رمان ناسپاس پارت 75

1
(1)

 

پشت دستمو رو چشمهای نم دارم کشیدم و قدم زنان راه افتادم سمت در …
ننجون از پشت سر با صدای بی رمقی پرسید:

-کجا میری ساتو …؟

بدون اینکه برگردم سمتش جواب دادم:

-میرم جایی.دیر برمیگردم.برای ناهارمنتظر من نمونین!

صدای لرزونش رو برد بالا تر و دوباره با کنجکاوی پرسید:

-آخه کجااااا…کجا میری دختر…

حین راه رفتن سرم رو به سمتش برگردوندم و گفتم:

-ننجون‌نگران نباش…به موقع برمیگردم…

درو باز کردم و از خونه زدم بیرون.همزمان تلفن همراهمو از کیفم بیرون آوردم و برای نویان یه پیام دو کلمه ای فرستادم:

“میخوام ببینمت”

آاااه عمیقی کشیدم و حرفهای مرموزانه ی نویان رو باخودم مرور کردم.
اون روزی که بهم وعده اش رو داده بود و گفت خودم میرم سراغش حالا سر رسیده بود.
حالا همچی کاملا درست از آب دراومده بود.
من خودم داشتم میرفتم سراغش.
بی رمق تو کوچه راه میرفتم و به ایم فکر میکردم که چیشد اوضاع ما رسید به اینجا…چیشد که بابا مرد.چیشد که مامان رو دادن به مظفر…
چیشد که سرو کله ی نویان تو زندگیم پیدا شد…
من هیچ حس خوبی بهش نداشتم و حالا باید خودم بهش میگفتم باید قبول میکردم بشم معشوقه اش…
صدای پیامک و ویبره خوردن گوشی از فکر بیرونم آورد.
یه پیام از طرف نویان بود.
بازش کردم و متنش رو با چشم خوندم:

“آدرس بفرست میام دنبالت”

ترجیح دادم تو شهر همدیگرو ببینیم نه همچین جای مشخصی که ممکن بود همسایه ها ببینن و قصه سازی هاشون رو از همین حالا شروع کنن برای همین یه آدرس دیگه بهش دادم و خودمم تاکسی گرفتم تا زودتر برسم اونجا.
به جای مورد نظرم که رسیدم از تاکسی پیاده شدم و قدم زنان لب جاده راه رفتم.
من حالم خوش نبود و نمیدونستم کاری که میخوام انجام بدم و تصمیمی که گرفتم درست هست یا غلط اما یه چیزو خوب میدونستم اینکه نجات جون مادرم یه بهای سنگین داره….
اینکه تنها راه حلش همینه…
اینکه اگه اینکارو نکنم ممکنه واسه همیشه از دستش بدم.
صدای بوق ماشین افکارمو فراری داد.
ایستادم و دیگه قدم رو نرفتم.
به آرومی چرخیدم سمت ماشینش که درست تو فاصله ی چندقدمیم نگهش داشته بود.
شیشه ی دودی ماشین گرونقیمتش رو داد پایین و با درآوردن عینک افتابیش بهم خیره شد و گفت:

-سلام خانم خوشگله!

درحالی که یه لبخند ملیح هم ری صورتش بود با دادن این سلام بهم خیره شد.
دیدنش حالمو بد میکرد.
خیلی هم بد میکرد.
اونقدر که حتی پام چرخید که رو برگردوندم و بگم پشیمونم و راهمو بکشم و برم اما….مادرم چی میشد؟
اون سه میلیارو چه جوری باید جور میکردم؟
وقتی صبر و تعللم رو دید پرسید:

-میخوای تا کی توی گرما بمونی؟

جوابی ندادم و فقط بر و بر تماشاش کردم.
سکوت من واسش قابل تحمل نبود چون بازهم گفت:

– آفتاب نباید صورت خوشگلتو بسوزونه…بیا سوارشو

اخم کردم چون اصلا از شنیدن همچین حرفهایی اونم از دهن اون خوشم نمیومد.
راستش…
باید اعتراف میکردم همچین کلماتی همچین جملاتی شنیدنشون برای من از دهن امیرسام قشنگ بود ولی…
هه!
این ابلهانه بود.
امیرسام اصلا منو به یه ورشم نمیگرفت.
اون اصلا به من حسی نداشت ولی من احمق از اون شبی که منو تَرک موتورش برد دم درخونه عمو و تلافی مشت و لگدهاشونو درآورد از همون زمان حس کردم کشش عجیبی نسبت بهش دارم.
یه کشش از جنس و نوع عشق.
اما…فکر کنم باید قیدش رو میزدم به هزارو یک دلیل.
اولیش این بود که اون خودش درگیر عشق دوران کودکیش بود و آخریش اینکه من باید میشدم یه قربانی برای آزادی مادرم….

دستهامو از تو جیبهای لباسم بیرون آوردم و به سمت ماشینش رفتم.
خدا میدونه اینکار چقدر برام سخت و مشکل بود اما چاره ای نداشتم.
چاره ای جز پذیرش و قبول درخواستش!
وقتی نشستم تو ماشبن شیشه رو داد بالا…
خنکی ماشینش گرمی هوای بیرون رو برام جبران کرد.
مثل یه نسیم خنک بود. نسیمی که نه گه گاهی بلکه مداوم درحال وزیدن…
نمیخواستم حتی تو چشمهاش نگاه کنم.نخواستن به کنار…نتونستن هم درمیون بود!
نگاه سنگین و لبخندش رو میتونستم حس کنم.
پرسید:

-خب…دوست داری کجا بریم؟

تا خواستم حرفی بزنم خودش دوباره خیلی سریع شروع کرد پیشنهاددادن:

– نظرت راجع به باغ تفریحی ،مجتمع گردشی یا رستوران یا…

سرم رو بلند کردم و با ابروهای درهم گره خورده وسط گپ زدنهاش جواب دادم:

-من نیومدم اینجا که باتو برم رستوران یا باغ تفریحی یا هرجای دیگه…

لبخند زد.اینبار خیره شد به رو به رو.دست راستشو گذاشت رو فرمون بنز خوش رنگش و بعدهم گفت:

-میدونم…میدونم برای چی اینجایی

سرمو به سمتش برگردوندم و به نیمرخش خیره شدم.
یه جوری حرف میزد انگار همه چی براش قابل پیش بینی بود.همچی…
ا نقدر که اگه مطمئن نبودم مامان عمو رو کشته با یه نتیجه‌گیری ساده به این‌می رسیدم‌که همچی کار اونه تا منو به دست بیاره.
آب دهنمو قورت دادم وگفتم:

-میخوام باهم حرف بزنیم!

لبخند زد و با روشن کردن ماشین جواب داد:

-چشممم…میریم یه جای خوب که حرف بزنیم…

آه کشیدم و اون ماشین رو روشن کرد.دستهامو گذاشتم روی پایین و انگشتامو توهم قفل کردم و با غم و غصه خیره شدم به همون انگشتهام.
دیدنی مبودن…فقط مستاصل بودم.که خب…یعنی ته زندگی من این بود؟
بشم معشوقه ی نویان ؟
اگه تهش اینکه ای کاش زودتر مرگم سر برسه.
حین رانندگی سرش رو به سمتم برگردوند و گفت:

-سرتو بالا بگیر…تو که نباید غصه بخوری…تو وقتی با منی همه چیز مال توئہ…دنیارو بخوای من دنیارو بهت میدم!

من دنیایی که اون بخواد بهم بده رو نمیخواستم.
من ازش متنفر بودم.
متنفر بودم چون ادعا میکرد دوستم داره اما گِرو کشی کرد.
گفت یا پول و پیشنهاد قبول درخواستش یا هم پذیرش مرگ مادرم.
این عشقه ؟
این اسمش دوستش داشتنه؟
نه …این اسمش دوست داشتن نیست!
بغضمو قورت دادم و گفتم:

-من دنیارو نمیخوام…اونو برای کس دیگه ای بذل و بخشش کن…

خندید و صدای خنده هاش سکوت توی ماشین رو شکست.
زبونشو توی دهن چرخوند و بعد برخلاف من نه با یه خشم درونی یا سگرمه های توهم بلکه در آرامش جواب داد:

-من دنیارو به تو میدم…به تویی که دوست دارم…

بی واهمه از بیان احساس واقعی و قلبیم گفتم:

-اما من دوست ندارم…

اصلا بهش برنخورد.مثل همیشه کاملا ریکلس و خوش بینانه گفت:

-علاقه گاهی ایجاد میشه..صبر میکنم و به خودم و تو مجال میدم….

پوزخند تلخی به تصوراتش زدم و سرمو به سمت شیشه برگردوندم…

ماشین رو نگه داشت و کمربندش رو باز کرد.بعد سرش رو به آرومی برگردوند سمتم و بهم خیره شد.
من ازش خواسته بودم بریم یه جای آردم که بتونیم حرف بزنیم و اون منو آورده بود برج میلاد!
واقعا چی فکر کرد باخودش؟
اینکه من اونو به چشم یه دوست پسر میبینم که عاشقشم و دلم میخواد باهم تو برجی یه آبمیوه به بدن بزنیم و گل بگیم و گل بشنویم.
لبخند زد و با اشاره به کمربند گفت:

-نمیخوای بارش کنی و پیاده بشی!؟

هنوزم صورتم اخمو بود.هنوزم نمیتونستم خودم رو حتی یه آدم نسبتا نرمال نشون بدم.
باحالتی عصبی اما آروم گفتم:

-من ازت خواستم ببینمت که حرف بزنیم نه اینکه منو بیاری…

انگار میدونست چی میخوام بکم که قبل از تموم شدن حرفم خیلی سریع گفت:

-ما اومدیم که حرف بزنیم.تو ماشین یا تو خیابون که نمیشد.
اینجا نوشیدنی خنک میخوریم و حرف میزنیم…پس سخت نگیر! حالا پیاده شو….

از ماشین پیاده شد.منم دیگه نق نزدم و اعتراض نکردم.
بدون زن حرف اضافی کیفم رو برداشتم و با باز کردن کمربند از ماشین پیاده شدم.
ایستاد و منتظر موند تا من بهش نزدیک بشم.
لبخند زد و دستشو به سمتم دراز کرد.
واقعا چی فکر کرد باخودش؟
اینکه الان لبخندزنان خوشحال و سرحال دستمو توی دستش میزارم و لابد بعدشم زیر گوشش شروع میکنم حرف احمقانه زدن .اخمی کردم و از کنارش رد شدم.

خندید ودرحالی که از پشت سر بهم نزدیک میشد گفت:

-تو اولین دختری هستی که هرچی بیشتر باهام بد تا میکنه بیشتر خواهانش میشم!

توجهی به حرفهاش نکردم دست درجیب به راه افتادم.هم‌نزدیک شد.حین قدم برداشتن منو نگاه میکرد.نگاه هاش موذبم‌میکرد برای همین گفتم:

-میشه اینجوری نگاهم‌نکنی!

سرش رو به نشونه ی نپذیرفتم درخواستم تکون داد و گفت:

-بهت گفتم تا وقتی خودت نخوای لمست نمیکنم اما نگفتم‌که نگاهتم نمیکنم…

خصمانه نگاهش کردم اما حرفی نزدم.
بهتر بود زیاد باهاش درگیر و دهن به دهن نشم.
از ورودی که رد شدیم سوار پا به پا و دوشادوش هم سمت آسانسور رفتیم..هیچ حس خوبی نداشتم.
خودمو یه مُرده میدونستم.
یه موجود مفلوک ودرمونده که هیچ اختیاری از خودش نداره.
هیچ اختیاری…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

حتما تا ده پارت دیگه تو برج میلادن بعدشم این امیر سام خر میاد تو بازی😒😒😒

...
...
1 سال قبل

خرههههههههه آوردتت برج میلاد

ارزو
ارزو
پاسخ به  ...
1 سال قبل

عاره ولی مادرش مای اعدامه
منو اگه تو این حالت پای برج لندن و ایفلم ببرن به هیچ جام نمیگیرم خب طبیعییه😂😑خریت نویانه😑😑💔💔

ارزو
ارزو
1 سال قبل

این عاشق امیر سامههههه
حالا درسته نویان دیگه داره از نظر من یه الاغ عوی میشه ولی عاخه امیر سام تو رو به هیچ جاش نگرفت واسههههه چیییی میخواییییییییشششششششششش
عایی گل بگیرن مغزت ساتو من راحت شم😭😭😭

Nahar
Nahar
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

ای ایشالا دعات ب حقیقت بپیونده واقعا گل بگیرن مغزشوووووووووووووو 😭😭😭

Mobin
Mobin
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

معمولا آدما اونی که دوست ندارن و بیشتر میخوان مث نویان

......
......
1 سال قبل

می‌دونم خیلی پر توقع بنظر میرسم با این درخواست ولی میشه بیشتر بنویسههه.

Nahar
Nahar
پاسخ به  ......
1 سال قبل

خیلی کمه واقعا😒

...
...
پاسخ به  ......
1 سال قبل

خواهشا اول یه نگاه بکن به پارت های دلارای بعد اینو پرستش میکنی

......
......
پاسخ به  ...
1 سال قبل

رمان دلارای به درک اون که اصلا درد نمیخوره برای همین خیلی عصبی نمیشم ولی این لامصب رمان قشنگیه خو

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x