رمان عشق ممنوعه استاد پارت 56

5
(1)

 

اصلا چرا اومده روی تخت پیش من بخوابه ؟! این همه تخت بره جای دیگه ؛ عصبی لبامو بهم فشردم و سعی کردم خودم رو به خواب بزنم تا چیزی بهش نگم

ولی مگه خوابم میبرد ؟!
دلم آغوشش و امنیتی که پیشش داشتم رو میخواست و برای همین آروم و قرار نداشتم

تا خود صبح پلک روی هم نزاشتم و درست مثل جغد چشمام باز بود و توی تاریکی اتاق از پشت سر خیره آرادی بودم که نفسای عمیقش نشون از خواب بودنش میداد

نزدیکای صبح تقریبا بیهوش شدم و به قدری از شب زنده داری که کرده بودم خسته بودم که تا نزدیکی های ظهر بیدار نشدم با برخورد چیزی به صورتم کم کم هشیار شدم

همین که چشمامو باز کردم با دیدن آرادی که تقریبا روم خم شده و به صورتم زُل زده بود چشمام گرد شد و با صدای خشداری نالیدم :

_چیکار میکنی برو عقب !!

بدون اینکه یه سانتی از جاش تکون بخوره خشن گفت :

_پاشو که اصلا وقت نداریم

با استرس لب زدم :

_وقت کمه ؟! چرا چی شده

بلند شد و درحالیکه به سمت میز وسط اتاق میرفت بلند گفت :

_برای شروع کارمون دیگه

پوووف کلافه ای کشیدم و باز روی تخت افتادم یه طوری اومده بالای سرم و ترسوندم گفتم چی شده و چی میخواد

_انگار خیلی دیرته من زنت شم که اول صبح اومدی بالای سرم

برگه های توی دستش رو زیررو کرد و با تعجب گفت :

_اول صبح ؟؟ ساعت رو دیدی

به سمتم اومد و برگه ها رو با خودکاری به سمتم گرفت و اشاره کرد امضا کنم به سختی به تاج تخت تکیه دادم و با اخمای درهم نالیدم :

_اول ماشینی که میخوام رو به نامم کن بعد هرچی که میخوای امضا میکنم ولی قبل اون هیچی شرمندتم !!

پوزخندی گوشه لبش نشست و به طرف کیفش رفت و از داخلش پاکتی بیرون آورد و عصبی به سمتم اومد

با کنجکاوی پاکت رو از دستش گرفتم و نیم نگاهی بهش انداختم که با دیدن مشخصات و شماره پلاک ماشینی که توش نوشته بود جفت ابروهام بالا پرید و با تعجب لب زدم :

_نگو این همون ماشینی که همیشه زیر پاته !!

کنارم لبه تخت نششت

_آره مگه همون رو نمیخواستی؟؟

واقعا شوکه شده بودم فکر نمیکردم بدون اینکه من چیزی بگم خودش بره تموم مدارک ماشین رو برام بیاره و یا اصلا بخواد اون رو به من بده و بنامم کنه

واقعیتش منم چشمم قشنگ اون ماشینش رو گرفته بود چون هم قیمتش از بقیه ماشیناش بالاتر بود و هم از حساسیت آراد نسبت بهش باخبر بودم که چطور با وجود چندتا ماشین همش فقط سوار اون میشد

اینطوری با دست گذاشتن روی ماشینی که دوست داشت قصد آزارش رو داشتم ولی حالا اونی که شوکه شده خودم بودم گیج به خودم اومدم و دستپاچه لب زدم :

_آهااااا آره آره

با اخمای درهم ، قرارداد رو همراه سوییچ ماشین به طرفم گرفت و گفت :

_حالا امضاتو بکن

بی توجه به حرفش که عجله داشت من زودتر امضاش کنم با دقت شروع کردم به بندای قرارداد رو خوندن که با خوندن یه بندی ازش با ابروهای بالا رفته لب زدم :

_یعنی چی همه حق و حقوق باید با تو باشه حتی حق طلاق ؟! یه باره بگو برده گرفتی دیگه

پوزخندی زد و با اشاره ای به کلید ماشین میلیاردیش توی دستم گفت :

_چون تو داری پولش رو میگیری !!

قرارداد توی دستم فشردم و دهن باز کردم که اعتراض کنم که انگشتش روی لبهام فشرد و جدی گفت :

_هیس اگه به جز ماشین بازم پول بیشتر میخوای که امضاش میکنی وگرنه…..

حرفش رو نیمه تموم گذاشت و نگاه کنجکاوش رو توی چشمام چرخوند ، با این حرفش به وسوسه افتادم که بیشتر تیغش بزنم و کم کم بقیه چیزاشم ازش بگیرم

شاید اینطوری بهترم بود وقتی عقد رسمی میکردیم باباش نمیتونست کاری بکنه و مجبور بود من رو به عنوان عروسش بپذیره و منو توی خونه زندگیش راه بده پس بهتر از همه پولا و چیزایی بود که به این وسیله میتونستم از پسرش بگیرم

با این افکار نیشخندی گوشه لبم نشست و بدون اینکه نگاهی به بقیه موارد بندازم خودکار توی دستم فشردم و پای قراداد امضایی انداختم

 

” آراد ”

اینقدر با دیدن ماشین ذوق زده شده بود که دیگه به بقیه بندای قراداد توجهی نکرد و امضای خوشگلش رو پاش انداخت با عجله قرارداد از دستش بیرون کشیدم

تا دیگه چشمش بهش نخوره و بیشتر از این بهش توجه نکنه اینقدر درگیر ماشین بود که اصلا به این حرکتم توجهی نشون نداد و مشغول ور رفتن با سوییچش بود

اگه میدونست چی توی اون قرارداده و چه آشی براش پختم تا نتونه هیچ وقت از دستم در بره فکر نکنم با گرفتن ماشین هم تا این حد خوشحال میشد

درحالیکه بهش خیره بودم توی فکر فرو رفته و از دنیا غافل شده بودم که با صدای نازی به خودم اومدم

_میشه برم سوارش شم ؟؟

اشاره ای به سروضعش کردم و گفتم :

_با این حالت ؟؟

با لب و لوچه آویزون خیرم شد

_آره میخوام باهاش دور بزنم

چپ چپ نگاهش کردم و گفتم :

_مگه رانندگی بلدی ؟؟

سری تکون داد و با هیجان گفت :

_نه ولی یاد میگیرم

پوشه توی دستمو داخل گاو صندوق گذاشتم و درحالیکه قفلش میکردم جدی خطاب بهش گفتم :

_یاد بگیری اون وقت با اون ماشین ؟!

خبیث گفت :

_آره دو سه باری که زدمش به در و‌ دیوار قشنگ یاد میگیرم

چی ؟! میخواست اون ماشین رو بکوبه به در و‌ دیوار ؟! حرصی به سمتش برگشتم و خشن گفتم :

_داری شوخی میکنی دیگه ؟!

با ناز دستی به موهای نم دارش کشید و بیخیال گفت :

_نه خیلی هم جدی هستم !!

_عمرا اگه بزارمت

چشماش گرد شد و‌حرصی گفت :

_جاااااانم ؟! شما ؟؟؟

دهن باز کردم که بگم ماشین از منه و نمیزارمت ولی با دیدن سوییچ توی دستش که توی هوا تکونش میداد چشمامو روی هم فشردم و حرصی گفتم :

_اوکی هرکاری دلت میخواد بکن !!

تقلا کرد از روی تخت بلند شه و در همون حال جدی گفت :

_خوووب بیا کمکم کن دیگه

داشت عصبیم میکرد و حرصم رو درمیاورد دندونامو روی هم فشردم و گفتم :

_به من چه خودت برو !!

با دیدن حالت صورتم انگار خیلی بهش خوش گذشته باشه بلند زد زیرخنده ، عقب گرد کردم و خواستم از اتاق بیرون برم

ولی یکدفعه با یادآوری چیزی که به فکرم رسید لبخند بدجنسی گوشه لبم نشست و خطاب بهش گفتم :

_اوکی یادت میدم

با این حرفم خنده هاش قطع شد و با تعجب لب زد :

_چی ؟؟

به طرفش رفتم و درحالیکه زیربغلش رو میگرفتم تا بلند شه گفتم :

_مگه نمیخواستی رانندگی یادت بگیری پس زود باش

دستپاچه تکونی به خودش داد و انگار باورش نمیشه گفت :

_بزار اول لباسمو عوض کنم

_اوکی الان برات میارم

لباسی براش آوردم که با قیاقه پکر و درهم از دستم گرفتش و سعی کرد تنش کنه معلوم بود باورش نمیشده که بخوام قبول کنم حالا شوکه شده

پوزخندی گوشه لبم نشست و با فکر به اینکه چطوری ادبش کنم و مرور کردن نقشه ای که توی سرم براش کشیده بودم منتظر موندم تا لباسی تنش کنه

کارش که تموم شد به طرفش رفتم و درحالیکه زیربغلش رو میگرفتم تا راه بره گفتم :

_میتونی راه بیای یا باید بغلت کنم !!

برای اینکه خرم کنه با لب و‌ لوچه آویزون خیرم شد وبا لحن لوسی گفت :

_پاهام جون ندارن بغلم کن

نیم نگاهی از گوشه چشم بهش انداختم و با تمسخر گفتم :

_چطور پاهات جون ندارن ولی میخوای رانندگی کنی ؟؟

دستپاچه راست ایستاد و سعی کرد با وجود لرزش پاهاش خودش به تنهایی صاف بایسته

_خوبم بابا ، فقط خواستم الکی ازت کولی بگیرم

تو دلم پوزخندی زدم و با خودم گفتم :

_آره جون خودت

چند قدم رو لرزون برداشت که از پشت سر خیره راه رفتنش شدم وقتی دید کنارش نیستم صدام زد و گفت :

_بیا دیگه کوشی ؟؟

خودمو بهش رسوندم ولی بدون اینکه کوچکترین کمکی بهش بکنم کنارش شروع کردم به راه رفتن میخواستم اذیتش کنم تا یاد نگیره وقتی میبینه من روی چیزی حساسم مسخرم کنه

میدیدم چطور موقع پایین اومدن از پله ها صورتش از درد درهم میشه دست و دلم میلرزید تا کمکش کنم ولی با دیدن تُخس بودنش که حاضر نبود کوتاه بیاد

پشیمون شده بی حرکت میموندم تا خودش راهش رو بره دونه های عرق روی پیشونیش نشون از درد زیادی بود که میکشید ولی کوچکترین رحمم نمیومد چون باید ادب میشد

با رسیدن به ماشین درحالیکه خودم سوار میشدم بهش اشاره کردم پشت فرمون بشینه بی معطلی پشت فرمون جا گرفت و با نفس نفس به جلو خیره شد

_خوب الان به چیزایی که میگم قشنگ گوش بده چون دوباره تکرارشون نمیکنم

سری در تایید حرفم تکون داد که با دقت شروع کردم براش توضیح دادن و آروم آروم نکته ها رو گفتن وقتی همه چیزا رو براش توضیح دادم اشاره ای به سوییچ تو دستش کردم و گفتم :

_خوب حالا همونطوری که گفتم ماشین روشن کن و آروم راه بیفت

_باشه هولم نکن فقط

با لبخندی که داشت گوشه لبم سبز میشد دست به سینه خیره اش شدم که ماشین روشن کرد و نمیدونم چیکار کرد که ماشین تکون محکمی خورد و آنچنان صدای بدی داد که از ترس رنگش پرید و با دستای لرزون فرمون رو محکم گرفت

_واااای چیکار کنم

بی حس و حال فقط نگاش میکردم که مضطرب فرمون تکونی داد و سعی کرد ماشین رو به حرکت دربیاره ولی هرچی گاز میداد بیفایده بود و ماشین از جاش تکونی نمیخورد

و فقط و فقط صدای گوش خراشش بود که توی فضا پیچیده و داشت گوشامون رو کر میکرد صورتم درهم شد و عصبی گفتم :

_خاموشش کن

وحشت زده نگاهم کرد و گفت :

_چطوری ؟! نمیدونم چطوری خاموشش کنم که

آنچنان این حرف رو خنده داره با چشمای گرد شده و صدای لرزون گفت که بی اختیار خندم گرفت و کمکش کردم ماشین رو خاموش کنه

_بیا اینطوری خاموشش میکنی ترس نداره

نفسش رو‌ با فشار بیرون فرستاد و لرزون گفت :

_آخیش !!

دست به سینه به در ماشین تکیه دادم و با تمسخر خطاب بهش گفتم :

_تو همونی نبودی که میگفتی رانندگی رو دوسوته یاد میگیری ؟؟

انگار نه انگار این همونیه که تازه داشت از ترس به خودش میلرزید بدون اینکه کم ییاره تُخس تو چشمام خیره شد و گفت :

_الانم میگم…من تا به حال هیچی نبوده که بخوام و نتونسته باشم انجامش بدم

با تمسخر گفتم :

_بله شما درست میگی

_داری منو مسخره میکنی ؟!

ابرویی بالا انداختم و گفتم :

_خودت چی فکر میکنی ؟؟

دندوناش روی هم فشرد و حرصی گفت :

_ باشه الان نشونت میدم

یکدفعه دیوونه شد و عصبی ماشین روشن کرد ولی به جای اینکه جلو بیاد ماشین عقب عقب رفت و یکدفعه با برخورد با چیزی ماشین تکون محکمی خورد و صدای داد آشنایی به گوشمون رسید

به هر بدبختی که بود با وجود نازی ماشین رو خاموش کردم و با عجله پیاده شدم چشمم به نگهبان بدبختی خورد که روی زمین افتاده بود پاش رو گرفته بود

_اااااخ ااااخ پام

کنارش روی زمین نشستم و با نگرانی پرسیدم :

_حالت خوبه ؟؟ میتونی بلند شی

صورتش از درد درهم شد

_نه نمیتونم قربان

اینم از شاهکار نازی خانوم زده مردم رو ناقص کرده سرمو بلند کردم و بلند بقیه نگهبانا رو صدا کردم

_یکیتون بیاد اینجا کمک

با شنیدن صدام دوتاشون با دو به سراغم اومدن و کمک کردن اون بدبخت رو بلند کردن و با هزار دردسر داخل خونه بردن

_ببریدش تو اتاق و زود دکتر رو خبر کنید

_چشم قربان !!

دستی پشت گردنم کشیدم و با تاسف سری به اطراف تکون دادم که یکدفعه با یادآوری نازی به طرف ماشین برگشتم تا صداش کنم ولی با دیدنش که به ماشین تکیه داده بود و با صورتی درهم نگاهش رو به زمین دوخته بود

به طرفش رفتم و درحالیکه بازوش رو‌ میگرفتم تا کمکش کنم بی حوصله خطاب بهش گفتم :

_بریم داخل بسه دیگه

بازوش رو از دستم بیرون کشید و با ناراحتی گفت :

_من خیلی دست و پا چلفتیم نه ؟؟

جفت ابروهام با تعجب بالا پرید انگار بخاطر اینکه حواسش نبوده و اونطوری زده اون نگهبان زیر کرده ناراحته

_نه فقط چون بار اولت بود هول کرده بودی و مقصرم من بودم بیشتر حواسم بهت نبود

اشاره ای به خونه کردم و برای اینکه از این حال و هواش درش بیارم با لحن شوخی ادامه دادم :

_اونم هیچیش نیست بیشتر داشت ننمن غریبم بازی درمیاورد تا بهش مرخصی بدم بره نامزدبازی

با این حرفم لبخندی کج گوشه لبش نشست

بازوش رو گرفتم و کمکش کردم راه بره ولی همین که داشتیم پا توی سالن میزاشتیم با صدای بلند زنگ گوشیم دستمو داخل جیبم فرو بردم و گوشی رو بیرون آوردم

که با دیدن شماره آریا با تعجب ابرویی بالا انداختم و زیرلب عصبی زمزمه کردم :

_باز چی میخوای لعنتی !!

نازی با کنجکاوی خواست نیم نگاهی به صفحه گوشیم بندازه که با عجله تماس رو رد کردم و گوشی توی دستم فشردم

_کی بود ؟!

لبامو بهم فشردم و برای اینکه باز نترسه بیخیال لب زدم :

_هیچ یه مزاحم !!

آهانی زیرلب زمزمه کرد و بیخیال همراهم شد که باز یک دقیقه نگذشته بود زنگ گوشیم بلند شد دست نازی رو ول کردم و عصبی درحالیکه لعنتی زیرلب زمزمه میکردم ازش فاصله گرفتم

بدون اینکه نگاهی به صفحه گوشی بندازم تماس رو وصل کردم و عصبی غریدم :

_باز چی میخوای ؟؟!

پوزخندش توی گوشم پیچید و با تمسخر گفت :

_ یادت که نرفته قرارمون چی بود ؟؟

لبمو زیر دندون فشردم و با صدای آرومی خشن گفتم :

_هرچی قول و قرارمون بود بیشترشو بهت دادم پس خوشحال میشم دیگه زنگ نزنی !!

و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانبش باشم تماس رو قطع کردم و غُرغُرکنان زیرلب گفتم :

_هه فکر‌ کرده هالوو گیر آورده که هر طوری میخواد ازم سواری بگیره

اعصابمو بهم ریخته بود عصبی چنگی به موهام زدم و کشیدمشون که با بلند شدن صدای پیامک گوشیم حرصی چشمامو روی هم فشردم

باز فشار ها و تهدیداش رو از سر گرفته و انگار خیال نداشت بیخیال من و نازی بشه بدون اینکه اصلا پیامش رو باز کنم پاکش کردم و گوشی روی مبل پرت کردم

اینطوری فایده نداشت باید یه فکر اساسی براش میکردم و یه طوری دُمش رو قیچی میکردم که بیخیال ما بشه و‌ بره ولی چیکار میکردم ؟؟

به کل نازی رو فراموش کرده و بیقرار داشتم دور خودم میچرخیدم که صدام زد و با حرفی که گفت به خودم اومدم و دستپاچه به سمتش چرخیدم

_کیه آریاس ؟؟

_نه یکی از دوستام بود

با رنگی پریده دستی به صورتش کشید و گفت :

_به من دروغ نگو !!

پووووف کلافه ای کشیدم باز میخواست هر طوری شده از زیر زبونم حرف بیرون بکشه بی اهمیت به حرفاش به طرفش رفتم و با یه حرکت دستمو زیرپاش گذاشتم و به آغوشم کشیدمش

با جیغ خفه ای دستاش دور گردنم حلقه کرد که با عجله به طرف اتاق راه افتادم و درحالیکه روی تخت میخوابوندمش خطاب بهش گفتم :

_بسه هرچی خرابکاری کردی حالا یه کم استراحت کن

روی تخت دراز کشید و با اخمای درهم گفت :

_بالاخره جوابم رو ندادی !؟ گفتم خودش بود ؟؟

ای بابا عجب گیری افتاده بودم از دست اینا ، خودم کم مشغله ذهنی ندارم اینم گیر داده ببینه کیه

_فکر کن آره….حالا که چی ؟؟

با ترس خیره چشمام شد و یکدفعه بی هیچ مقدمه ای گفت :

_بیا زودتر عقد کنیم

با تعجب سرمو کج کردم و با بهت لب زدم :

_بلههههه ؟؟

به تاج تخت تکیه داد و جدی گفت :

_گفتم بیا عقد کنیم و بعدش بریم پیش پدر و مادرت زندگی کنیم

چی؟؟ برم پیش اونا چیکار ؟؟ انگار حالش خوب نیست و از ترس داره چرت و پرت میگه

_دیوونه شدی ؟!

لبخند بدجنسی گوشه لبش نششت و گفت :

_نه اتفاقا خیلی هم حالم خوبه

چپ چپ نگاش کردم که با سرفه ای گلوش رو صاف کرد و ادامه داد :

_ببین اینطوری هم من جام امنه و هم به نفع توعه چون اینطوری اونا باور میکنن که ما واقعا عاشق همیم و بیخیالت میشن

 

” نازلی ”

به زمین خیره شده و توی فکر فرو رفته بود همه این حرفا رو به این خاطر بهش زدم چون قصدم فقط و فقط رفتن به اون خونه کذایی و نزدیکی بیشتر با اون زن به اصطلاح مادر بود

چون هرچی بیشتر بهشون نزدیک میشدم نقطه ضعفایی بیشتری ازشون به دست میاوردم و اینطوری میتونستم ضربه های محکمتری بهشون بزنم

ولی مطمعن نبودم آرادی که جدیدا میونه اش با پدرش شکراب شده این موضوع رو قبول میکنه یا نه !!!

منم نمیتونستم بیشتر از این اصرار کنم چون بهم شک میکرد و اینم اصلا خوب نبود پس باید یه طوری رفتار میکردم که یعنی من فقط قصدم کمک به توعه !!

دستی به ته ریشش کشید و با اخمای درهمی گفت :

_فکر نکنم فکر خوبی باشه

ای خداااا حالا آقا داره ساز ناسازگاری میزنه حالا چی بهش بگم تا قانعش کنم ؟!

آهان فهمیدم !!

خودم رو به ناراحتی زدم و با لب و لوچه آویزونی گفتم :

_ولی من که میترسم اینجا تنها بمونم

انگار داره به چیز عجیبی نگاه میکنه چندثانیه بی حرف نگام کرد و جدی گفت :

_ترس ؟! با وجود این همه نگهبان و بادیگاردی که برات گذاشتم مسخره اس

ای وااای حالا چی میگفتم ؟! هرچی میگم یه چیزی برای گفتن داره و برام دلیل و منطق میاره نگاه هراسونم توی کاسه چرخوندم و با چیزی که به ذهنم رسید بی معطلی گفتم :

_آریا بخواد اونا رو سه سوته نِفِله میکنه ولی اگه پیش خانوادت باشم نمیتونه دست از پا خطا کنه میدونی که چی میگم ؟؟

کنارم لبه تخت نشست و درحالیکه خیره چشمام میشد گفت :

_همه این چیزایی رو که میگی درک میکنم و میفهمم ولی من بخاطر خودت نمیخوام به اون خونه برم چون مطمعنم خانوادم باهات برخورد خوبی نمیکنن و اونی که اذیت میشی خودتی !!

آخی عزیزم چقدر به فکرمه …خودمم میدونستم اگه پا داخل اون خونه بزارم چیزی جز درد و عذاب در انتظارم نیست ولی من تصمیمم رو گرفته بودم پس خیره چشماش شدم و گفتم :

_من باهاشون کنار میام عیبی نداره

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
wp3551985

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.6 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
IMG 20230123 230123 526

دانلود رمان غرور پیچیده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۶ ۱۷۰۶۰۹

دانلود رمان شهر بی شهرزاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x