رمان عشق ممنوعه استاد پارت 116

0
(0)

با عجله وسایل جلوش جمع کرد و بالای سرم ایستاد و گفت :

_خوب دقیق میخوای چیکار کنی ؟؟

نگاهمو توی آیینه به صورت رنگ پریده و شلخته دوختم

_نمیدونم فقط میخوام رنگ و روم بهتر بشه و تغییر کنم

_اوکی فهمیدم چیکار باید بکنم فقط کافیه آروم باشی خودت رو بسپاری به من !!

سری در تایید حرفش تکونی دادم و توی سکوت نگاهمو از توی آیینه توی صورتم چرخوندم رنگ صورتم به شدت پریده و زیر چشمام گود شده بود

نمیدونم چند دقیقه زیر دستش بودم که دیگه از شدت ضعف رو به موت بودم و به قدری خسته و کلافه بودم که فقط میخواستم هر چی زودتر همه چی تموم شه و به خونه برگردم

با چشمای بسته آروم پرسیدم :

_تموم نشد !؟

دستش روی صورتم کشید و درحالیکه مایعی روی پوست صورتم میمالید جدی گفت :

_چند دقیقه دیگه تمومه !!

بعد از گذشت حدود پنج دقیقه ازم فاصله گرفت و جدی گفت :

_حالا پاشو برو صورتت رو بشور !!

بلند شدم و بعد از شستن صورتم به عقب برگشتم و همین که خودم رو توی آیینه قدی رو به روم دیدم چشمام گرد شد و با ذوق جلوتر رفتم

یعنی این دختری که صورتش اصلاح شده و از تمیزی و صافی برق میزد من بودم ؟!
با لبخند دستمو روی صورتم کشیدم و خطاب بهش گفتم :

_واقعا عوض شدم ممنونم !!

_خواهش میکنم …اگه میخوای موهاتم رنگ کنم یه تغییر حسابی بکنی ؟؟

خودمم بدم نمیومد بیشتر از این عوض بشم
دهن باز کردم تا قبول کنم ولی با یادآوری بچه پشیمون شده دستمو روی شکممم کشیدم و گفتم :

_نه نمیخواد !!

سری تکون داد و با گفتن هرچی خودت میخوای موضوع رو تموم کرد هزینه رو پرداخت کردم و با عجله بیرون زدم
شب شده بود باید هر چی زودتر خودم رو به خونه میرسوندم و کارهای لازمه رو انجام میدادم چون فردا روز پر کاری در انتظارم بود

تموم اون شب تا صبح از شدت استرس و دلهره نتونستم پلک روی هم بزارم و درست مثل جغد تا خود صبح بیدار بودم و پلک روی هم نزاشتم

دم دمای صبح بود که بالاخره از شدت خستگی تونستم بخوابم و به همین خاطر اینقدر غرق خواب شدم که نفهمیدم چطور زمان و مکان از دستم رفت

وقتی از خواب پریدم و نگاهم به ساعت خورد فهمیدم که ای دل غافل خیلی خوابیدم و نزدیکای ظهرِ و من هنوز هیچ کاری نکردم

وحشت زده پتو رو کناری زدم و به سمت دستشویی هجوم بردم و بعد از انجام کارهای مربوطه با عجله بیرون زدم

و با همون سر و صورت خیس و شلخته سراغ نایلون های خرید رفتم و تندی شروع کردم به پوشیدنشون

تاب و شلوار ست مشکی رنگ خوشکلی تنم کردم و بعد از پوشیدن مانتو مشکی سرمه ای تقریبا بلندی روشون کردم و از توی آیینه قدی اتاق به تیپ خودم خیره شدم

از این رو به اون رو شده بودم
حالا شده بودم شبیه دخترای بالاشهری خوشکل و ناز !!

با این فکرایی که توی سرم چرخ میخورد تک خنده بلندی کردم و خطاب به خودم زیرلب زمزمه کردم :

_دیونه نبودی که اونم شدی !!

میخواستم امروز بی نقص و خوشکل باشم پس بعد از جمع کردن و بستن موهای بلندم تیپم رو با شال مشکی سرمه ای تکمیل کردم

عالی شده بودم ولی چرا هنوزم فکر میکردم یه چیزی کمه ؟!

نگاهم توی صورت بی روحم چرخید
یکدفعه با یادآوری رژ لبی که دیروز خریده بود نایلون های خرید رو بهم ریختم تا بلاخره پیداش کردم

جدیدا یاد گرفته بودم چطوری ازش استفاده کنم درش رو باز کردم و آروم روی لبهای درشت و قلوه ایم کشیدمش سرمو بالا گرفتم و حالا با دقت نگاهمو توی آیینه چرخوندم

حالا همه چی تکمیل بود !!
لبخندی گوشه لبم نشست و بعد از برداشتن موبایل کوچیک و قدیمیم و فرو کردنش داخل جیب شلوارم

کیف کوچیکی که جدید خریده بودم یکطرفه روی شونه ام انداختم و بعد از قفل کردن در خونه با عجله بیرون زدم و با رسیدن سر کوچه دستمو برای اولین ماشینی که از رو به رو میومد بلند کردم

همین که سوار شدم آدرس عمارت نجم رو دادم و با استرسی که به جونم افتاده بود نگاهمو از پنجره به بیرون دوختم

تا زمانی که برسیم استرس امونم رو بریده بود به طوری که از شدت دلهره و اضطراب دلپیچه عجیبی گرفته بودم و شکمم طوری بهم میپیچید

که بیقرار مدام دستمو روش میکشیدم و سعی در آروم کردنش داشتم ولی مگه میشد لحظه به لحظه پیچشش بیشتر میشد

توی جام تکونی خوردم و با فکر به اینکه حالا حالا خیلی مونده برسم دهن باز کردم تا از راننده بخوام همینجا پیاده ام کنه شاید اینطور حالم بهتر شه ولی یکدفعه با دیدن خیابونی که به عمارت ختم میشد

ترس به جونم افتاد کی رسیده بودیم که اصلا متوجه نشده ام ؟؟ وحشت زده یکدفعه بلند گفتم :

_جلوتر نرو !!

از توی آیینه با تعجب نیم نگاهی بهم انداخت

_بله ؟؟ چیزی شده خانوم ؟؟

آب دهنم رو با ترس قورت دادم و لرزون دستمو روی پشت صندلیش گذاشتم و دستپاچه گفتم :

_گفتم همین جا نگهدار بی زحمت !!

با تعجب ابرویی بالا انداخت

_ولی آدرسی که شما دادید یه کم جلوتره و میتونم اون…..

توی حرفش پریدم و به دروغ گفتم :

_میدونم ولی دلم میخواد یه کم پیاده روی کنم پس همینجا پیاده میشم

سری تکون داد و زیرلب زمزمه کرد :

_چشم !!

با عجله پول کرایه حساب کردم و پیاده شدم با رفتن و دور شدن تاکسی به خودم اومدم و با دلهره نگاهمو توی خیابون چرخوندم

حالا که تا اینجا اومده بودم
ترس به قدری توی وجودم افتاده بود که پشیمون شده بی حرکت ایستاده بودم

بعد از کلی اون پا و این پا کردن بالاخره دودل قدمی جلو گذاشتم و سمت عمارت که تقریبا ته خیابون بود راه افتادم

با رسیدن در عمارت ، حس میکردم چطور از شدت دلهره و ترس از پس زده شدن دونه های عرق روی پیشونیم نشستن و وحشت به جونم افتاده بود

ولی بالاخره که چی ؟؟
تا کی میخواستم همین جا وایسم ؟؟
با نفس عمیقی که کشیدم یکباره تصمیمم رو گرفتم و دستم برای زدن زنگ اف اف بالا رفت

ولی یکدفعه میونه راه دستم روی هوا خشک شد و دودل و ترسون قدمی به عقب برداشتم

بعد از اون همه راهی که اومده و سختی هایی که کشیده بودم نمیدونم الان چه مرگم شده که به قدری ترس برم داشته بود

که تموم بدنم به لرزه دراومده و چشمام از شدت ترس دو دو میزدن ، ترس پس زده شدن و واقعیت داشتن حرفای امیر ، داشت از پا درم میاورد

نمیدونستم باید چیکار کنم
آیا برگردم و بیخیال آرادی که عاشقش بودم بشم یا جلو برم و پِه هر بلایی که ممکن بود به سرم بیاد رو به تنم بمالم

هنوز دودل و صدالبته گیج اونجا به انتظار مونده بودم که یکدفعه با توقف ماشینی اونم دقیق پشت سرم، به خودم اومدم و بی حرکت موندم

_برو کنار خانوم مگه نمیبینی کار دارم ؟؟

این صدا صدای باغبون اینجا بود
کسی که من بیشتر وقتم رو باهاش درحالیکه مشغول رسیدگی به درختای عمارت بودیم گذرونده بودم

نامحسوس لبه شالم رو جلوی صورتم گرفتم تا صورتمو ازش پنهون کنم که بوق بلندی بهم زد و گفت :

_مگه با تو نیستم ؟؟

بدون اینکه سمتش برگردم خواستم تا به چیزی شک نکرده از جلوی در کنار برم

که یکدفعه از شانس بدم در اصلی عمارت باز شد و با دیدن کسایی که با بهت و ناباوری خیره صورتم شده بودن وحشت به جونم افتاد

یکیشون که تیز بین تر از بقیه بود دستش رو سمتم گرفت و ناباور لب زد :

_تو‌ تو ؟؟

یکدفعه نمیدونم چه مرگم شده بود
دستپاچه عقب گرد کرده و تند تند شروع کردم دویدن ولی هنوز چند قدمی رو نرفته بودم

که دستی قوی و نیرومند از پشت یقه لباسم رو گرفت و تا به خودم بیام سمتش کشیده شدم و توی آغوشش فرو رفتم

_کجا ؟؟ تو آسمونا دنبالت میگشتم اینجا روی زمین پیدات کردم دختر !!

با ترس تقلا کردم تا از بغلش بیرون بیام

_ولم کن !!

حرصی آنچنان ضربه محکمی به پشت گردنم کوبید که چشمام سیاهی رفت و لحظه آخر شنیدم که بلند گفت :

_مطمعنم آقا از دیدنت شوکه میشن !!

کم کم پلکام روی هم افتاد و درحالیکه گردنم کج میشد توی آغوشش شُل و وِل شدم و بیهوش شدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shyli
Shyli
2 سال قبل

پارت بعدی رو کی میذاری؟؟؟؟

علوی
علوی
2 سال قبل

ببینیم حماقت و لجبازی این دوتا بالاخره بچه‌شون رو به دنیا نیومده به کشتن می‌ده یا نه

...
...
2 سال قبل

یکم طولانی کن کم میزاری لطفا طولانی کن🙏🙏🙏🙏

مینو
مینو
2 سال قبل

زیبا و کم کم کم🥲😐😑

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x