رمان قایم موشک پارت 40

4.3
(21)

 

 

 

 

به شدت توی نقشم فرو می‌رم و جواب می‌دم:

 

– ممنون…

 

دو دلم حرف بعدیم رو بگم اما به دیدن قیافه امیر میارزه، پس با خباثت و همون لحن آروم می‌گم:

 

– تو چطوری؟

 

و امیر رسماً می‌شه آتشفشان فعال و از دماغش گدازه می‌زنه بیرون.

همونطور که پوست لبشو می‌کنه با حرص مستقیم توی تخم چشمام زل می‌زنه.

لعنتی!

خب من اگه بپرسم چرا این ریختی نگام می‌کنی چه جوابی می‌دی؟

 

صدای انکرالاصوات مجید بلند می‌شه و فرصت ادامه‌ی افکار مالیخولیاییم رو ازم صلب می‌کنه:

 

– خوبم قربونت. من منتظرما خانوم خانوما!

 

وای…

نمی‌دونستم چطوری جلوی پوست مرغی شدن پوست دستمو از شدت انزجار بگیرم.

و خب نتونستمم جلوشو بگیرم و آستینِ تا ناکجا آباد بالا رفته‌م خودش شد بلای جونم که چشم امیر میخ دست دون دون شده‌م بشه از حرف مجید.

لبخند بسی ضایعی به صورت تانوس* مانند شده‌ش زدم.

 

اینجا دقیقا همونجا بود که می‌گفتن حالا خر بیار و باقالی بار کن!

 

خدا شاهده قصدم فقط یکم زجر کش کردن این پسردایی اعجوبه‌م بود و بس.

راضی به بنفش شدنش نبودم… نه دیگه تا این حد.

حالا یکی باید براش توضیح می‌داد بابا به پیر به پیغمبر از شدت تنفر پوست مرغی شدم.

اون بی ناموس پشت خط لاوِ خاصی نترکونده که اینجوری رگ گردن باد می‌کنی واسه من!

 

*تانوس یکی از شخصیت های شرور فیلم انتقام‌جویان که رنگ صورتش بنفشه.

 

___

 

 

قایم موشک😈

#پارت252

 

– واسه‌ی؟

 

امیر همچنان رنگ عوض می‌کنه.

و من عذاب وجدان می‌گیرم از اینکه انقدر عمیق اذیتش می‌کنم.

ولی خب… نمی‌دونم.

 

– قرار بود بشینیم حرف بزنیم، سنگامونو وا بکنیم. بعد از اینکه جدا شدی…

 

ادامه حرف مجید رو نمی‌شنوم.

وقتی نگاهم به چشمای امیر میفته.

چشمای خمار و سیاهش که با یه حال غریبی بهم خیره شده بود.

 

انگاری گوشم سوت می‌کشه و هیچی دیگه نمی‌شنوم.

 

حالت نگاهش مثل کسایی هست که یه چیزی از دست دادن.

محزون و ناامید…

 

از خودم بدم میاد.

کی به اینجا رسیدیم؟

 

انقدر بهم می‌ریزم که ناخواسته به مجید می‌گم:

 

– مجید من الان نمی‌تونم صحبت کنم بعد باهات تماس می‌گیرم.

 

بی توجه به ادامه حرفش تماس رو قطع می‌کنم.

امیر اما، حالت نگاهش بدتر شده بود.

و من تازه می‌فهمم دچار اشتباه شده.

فکر می کنه چون اون اینجاس نمی‌تونم جوری که دلم می‌خواد با مجید لاس بزنم.

 

لعنتی… من چرا همیشه وقتی می‌خوام درستش کنم بدتر خراب می‌شه؟

 

قایم موشک😈

#پارت253

 

غذاهامون رو میارن و امیر دوباره رو حالت سایلنت با غذاش بازی می‌کنه.

 

برای اینکه هم عذاب وجدانم رو کم کنم، هم این گندی که به روزمون زدم رو جمع و جور کنم می‌گم:

 

– امیر میای یه حرکتی بزنیم؟

 

و بله ستون اصلا تو باغ نیست!

حتی صدام رو هم نمی‌شنوه.

 

نفسی می‌گیرم و دستم رو جلوی صورتش تکون می‌دم.

 

– تیرکس غارنشین؟

 

گیج نگام می‌کنه.

 

– چی؟

 

– تیرکس خان!

 

لبخند نصفه و نیمه‌ای روی لبش می‌نشینه و بی توجه به دلقک بازی‌هایی که دارم با تمام توانم درمیارم می‌گه:

 

– می‌خوای با مجید حرف بزنی؟

 

شوکه می‌شم.

خب لامصب!

این سواله؟

 

من بگم آره دروغ گفتم، بگم نه تمام نقشه هام نقش بر آب می‌شه.

 

قایم موشک😈

#پارت254

 

از ترفندهای خبیثانه استفاده می‌کنم و با کنجکاوی مثلا محسوسی می‌گم:

 

– چرا می‌پرسی؟

 

دوباره با غذاش بی هدف ور می‌ره و می‌گه:

 

– همینجوری می‌خوام بدونم…

 

یه دفعه قاشق تو دستش خشک می‌شه.

سرشو میاره بالا و با یه حالت دو دلی نگام می‌کنه.

آب دهنشو قورت می‌ده و به سختی دهن باز می‌کنه:

 

– یا نه… بذار یه طور دیگه بپرسم. قصد داری بعد که… جدا شیم، دوباره با مجید بری تو رابطه؟

 

شوکه نگاهش می‌کنم.

چرا هی هرچی می‌گذره بیشتر رد می‌ده؟

 

مرد حسابی این چه سوالیه؟

وقتی من هنوز از جانب پریسا به طرز بیمارگونه‌ای احساس خطر می‌کنم و حق اعتراض ندارم، چی باید بگم؟

 

بگم نه، که خیالت راحت شه بری با پریسا همین تنها اهرم فشارمم از دست بدم با عزت نفس پودر شده برگردم خونه بابام؟

 

قطعا که همچین جوابی از من نمی‌شنوی!

 

با بیخیالی مصنوعی شونه بالا می‌ندازم:

 

– نمی‌دونم! تا چی بشه…

 

قایم موشک😈

#پارت255

 

– بهم نگو…

 

گیج نگاهش می‌کنم.

 

– چی‌ نگم؟

 

دستی به یقه‌ش کشید.

انگار نفسش سخت بالا می‌اومد.

 

– اگه خواستی… دوباره بری باهاش.

 

لیوان آبی می‌خوره و دوباره انگار که با خودش حرف می‌زنه، زیر لب می‌گه:

 

– بهم نگو!

 

اخمامو تو هم کشیدم و غر زدم:

 

– چرا نگم؟

 

امیر چند لحظه بی حرف نگاهم می‌کنه.

و بعد با چندتا کلمه، کاری می‌کنه که کل وجودم آتیش بگیره!

 

همونطور خیره توی چشمام زل می‌زنه و می‌گه:

 

– اگه می‌خوای نکشمش نگو بهم! می‌دونی اونقدرها هم آدم صبوری نیستم!

 

بهت زده دستم رو جلوی دهنم می‌گیرم.

 

مرد حسابی! خب یعنی چی این حرفات؟

چرا صبور نیستی؟

من چی بگم الان؟

یعنی تنها آدم دیوونه‌ی اینجا منم؟

والا اگه تو سالم باشی!

اصلا ما داریم چه غلطی با خودمون و زندگیمون می‌کنیم؟

همه چی مگه بازیه؟

 

قایم موشک😈

#پارت256

 

کارهای طلاق توافقی خیلی بی دردسرتر از چیزی که انتظارشو داشتیم جلو رفت.

توی این مدت هم مجید از هیچ تلاشی برای ساییدن روح و روان من فروگذار نکرد.

 

یه تنه کمر همت بسته بود بزرگوار دنیا و آخرت منو به باد بده.

بس هربار که بهم زنگ می‌زد و پیام می‌داد، به زمین و زمان کفر می‌گفتم.

 

دیکه آخرین باری که بهم زنگ، دقیقا دو روز قبل از حرکتمون به طالقان بود.

از اونجایی که می‌خواستیم اون تایمی که توی طالقان هستیم، با صلح و مثل قدیما زندگی کنیم، دلم هیچگونه تنشی نمی‌خواست.

 

پس آب پاکی رو با گفتن:

 

– مجید من واقعا هیچ علاقه ندارم به برگشتن تو رابطه‌ای که طرفم یه بار با تمام وجود خودشو ثابت کرده بود بهم خیانت کرد. بر خلاف تصورت، بیشتر از چیزی که احساس می‌کنی برای خودم و شخصیتم ارزش قائلم!

 

و زارت گوشی رو روش قطع کرده بودم.

تازه بعدشم کفم بریده بود از اون صحبت پرباری که تحویلش داده بودم و خودمم نمی‌دونستم از کجام اومده.

 

الان هم به اتفاق امیری که الان فقط امیر بود، نه شوهر صوریم، راه افتاده بودیم سمت طالقان.

لازم به ذکره، از وقتی مهر طلاق توی شناسنامه‌مون خورده بود تا همین امروز، هر دومون دیدارهای زیادی با سگ سیاه افسردگی داشتیم.

و هر لحظه عمق این دیدارها بیشتر می‌شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ادلی
ادلی
2 ماه قبل

خیلی داره رو مخ پیش میره:/

یه نفر
یه نفر
3 ماه قبل

نویسنده عزیز شما که سالی یه پارت مینویسی حداقل طولانی بنویس

♡ روا ♡
♡ روا ♡
3 ماه قبل

امیر دوسش داره

♡ روا ♡
♡ روا ♡
3 ماه قبل

خیلی خیلی کم بود

دختر
دختر
3 ماه قبل

کم بود ولی مرسی

رهگذر
رهگذر
3 ماه قبل

خبلی کم نبود

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

ممنون فاطمه جان🙏😍

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x