رمان قایم موشک پارت 41

4.5
(88)

 

 

 

 

امیر کلافه از خیرگی بی پایانم، دیگه طاقت نمیاره و سمتم می‌چرخه.

 

ابرویی بالا می‌ندازه و با تشر می‌گه:

 

– چته؟ با نون بخورم سیر بشی خب! دو ساعته یه تک زل زدی بهم.

 

چشم غره می‌رم و مثل خودش تشر می‌زنم:

 

– اوهوع! نه خیلی هم دیدن داری… مرتیکه قارپوز چیتو می‌خوام ببینم آخه؟ دارم از پنجره بیرونو نگاه می‌کنم.

 

خودمم می‌دونم مثل سگ دارم دروغ می‌گم.

اتفاقا هم خیلی دیدن داره، هم من اصلا به بیرون نگاه نمی‌کنم.

 

امیر هم در کمال بی شعوری نه می‌ذاره نه برمی‌داره و ایم دروغ سه در چهارم رو مستقیم به روم میاره:

 

– آها… حق داری خب… نه پنجره خودتو آلومینیوم کشیدیم دیدت کور شده به بیرون، باید انقدر سختی بکشی از اینور ببینی.

 

بدون اینکه هول کنم، با خونسردی شونه بالا می‌ندازم و می‌گم:

 

– به تو چه؟ از ویو اونور بیشتر خوشم میاد! بوزینه…. تو همه چی دخالت می‌کنه. به تو چه خب؟

 

سری با تاسف تکون می‌ده و من دوباره بهش می‌پرم که:

 

– هوی! واسه عمه‌ت سر تاسف تکون بده ها!

 

از قصد برا اینکه لجمو درآره می‌گه:

 

– بیچاره عمه‌م چه گناهی کرده تو شدی خسران دنیا و آخرتش؟

 

قایم موشک😈

#پارت258

 

چپ چپ نگاهش می‌کنم.

 

– جلوتو بپا فعلا نبریمون زیر تریلی. عمه‌ت خیلی هم خرسنده از این که دختر گل و گلابی مثل من گیرش اومده. اصلا من توشه دنیا و آخرتشم.

 

یهو می‌زنه اون کانال:

 

– وای دیارا… دو دقیقه… ببین فقط دو دقیقه، جواب نده! خب؟ مدیون دو عالمم اگه فکر کنم لالی!

 

نفسی می‌گیره و با حرص اضافه می‌کنه:

 

– اصلا مگه قرار نشد ما بشیم مثل قبلا؟ مثل قدیما؟

 

آن چنان نگاهی بهش می‌ندازم، آن چنان نگاهی بهش می‌ندازم که شدت غلوش توی شاهنامه قفله هنوز!

 

با لحن مسخره‌ای می‌گم:

 

– امیر جان دلبندم… همچین می‌گی عین قدیم، انگاری ما قدیما در بهترین حالت چیزی جز سگ و گربه بودیم!

 

چرخی به چشمام می‌دم و اداشو درمیارم دوباره برا خودم:

 

– بشیم عین قدیما! پفیوزو ببینا… هی می‌خوام فحش ندم نمی‌ذاره! قدیما لیلی و مجنون بودیم آخه من و تو؟ توقع نامه فدایت شوم داریم؟ قراره جر و بحث نکنیم. قرار نیست که من تو رو آدم کنم.

 

سمتش می‌چرخم و دوباره با حرص، بدون اینکه اجازه بدم حرف بزنه، می‌غرم:

 

– مگه من پیغمبرم ازم توقع معجزه داری؟ والا که عصای موسی و انجیل عیسی و تورات مریم و ولاغیر هم از آدم کردن تو عاجزه!

 

شونه‌ای بالا می‌ندازم و با لحن حسرت باری ضمیمه می‌کنم:

 

– من که دیارای زبون بسته‌ای بیش نیستم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 88

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.3 (4)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 ماه قبل

انصافا مسخره امون کردین؟؟؟؟
یعنی که چیییی؟؟؟
میدونین چن وقته که پارت ندادین؟؟
بد نیست یکم به شعورِ مخاطب ارزش قائل باشین!!!

راحیل
راحیل
2 ماه قبل

پارت جدید نمیاد؟

ادلی
ادلی
2 ماه قبل

خدایی زوره بزرگوار
همین؟ یه ماه صبر کردیم یه پارت بیاد بیرون

Sara
Sara
2 ماه قبل

همین؟
نه واقعا همین؟
زور نیاد یه دفه

0_0
0_0
2 ماه قبل

حالا اگه رمان انچنان جذاب و گادی بود میگفتم اوکی میَرزه نیاد نیاد نیاد یوقتم ک میاد کم بیاد
این چی آخه لامصب
شرطمیبندم 80 درصدتون از رو بیکاری و کمبود رمان میخونین

\Me
\Me
پاسخ به  0_0
2 ماه قبل

رمان محتوای تکراری نداره ومثل بقیه قابل پیش بینی نیست من بانظرت مخالفم چون خیلی برام جذابیتش از /طلوع / اوای نیاز /تارگت بیشتره حداقل

رهگذر
رهگذر
2 ماه قبل

یکم بیشتررررر

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

فاطمه جان دستت درد نکنه اینو گذاشتی ولی قبول کن خیلی کم بود در مقابل این همه وقتی که پارت نیومده

نازنین
نازنین
2 ماه قبل

خدایی بعد این همه وقت این الان پارت بود مثلا 🤔 🤔 🤔 ؟؟؟

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط نازنین

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x