐚𝐛𝐚
1 سال قبل

خلاصه ی این پارت: فرزاد جواب شیوا رو نداد، شیوا گریه کرد
نویسنده جونم دستت درد میگیره ی وقت اینقد مینویسی همینو مینوشتی هم کافی بود
😊
مچکرم!

Melika
Melika
1 سال قبل

خیلی کم بود

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Melika
جانان
جانان
1 سال قبل

هر پنج دقیقه ای که تو خونه فرزاد میگذره میشه یه پارت روزانه واسه خواننده بدون اینکه هیچ اتفاقی بیفته

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x