رمان عشق ممنوعه استاد پارت 115

4
(1)

طولی نکشید با قرص و لیوان آبی توی دستش به سمتم اومد

_بخور تا اگه خوب نشدی ببرمت دکتر

دستپاچه لیوان رو از دستش گرفتم و گفتم :

_نه دکتر لازم نیست

کنارم روی مبلا نشست

_تموم دل و رودت رو بالا آوردی اونوقت میگی لازم نیست ؟؟

برای اینکه بهش نشون بدم هیچیم نیست و حالم خوبه لبخند نصف و نیمه ای زدم و گفتم :

_بخاطر این که تموم راه توی ماشین بودم حالت تهوع و سردرد گرفتم چیز خاصی نیست قرص بخورم خوب میشم

با نگرانی گفت :

_ولی آخه ن….

توی حرفش پریدم :

_بخدا خوبم هیچی نیست

قرص رو با یه حرکت بالا انداختم و لیوان آب رو سر کشیدم و بعد از اینکه لیوان خالی رو میز جلوم گذاشتم خطاب بهش جدی گفتم :

_ببین قرصمم خوردم کم کم خوب میشم

با اینکه معلوم بود حرفمو باور نکرده
ولی به اجبار سری در تایید حرفم تکونی داد و سکوت کرد

با یادآوری هدفی که بخاطرش برگشته بودم زبونی روی لبهام کشیدم و بی معطلی گفتم :

_راستی فردا صبح برمیگردم عمارت

_چییییی؟؟

با شنیدن صدای دادش به خودم لرزیدم ولی سعی کردم خودم رو نبازم

_گفتم میخوام ب…..

عصبی توی حرفم پرید و خشمگین گفت :

_دیوونه شدی نه ؟؟

حرصی دستامو بهم گره زدم و به سمتش برگشتم

_آره و فکر کنم قبلا هم بهت گفتم بخاطر همین دیوونگیمه که برگشتم تا همه چی رو درست کنم

عصبی شروع کرد پاشو تند تند تکون دادن

_من فکر کردم میای اینجا و بالاخره از خر شیطون پیاده میشی ولی انگار اشتباه میکردم

سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم

_بفهم درست کردن زندگیم پایین اومدن از خر شیطون نیست !!

کاملا به سمتم چرخید و درحالیکه نگاهش رو توی صورتم میچرخوند با لحن قانع کننده ای گفت :

_متوجه ای که اون زندگی دیگه مال تو نیست ؟؟

خودمم از ته قلبم میدونستم ولی نمیخواستم باورش کنم برای همین عصبی شدم

_با این حرفات میخوای چی رو ثابت کنی؟؟

دستم رو گرفت و همونطوری که سعی در آروم کردنم داشت گفت :

_اینکه از خیر این زندگی و اون پسر بگذری

داشت برای خودش چی میگفت ؟؟
یعنی فکر میکرد همچین چیزی از من ساخته اس؟؟

دستپاچه دستمو از دستش بیرون کشیدم و با صدایی لرزون گفتم :

_همچین کاری از من ساخته نیست !!

با عجله خواستم از کنارش بلند شم که مُچ دستم اسیر دستاش شد

_کجا فرار میکنی ؟؟

تکونی به دستم دادم تا رهام کنه

_فرار نمیکنم فقط حوصله شنیدن حرفای الکی رو ندارم

از شدت خشم خون به صورتش دوید

_حرفای الکی ؟؟

دستمو رها کرد و خشمگین با انگشت به پیشونیم کوبید و حرصی ادامه داد :

_میگم طرف به خونت تشنه اس توی این کله پوکت چیزی فرو میره یا نهههه ؟؟

از شدت ضربه اش سرم تکونی خورد و به عقب رفت ، حق داشت ازم عصبی باشه و بخواد جلوم رو بگیره ولی من کسی نبودم که با این حرفا کم بیارم و به چیزی که میخوام نرسم

سرد و بی روح نگاهمو بین چشمای قرمز شده از خشمش چرخوندم و آروم لب زدم :

_امید دارم که میتونم همه چی رو درست کنم پس نمیخواد نگران من باشی

و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانبش باشم بلند شدم وارد اتاق خواب شدم و درو بستم و بهش تکیه دادم

من تصمیمم رو گرفته بودم هر اتفاقی هم که می افتاد من این راه رو میرفتم ، چون نمیخواستم چندسال بعد بخاطر این کار و نرفتنم پشیمون بشم

توی فکر بودم که تقه ای به در اتاق خورد و صدای ناراحت و کلافه اش به گوشم رسید

_حالا که دیوونه شدی و میخوای کاری که دلت میخواد رو انجام بدی باشه برو جلو ببینم چیکار میکنی فقط ……

سکوت کرد و بعد از چندثانیه جدی ادامه داد :

_هیچ وقت یادت نره کسی هست که همه جوره پشتته و هر جا به کمک احتیاج داشتی حتما بهم خبر بدی

از مهربونی و حرفای دلگرم کننده اش لبخندی گوشه لبم نشست ، میدونستم دلش نمیاد ناراحت باشم و هر طوری شده کمکم میکنه

بعد از گذشت چند دقیقه در اتاق رو باز کردم تا باهاش حرف بزنم و ازش تشکر کنم ولی نبود با تعجب قدمی جلو گذاشتم وارد سالن شدم

یعنی با این سرعت کجا رفته ؟؟
یکدفعه با شنیدن صدای بسته شدن در حیاط و پشت بندش صدای روشن شدن موتورش فهمیدم که رفته

دوست نداشتم ازم ناراحت باشه ولی چیزی که شده و کار دیگه ای از دستم برنمیومد فوقش دفعه بعد که اومد از دلش درمیاوردم

با این فکر شونه ای بالا انداختم یکدفعه با حس ضعفی که توی بدنم پیچیده بود به سمت آشپزخونه قدم تند کردم غذاها هنوز همونطوی دست نخورده باقی مونده بود

میترسیدم باز حالم بهم بخوره
پس از خیرش گذشتم و بعد از اینکه همه رو جمع کردم و داخل یخچال گذاشتم نون و پنیر روی میز گذاشتم و مشغول خوردن شدم

تموم مدت فکرم درگیر این بود که فردا باید چیکار کنم و وقتی آراد رو دیدم باید چطوری خودم رو از اتفاقایی که افتاده بود تبرئه کنم و دلش رو به دست بیارم

و اینقدر فکر کردم که وقتی به خودم اومدم نصف قالب پنیر رو تموم کرده بودم چشمام گرد شد و زیرلب با تعجب زمزمه کردم :

_واااای چقدر خوردم

در حال جمع کردن بودم که یکدفعه با فکری که به ذهنم رسید چشمام برقی زد و همونطوری که به سمت اتاق قدم تند میکردم زیرلب با خودم زمزمه کردم :

_آره خودشه !!

باید یه کمی به خودم میرسیدم تا اینقدر زیبا میشدم که وقتی آراد منو دید دلش برام ضعف بره و حداقل زودتر دلش به رحم بیاد

بعد از اینکه لباس مناسبی تنم کردم کیفی روی دوشم انداختم و کلید رو برداشتم و از خونه بیرون زدم

با رسیدن سر کوچه برای اینکه کسی نشناستم عینک دودی روی چشمام زدم و درحالیکه شالمو جلو میکشیدم دستم رو برای اولین تاکسی که از رو به رو میومد بلند کردم

با توقف ماشین جلوی پام بی معطلی سوار شدم و با نفس نفس درحالیکه نگاهمو به اطراف میچرخوندم خطاب به راننده گفتم :

_مرکز شهر پیادم کن !!

سری تکون داد و پاشو روی گاز فشرد

_چشم خانوم !!

تموم مدت تا برسیم قلبم تند تند میتپید و با استرس مدام اطراف رو از نظر میگذروندم میترسیدم کسی ببینتم و لو برم

نباید تا قبل اینکه خودم نخواستم گیر میفتادم با توقف ماشین و صدای راننده به خودم اومدم

_رسیدیم خانوم نمیخوای پیاده شی ؟!

پول کرایه سمتش گرفتم و با عجله پیاده شدم و شروع کردم مغازه ها رو گشتن بعد از گذشت چندساعت و اینکه کلی لباس و چیز میز خریدم

خواستم به خونه برگردم ولی یکدفعه با دیدن آرایشگاه زنانه ای که چند مغازه پایین تر بود پاهام از حرکت ایستاد و با دودلی نگاهی بهش انداختم

بعد از کلی این پا و اون پا بالاخره دودلی رو کنار گذاشتم و درحالیکه در سالن رو هُل میدادم و وارد میشدم زیرلب خطاب به خودم آروم زمزمه کردم :

_بزار شانسم رو امتحان کنم !!

وارد که شدم زن صاحب سالن که مشغول جمع کردن وسایل جلوش بود با دیدنم ابرویی بالا انداخت و گفت :

_خوش اومدی گلم کاری داری ؟؟

نمیدونستم چی بگم و از کجا شروع کنم چون من هیچ وقت این جور جاها نیومده بودم نگاهمو به اطراف چرخوندم و مِنُ مِن کنان گفتم :

_اوووم اومدم که یه کم به خودم برسم

لبخند مهربونی زد و گفت :

_اوکی بیا اینجا رو به روی آیینه بشین تا کارمو شروع کنم

چیزای که خریده بودم روی میز گذاشتم و روب صندلی رو‌به روی آیینه به انتظارش نشستم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
2 سال قبل

ممنون. بیشتر از دفعات قبل بود.
اما تعداد رمان‌هایی که دارید می‌ذارید رفته بالا. باید چندتا از این قدیمی‌ها دیگه تموم بشه

ملیکا
ملیکا
2 سال قبل

رمانت قشنگه بیشتر بزارررررررر

مینو
مینو
2 سال قبل

مرسی ک به اعتراضا اصلا توجه نمیکنیییی😶😶

Shyli
Shyli
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

دوبرابر بود ولی خودت این پارتو با پارتایی ک اولا میذاشتی مقایسه کن میفمی ما چی میگیم😐

Shyli
Shyli
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

خو ما ک ب نویسنده دسترسی نداریم :/
مجبوریم اعتراضمون رو اینجا مطرح کنیم ک توجهی هم نمیکنه نویسنده😐
تنکس عه لات😑

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x