رمان عشق ممنوعه استاد پارت 110

5
(1)

وارد داروخونه که شدم با استرس نگاهمو داخلش چرخوندم و با دیدن زنی که پشت ویترین ایستاده بود بی توجه به دو مرد دیگه به سمت اون رفتم

_ببخشید خانوم ؟!

به پیرمردی که کنارم ایستاده بود مشغول دارو دادن بود که با شنیدن صدام ، سرش به سمتم چرخید

_بله جانم ؟!

_میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟؟

اشاره ای به پیرمرد کرد و گفت :

_کار ایشون رو راه بندازم چشم !!

سری در تایید حرفش تکونی دادم و زیر لب زمزمه کردم :

_ممنونم !!

بعد از گذشت چند دقیقه که برای من خیلی سخت گذشت بالاخره به سمتم اومد و با مهربونی گفت :

_جانم امرتون ؟؟

نامحسوس نگاهی به چند مرد توی داروخونه انداختم و با تُن صدایی پایین آروم لب زدم :

_یه چیزی میخوام که باهاش بفهمم حامله ام یا نه ولی اسمش رو یادم رفته !!

لبخندی روی لبهاش نشست

_بی بی چک رو میگی عزیزم ؟؟

_آره فکر کنم خودشه

_یه چند لحظه صبر کن الان برات میارم

بعد گفتن این حرف رفت بین قفسه ها چرخید و بعد از چند دقیقه با یه جعبه کوچیکی توی دستش به سمتم اومد و روی میز جلوم گذاشتش

_طریقه مصرفش روی پاکتش نوشته !!

لبخندی زدم

_باشه خیلی ممنونم !!

در جوابم با لبخند سری تکون داد
بعد از پرداخت پولش از داروخونه بیرون زدم که گوشم شروع کرد به زنگ خوردن

با دیدن اسم امیری که روی صفحه نمایش کوچیک گوشی افتاد بدون اینکه جوابی بهش بدم با عجله بی بی چک رو داخل کوله ام زیر لباسام هُل دادم

نباید بی بی چک رو میدید و چیزی میفهمید
وگرنه اگه یک درصد حامله باشم باز گیر و بحث هاش شروع میشد که برو بچه رو سقط کن و از بین ببر

بچه ای که نیومده و درحالیکه اصلا از وجودش مطمعن نبودم اینطوری دلم براش پر میکشید ، از اینا گذشته عمرأ اگه باهاش کاری میکردم

زیپ کیفم رو با عجله بالا کشیدم و با نفس های بریده تماس رو وصل کرده و گوشی رو دَم گوشم گذاشتم

_الووو ؟!

صدای کلافه اش توی گوشم پیچید

_چرا هر چی زنگ میزنم جواب نمیدی نازی ؟؟

دستپاچه آب دهنم رو با ترس قورت دادم

_حواسم نبود

خداروشکر زیاد گیر نداد چون جدی پرسید :

_حله …. بگو کجایی ؟؟

نیم نگاهی به داروخونه که کنارش ایستاده بودم کردم و با عجله درحالیکه به قدمام سرعت میبخشیدم و از خیابون میگذشتم تا به پارک برسم خطاب بهش گفتم :

_تو پارک پیش اون دَکه اغذیه فروشی !!

_چرا نفس نفس میزنی ؟! چیزی شده ؟؟

اوووه گند زدم
دستمو روی دهنم گذاشتم و با رسیدنم به پارک روی نیمکت نزدیک دکه نشستم

_نه نه چیزی نشده ، کجایی نمیبیمت؟؟

همونطوری که گوشی دستم بود و با نگاهم اطراف رو از نظر میگذروندم که یکدفعه با شنیدن صدای توقف موتوری دقیق پشت سرم به عقب چرخیدم

که نگاهم تو چشمای امیری که با حالت خاصی نگاهم میکرد قفل شد ، از موتور پیدا شد تماس رو قطع کردم و بلند شدم یکدفعه تا به خودم بیام توی آغوش گرمش فرو رفتم و صدای خسته اش توی گوشم پیچید :

_دلم واست بدجوری تنگ شده بود آبجی کوچیکه !!

لبخندی گوشه لبم نشست

_منم !!

از خودش جدام کرد و با نگرانی صورتم رو از نظر گذروند

_حالت خوبه ؟؟ چرا اینقدر لاغر شدی ؟؟

دستی به گونه های آب شدم کشیدم

_چیزیم نیست خوبم !!

دستش زیر چونه ام نشست و سرمو بالا گرفت

_ببینمت دختر

سرمو بالا گرفتم
نگاهم که قفل چشماش شد با نگرانی پرسید :

_مطمعنی؟؟ آخه سر وضعت ….

باقی حرفش رو نصف و نیمه رها کرد
میدونستم منظورش چیه و از چی شاکیه

برای اینکه از نگرانی درش بیارم
دستش رو پس زدم و به شوخی گفتم :

_ای بابا خوبم نترس یه وقت نمیمیرم بیفتم رو دستت !!

هشدار آمیز اسمم رو صدا زد و با چشم غره ای که بهم میرفت جدی گفت :

_بسه جمع کن بریم زود باش

سوار موتور شد و روشنش کرد
با عجله کوله ام روی دوشم انداختم و درحالیکه با یه حرکت پشتش مینشستم

آب دهنم رو صدادار قورت دادم و با نفس نفس گفتم :

_اوکی ….آتیش کن بریم

سری تکون داد و توی جاده افتاد
جدیدا با کوچکترین حرکتی زودی خسته میشدم و انگار باری روی قفسه سینه و شونه هامه به نفس نفس میفتادم

با حس سرگیجه ای که طبق معمول دچارش شده بودم سرمو به کمر امیر تکیه دادم و درحالیکه با دستام پیراهنش رو از دو طرف چنگ میزدم چشمامو بستم

همونطوری که حواسش به جلوش بود
با نگرانی صدام زد و گفت :

_حالت خوبه ؟؟

وقتی یاد نازی گذشته که وقتی سوار ترک موتورش میشدم با جیغ و خنده ازش میخواستم تند تر بره الان اینطوری گیج و منگ سرمو به کمرش تکیه دادم و عین جوجه های مریض رفتار میکنم میفتاد بایدم نگران میشد

حس میکردم چیزی بیخ گلوم چسبیده و مانع از اینکه آب دهنم رو قورت بدم میشه
خدا خدا میکردم بالا نیارم وگرنه امیر تیز تر از این حرفا بود اونوقت ول کنم نمیشد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
H
H
2 سال قبل

پارت ها هی داره کمتر میشه

ریحانه
ریحانه
پاسخ به  H
2 سال قبل

سلام
پارت هاش کم شده
و این که قسمت بعدی کی میاد؟

مایکلیو
مایکلیو
پاسخ به  ریحانه
2 سال قبل

یک روز در میون

مایکلیو
مایکلیو
2 سال قبل

کمههههههه🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

یلدا
یلدا
2 سال قبل

خیلی کم نبود:/

Shyli
Shyli
2 سال قبل

کوتاههههههههههه

R
R
2 سال قبل

چرا انقد کم؟؟؟؟؟ 🤔

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x