3 دیدگاه

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۵

2
(1)

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part21

بعد از کلاس و بیرون رفتن استاد با عجله وسایلم رو داخل کوله پشتیم انداختم که رزا با تعجب نگاهم کرد و سوالی پرسید :

_جایی میخوای بری ؟؟

زیپ کوله رو به سختی بستم و خطاب بهش گفتم:

_آره کار دارم … باید یه سر برم جایی !

آهانی زیرلب زمزمه کرد و درحالیکه بلند میشد با مهربونی گفت :

_میخوای تا جایی برسونمت ؟!

چند قدم رو که ازش دور شده بودم به طرفش برگشتم و با تعجب لب زدم:

_تو ماشین داشتی و من لنگ یه ماشین هی تو این خیابونا سگ دو زدم ؟؟

با خنده مشت آرومی به بازوم کوبید

_در خدمتت هستم اما…یه طوری میگی انگار راننده تاکسیتم ؟!

پررو از گوشه چشم نگاهی بهش انداختم

_بله افتخاری بهتر از این مگه هست ؟؟

صاف سرجاش ایستاد و با خنده ای که تضاد جالبی با اخمای تو صورتش داشت با خشم ساختگی گفت :

_میزنمتا ؟؟؟

دستی زیر دماغم کشیدم و با لحن لاتی زمزمه کردم :

_مادر زاده نشده کسی بتونه نازی رو بزنه!

به دیوونه بازیامون خندیدیم و همونطوری که دستمو دور شونه رزا حلقه میکردم با خنده بریده بریده گفتم:

_بریم که دیرمون شد راننده تاکسی!

با رسیدن به جایی که میخواستم نفسم رو به سختی بیرون فرستادم و به طرف رزا برگشتم

_چاکریم .. همینجا پیاده میشم

با تعجب به طرفم برگشت

_عه ؟؟ خونتون کدومه حالا

یعنی واقعا فکر میکرد من با این سر و تیپ مال همچین محله بالاشهری بودم ؟؟ با پوزخند اشاره ای به خودم کردم و گفتم :

_آخه گروه خونی من به این محله ها میخوره ؟؟

با خنده موهای بیرون اومده از مقنعه اش رو داخل فرستاد

_باشه بابا … حالا نمیخواد ما رو بزنی!

دستمو روی سینه ام گذاشتم و درحالیکه به نشونه احترام یه کمی خم میشدم گفتم:

_من غلط بکنم بخوام شمارو بزنم بانووو

با ناز خندید و گفت:

_خیلی بامزه ای !

با دیدن تاریکی هوا جدی خطاب بهش گفتم:

_من برم دیگه !!

بعد از اینکه از ماشینش پیاده شدم بدون اینکه منتظر حرفی از جانبش باشم با قدمای بلند به طرف خیابون اصلی راه افتادم

با نفس نفس دستمو به دیوار تکیه زدم و نگاهمو به امارت رو به روم دوختم ، جایی که به زودی قرار بود به جهنم کشیده بشه

سال ها بود که میومدم و از دور این خونه و آدماش رو نگاه میکردم ولی حالا دیگه وقت این بود که خودم رو نشون بدم

دیگه بسه هرچی خود خوری کردم!

لبامو بهم فشردم و با دقت داشتم اطراف رو دید میزدم که یکدفعه با دیدن ماشین آشنایی که داشت از رو به رو میومد جفت ابروهام از تعجب بالا پرید و شوک زده انگار پاهامو به زمین دوخته باشی خشکم زد و قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part22

با شنیدن صدای بوق ماشینی از جام پریدم و با عجله خودم رو پشت تنه درختی پنهون کردم چرا هرجا میرم سروکله این لعنتی هم پیدا میشه !

مشت آرومی به تنه درخت کوبیدم که با نزدیک شدن ماشین استاد آراد خودم رو بیشتر ‌پشت درخت پنهون کردم و از همونجا نیم نگاهی بهش انداختم

شیشه ماشین رو پایین کشید و با اخمای درهم دستشو لبه پنجره گذاشت و نگاهش رو به رو دوخت با تک بوقی که زد در خونه باز شد با سرعت وارد خونه شد

جانــــــم؟؟ چی شد الان؟؟
چشمام گشاد تر از این نمیشد این چرا رفت داخل این خونه یکدفعه با یادآوری حرفای رزا و اینکه گفت فامیلین دستمو داخل جیب مانتوام فرو کردم و با قدمای کوتاه به طرف خونه راه افتادم

هرچی بیشتر به عمارت زیبا رو به روم نگاه میکردم اخمام بیشتر توی هم فرو میرفت و عصبی میشدم ، من این همه سال توی اون آلونک و توی گوه و فقر دست و پا زدم

بعد اونا اینطوری داشتن توی ناز و نعمت زندگی میکردن و به ریش ما میخندیدن ، هر از گاهی اینجا میومدم و از دور شاهد زندگی کردنشون بودم

چون نمیخواستم هیچ چیزی از خاطرم بره و یه طورایی مرور خاطرات میکردم تا تلافی تک تک کاراشون رو سرشون پیاده کنم

ولی چیزی که برام عجیب بود این بود که طی این سال ها هیچ وقت این استاد آراد رو ندیده بودم ، این چطور فامیلی بود که تازه سروکله اش پیدا شده؟؟

ذهنم بدجور درگیر شده بود لبامو بهم فشردم و یه کم اون دور و برا پرسه زدم که با دیدن تاریکی هوا تصمیم گرفتم زودتر به خونه برگردم

ولی میدونستم یه ریالم ته کیفم نیست و مجبورم پیاده برم ، خسته دستامو توی جیبام فرو کردم و با سری پایین افتاده شروع کردم به راه رفتن نمیدونم چقدر رفته بودم که ماشینی دقیق کنارم پام ایستاد و صدا م زد

_ببخشید خانوم ؟؟

سرمو بالا گرفتم و نیم نگاهی به ماشین آخرین مدلی که کنارم ایستاده بود انداختم ، پسر جونی که راننده ماشین بود یک لحظه با دیدنم خشکش زد ولی کم کم لبخند چندش آوری روی لباش نشست دستمو جلوی صورتش تکون دادم و کلافه گفتم :

_هااا به کجا زُل زدی ؟؟

نگاهش رو سرتا پام چرخوند و با گستاخی گفت :

_خوشکلی دارم نگات میکنم عیبی داره؟؟

ایستادم و عصبی درحالیکه دستامو روی سقف ماشین میزاشتم به سمتش خم شدم و آروم لب زدم :

_نَشنُفتَم چی گفتی ؟؟

با لذت نگاهشو توی صورتم چرخوند و دستش رو برای لمس صورتم بالا آورد

_بهت نمیاد عملی باشی ولی این صورت…

قبل از اینکه دستش به صورتم بخوره دستش رو گرفتم و آنچنان پیچوندم که دادی از درد کشید و دهنش نیمه باز موند سرم رو کنار گوشش بردم و آروم لب زدم:

_بشکنم دستتو حرومزاده ؟؟

با درد به خودش پیچید و بلند فریاد زد :

_آاااای دختره وحشی ول کن دستمو !!

داخل ماشینش رو نیم نگاهی انداختم و خشن گفتم :

_کیف پولت کووو ؟ رَدش کن بیاد

تقلا کرد خودش رو عقب بکشه که با دست آزادم چاقوم رو از جیبم بیرون آوردم و دقیق روی شاهرگش گذاشتم عصبی بلند گفتم :

_نشنیدی چی گفتم بچه مایه دار ؟؟؟

با ترس بی حرکت ایستاد و درحالیکه آب دهنش رو قورت میداد لرزون گفت :

_باشه… باشه میدم چاقوت رو ببر عقب

با ترس آب دهنش رو قورت داد و با عجله دنبال کیف پول گذشت که با دیدنش بدون هیچ مکثی اون رو به سمتم گرفت و با اضطراب لب زد:

_بیا همش مال خودت !!

کیف پول رو ازش گرفتم و عصبی درحالیکه با کف دست محکم پس گردنش میزدم بلند گفتم :

_حالام هِــــری !

دستش پشت گردنش گذاشت و همونطوری که مالشش میداد بدون اینکه نگاهی به طرفم بندازه پاشو روی گاز فشرد ولی قبل از اینکه زیاد ازم دور شه با خشم فریاد زد :

_پیدات میکنم بد تلافیش رو سرت درمیارم دختره دزد گداگشنه

چند قدمی دنبال ماشینش دویدم ولی دیگه دیر شده بود و با سرعت داشت دور میشد ، دستی زیر دماغم کشیدم و بی اهمیت کیف پول دستم رو باز کردم و با دیدن اسکناس های درشت توش سوتی از لذت زدم که با شنیدن صدای آشنایی دقیق پشت سرم خشکم زد و بی حرکت موندم

_میبینم که دزدم تشریف داری !!

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part23

چند ثانیه بی حرکت موندم و با فکر به اینکه حتما توهم زدم بی تفاوت شونه ای بالا انداختم و بار دیگه نگاهی به کیف توی دستم انداختم و با لذت تموم پولاش رو بیرون آوردم و کیف تقریبا خالی رو گوشه خیابون انداختم

با نیش باز پولا رو توی جیب مانتو کهنه تنم فرو بردم و به عقب چرخیدم تا زودتر سر خیابون برم و ماشین بگیرم

ولی یکدفعه با دیدن کسی که توی ماشین دقیق پشت سرم با چشمای ریز شده خیرم بود پام پیچ خورد و نزدیک بود زمین بخورم که با صدای جدی استاد آراد به خودم اومدم

_خیلی درگیرتم !؟

لبامو بهم فشردم و درحالیکه نگاهمو ازش میدزدیم سعی کردم بی تفاوت از کنارش بگذرم که ادامه داد :

_اینکه تو با این وضعت چطور همچین دانشگاهی قبول شدی و اینکه اصلا هدفت از درس خوندن چیه ؟!

گستاخ به طرفش چرخیدم و همونطوری که با انگشت گوشه لبم رو میخاروندم با پوزخندی گفتم:

_ شما و درگیر من ؟؟

دستامو به سینه گره زدم و با تمسخر ادامه دادم :

_از استاد نجم بزرگ همچین چیزی بعیده!

شیشه ماشین رو پایین تر کشید و با پوزخند تلخی گفت :

_نووووچ بعید نیست !

وقتی دید دارم با تعجب نگاش میکنم ادامه داد:

_وقتی یه دانشجوی دزد و وحشی داشته باشی هیچی بعید نیست !

دستامو با حرص مشت کردم ولی برای اینکه متوجه نشه تونسته حرصم بده لبخندی بهش زدم ، ابرویی بالا انداختم و آروم لب زدم:

_ولی میدونید که این افتخار نصیب هرکسی نمیشه ؟

سرش رو کج کرد با نیشخندی گفت:

_اون وقت میشه بگید چه افتخاری مادمازل ؟!

به خودم اشاره کردم و جدی گفتم:

_اینکه دانشجوی مثل من داشته باشید

با این حرفم پقی زد زیر خنده و هرچند ثانیه یه بارم که نگاهش بهم میفتاد خندش اوج میگرفت ، دیوونه ای نثارش کردم و خواستم از کنار ماشینش بگذرم

که گلوش رو با سرفه ای صاف کرد و درحالیکه سعی میکرد نخنده بلند صدام زد :

_هوووی کجا ؟!

به طرفش برگشتم با چشمای ریز شده عصبی گفتم :

_هووووی رو به حیون میگن شازده !

از دیدن حرص خوردن من با لذت خندید و گفت :

_خوبه خودتم میدونی…پس چرا وقتی اینجوری صدات زدم برگشتی ؟!

برای این حرفش هیچ جوابی نداشتم و فقط با خشم نگاش کردم با چشمام براش خط و نشون کشیدم که بلند خندید

واقعا این دیوانه بود !

سرم رو به نشونه تاسف براش تکون دادم و بدون توجه بهش از کنارش گذشتم دیگه نزدیک خیابون اصلی بودم که ماشینی دقیق کنار پام ایستاد

با تک بوقی که زد سرمو بالا گرفتم و با دیدن ماشینش کلافه پووفی کشیدم نه لعنتی نمیخواست بیخیال من بشه عصبی دهن باز کردم چیزی بهش بگم ولی با حرفی که زد لال شدم و با ترس نگاهمو به اطراف چرخوندم

_یالا بیا بالا اگه دلت نمیخواد که لوت بدم به پلیس!!

با حرص لبامو بهم فشردم و با قدمای عصبی به طرف ماشینش رفتم و همونطوری که سوار میشدم آنچنان درو محکم بهم کوبیدم که با چشمای گشاد شده به طرفم برگشت

وقتی دید خیلی عادی و بی تفاوت دارم نگاش میکنم اشاره ای به در کرد و با خشم غرید :

_آهااای در ماشین رو از جاش کندی …دهاتی و دزد هستی ولی فکر نکنم دیگه تا این حد اُمل باشی که ندونی قیمت این ماشین از پول خونت هم بیشتره !!

دستی به چشمام کشیدم تا جلوی خشمم رو بگیرم ولی نمیشد این اولین بار بود که کسی به خودش جرات داده تا این حد به من توهین کنه و منم سکوت کرده بودم

ولی دیگه تموم شد با خشم به سمتش یورش بردم و تا به خودش بیاد یقه پیراهن تنش رو گرفتم با یه حرکت به سمت خودم کشیدم و با خشم فریاد زدم :

_انگار از جونت سیر شدی یارو ؟؟!

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part24

برای لحظه ای وحشت رو توی چشماش دیدم ولی زود به خودش اومد و درحالیکه نگاهش رو توی چشمام میچرخوند با تمسخر گفت :

_حتما اونی که میخواد جونم رو بگیره تویی !؟

اون حرف میزد و منم میخ چشمای لعنتیش بودم ، چقدر از نزدیک جذاب بود یا من دیوونه شده بودم یا این اولین پسری بود که تا امروز تونسته بود نظرم رو جلب کنه

بی اختیار بوی عطرش رو عمیق نفس کشیدم و چشمام سمت لباش کشیده شد که با صدای خندش به خودم اومدم

_میبینم که عاشقم شدی !

با وحشت از حرفی که زد به عقب هُلش دادم که دستی به یقه پیراهنش کشید و همونطوری که مرتبش میکرد ادامه داد :

_ولی اولا یه دزد در حد من نیست و دوما ….

نگاهش روی تنم بالا پایین کرد و انگار داره به موجود چندش آوری نگاه میکنه با تمسخر گفت :

_من دست به پس مونده دیگران نمیزنم!!

گوشام از حرفش سوت کشید و ناباور بهش نزدیک تر شدم با خشمی که هر لحظه درونم بیشتر میشد آروم زیرلب زمزمه کردم :

_پس مونده ؟!

این الان به من گفت پس مونده و دست خورده دیگران ؟؟
هرچند تا الان توی گوه و کثافت بودم و دست به هر نوع دزدی زدم ولی هیچ وقت نزاشتم دست کسی به تن و بدنم بخوره و اصلا مردای دور و برم رو آدم حساب نکردم که بخوام باهاشون وارد رابطه بشم

تمام سال های عمرم تنها بودم و نزاشتم عفتم خدشه دار بشه حالا این داشت به من چی میگفت ؟؟ داشت بهم انگ هرزگی میزد

بی اراده با خشمی که درونم شعله میکشید دستم بالا رفت و آنچنان سیلی محکمی توی صورتش زدم که خشکش زد

با دستایی که میلرزید انگشت اشارم رو به نشونه تهدید جلوی صورتش تکون دادم و عصبی فریاد زدم :

_بفهم چی داره از اون تویله بیرون میاد و زِر زِر میکنی ! من هرچی باشم عین شما بالاشهری های بی غیرت نیستم که هرشب یه دختر بدبخت رو با وعده وعید ازدواج توی تختون میکشید و بیچارشون میکنید

کوله پشتیم رو چنگ زدم و دستم به سمت دستگیره رفت تا درو باز کنم که یکدفعه قفل مرکزی زده شد

و در مقابل چشمای هراسونم ماشین روشن شد و با سرعت شروع کرد به حرکت کردن ، موهای پریشون توی صورتم رو کنار زدم و عصبی به سمتش چرخیدم :

_وایسا لعنتی میخوام پیاده شم !

بدون توجه به من با سرعت بالا از بین ماشینا لایی میکشید و مثل روانی ها زیر لب چیزایی با خودش زمزمه میکرد و خط و نشون میکشید

با اینکه از درون میلرزیدم ولی سعی کردم به خودم مسلط باشم من نازلی کسی نبودم که بخوام به این آسونی ها کم بیارم ، میدونستم هرچی بگم از ماشین پیادم نمیکنه پس سعی کردم حداقل در ظاهر بیخیال باشم

به صندلیم تکیه دادم که ماشین رو با سرعت توی خیابون خلوت و پرتی که پر بود از خونه های قدیمی و باغ های متروکه پارک کرد و با چشمای به خون نشسته به طرفم برگشت

با دیدن حالت صورت و رگ های ورم کرده روی پیشونیش آب دهنم رو قورت دادم ولی باز از موضع خودم کوتاه نیومدم و عصبی گفتم :

_ درو باز کن ببینم … زود

با پوزخند عصبی درحالیکه روم خم میشد آروم گفت :

_چیه ؟ میبینم که ترسیدی جوجه !!

نگاهمو ازش گرفتم و با خنده گفتم :

_هه …من بترسم اونم از تو ؟

یکدفعه چونه ام رو توی مشتش گرفت و با خشم تکونی بهش داد و بلند گفتم :

_بالاخره رامت میکنم

با چشماش صورتم رو از نظر گذروند و درحالیکه خیره لبام میشد ادامه داد:

_میدونی آخه کارم رام کردن دخترای وحشی مثل توعه !

تکونی به خودم دادم تا ازش جدا بشم ولی بدتر بهم چسبید که عصبی فریاد زدم :

_برو کنار یابو تا نزدم ناقصت کنم !

نمیدونم کجای حرفم خنده دار بود که میون خشم و عصبانیت درحالیکه از چشماش شرارت میبارید با شنیدن این حرفم قهقه اش بالا گرفت

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#Part25

فکر کردم واقعا خندش گرفته ولی بعد از چند ثانیه که خوب خندید چونه ام رو گرفت فشاری بهش داد و عصبی بلند گفت :

_کاریت نداشتم دُم درآوردی هااا؟

سرش رو نزدیک صورتم آورد و با پوزخند صدا داری ادامه داد :

_عیب نداره خودم آدمت میکنم!

از اینکه داشت اینطوری برام قُلدری میکرد اعصابم بهم میریخت ، چون تا حالا هیچ پسری جرات نکرده روی حرف من حرفی بزنه حالا نمیدونم چرا در مقابل این پسر انگار لال میشم هیچی نمیتونم بگم !

ولی میدونستم هرچی بود توی اون چشمای لعنتیش بود ازش رو برگردوندم و با خشم لب زدم:

_از مادر زاییده نشده کسی که بخواد جلوی من قد علم کنه

نیم نگاهی بهش انداختم و با پوزخندی ادامه دادم :

_چه برسه به تووی جوجه ماشینی !

چشماش از خشم قرمز شد و شروع کرد به تند تند نفس کشیدن ، دستش رو کنار زدم و خواستم از ماشین پیاده شم که یکدفعه دستم رو کشید و با یه حرکت به طرف خودش برم گردوند

بی اختیار به سمتش چرخیدم که با کاری که کرد نفس کشیدن یادم رفت و گوشام سوت کشیدن ! این احمق داشت چیکار میکرد ؟

لباشو روی لبهام فشار میداد و با حرصی که از تک تک حرکاتش معلوم بود لبام رو میبوسید ، با گاز کوچیکی که از لبم گرفت اخ آرومی توی دهنش کشیدم

وحشت زده به عقب هُلش دادم که کمی ازم فاصله گرفت و نگاهش رو توی صورتم چرخوند ، عصبی انگشت اشارمو جلوی صورتش تکون دادم و با خشم فریاد زدم :

_چه گوهی خوردی پسره الدنگ ؟!

نگاهش رو به لبام دوخت و انگار توی این دنیا نیست با نفس نفس زمزمه کرد :

_جواب دختر گستاخی مثل تو رو باید اینجوری داد

دستم بالا رفت که بار دیگه بزنمش که وسط هوا دستمو گرفت و با خشم فریاد زد :

_خیلی دوست داری دستت خورد شه نه ؟؟

دستمو محکم به عقب کشیدم که ولم نکرد و با حرص غرید :

_میدونم چیکارت کنم !!

و مقابل چشمای گشاد شدم صندلی ماشین رو خوابوند و تا من بخوام به خودم بیام دستام رو بهم گره زد و با یه حرکت روم خیمه زد

آشفته سرم رو تکونی دادم تا موهای بهم ریخته توی صورتم رو کناری بزنم و در همون حال داد زدم :

_ولم کن عوضی !

بدون توجه به تقلاهام سرش رو دقیق کنار گوشم آرود و درحالیکه لباش به لاله گوشم میخوردن گفت :

_جات باید همین جا باشه

سرش توی گودی گردنم فرو کرد و با صدای خماری ادامه داد:

_هووووم دقیق زیر من!

از غفلتش سواستفاده کردم یکی از پاهامو بلند کردم و آنچنان به وسط پاهاش کوبیدم که صدای آخ بلندش توی ماشین پیچید و با درد سرش رو به عقب فرستاد

هه خوبت شد تا تو باشی با نازلی در نیفتی !

تقریبا من رو رها کرده بود و از درد به خودش میپیچید که روی صندلی جابه جا شدم و خواستن فرار کنم

که دستم رو گرفت و آنچنان پیچوند که از درد جیغ زدم :

_آااای ول کن دستمو کثافت !

با لحن ترسناکی غرید :

_کجا ولت کنم ‌؟؟ حالا حالا باهات کار دارم

و تا بخوام حرکتی کنم خودش رو بهم چسبوند و با گازی که از روی لباس از بالا تنم گرفت چشمام از ترس بیرون زدن و عصبی چنگی به موهاش زدم و کشیدمشون

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۶ ۱۴۳۳۳۳۳۳۳

دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۲ ۲۳۱۵۱۳۵۵۲

دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow 0 (0)

11 دیدگاه
    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الی
الی
1 سال قبل

خوشم اومد از رمانه
باهمه رمانایی که خوندم فرق داره

پوریا
پوریا
3 سال قبل

نسترن این دیگه چیه😂😂
چرا انقدر وحشییییی
عجب

AmirAli
AmirAli
پاسخ به  پوریا
3 سال قبل

😍😍😍😋

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x