رمان ناسپاس پارت 78

0
(0)

 

شونه بالا انداخت :

-اسمشو بزار عشق و علاقه و غیرت…

ناخواسته لبخند تلخ کمرنگی زدم. رو رفتارهای غلطش اسمهای جورواجوری میذاشت که اصلا بهش نمیومد.
مثل غیرت یا حتی همون عشق و علاقه ای که خودش ازش حرف میزد و ادعاش رو داشت.
باعصبانیت گفتم:

-این فقط و فقط اسمش تهدید…

با تاکید تکرار کرد:

-نه…این‌عشقه….

دستگیره رو کشیدم سمت خودم که زودتر آماده ی رفتن بشم و همزمان گفتم:

-این اسمش غیرت نیست…اسمش عشق هم نیست…

لبخند زد.یه لبخند ملیح چنان چه انگار از اول هم همینقدر آروم بوده و بعدهم گفت:

-تو از من خشم داری واسه همین همچین نظرهایی داره…به زودی میفهمی…میفهمی که هیچکس به قدر من قدر تورو نمیدونه و دوست نداره…

لبخندش عریضتر شد.دستهاشو ازهم باز کرد و تو سکوت من گفت:

-من هرچی بخوام به دست میارم…هرچی که بخوام…

این حرفش ترسناک بود چون بوی تکبر میداد.بوی تکبر و خودخواهی…وقتی میگفت هرچی بخوام به دست میارم یعنی منم یه چیزی تو مایه های همون هرچی هستم.یه چیزی که حکم شی بودن میده نه انسان بودن!
زل زدم تو چشمهاش و گفتم:

-نویان….

مکث کوتاه من باعث شد اون بگه:

-جووونم…آخ قربونت نویان گفتنهات…

دچار حس انزجار شدم وقتی اونطور حرف زد..تلاش کردم روش تمرکز نکنم که اعصابمو بهم بریزه و بعد گفتم:

-من یه شی نیستم…یه انسان…یه آدم…یه آدم که روح و قلب و احساس داره…

حرف دلم رو که زدم.دیگه واسه موندن تعلل نکردم.پیاده شدم و خلاف جهت مسیر ماشینش به راه افتادم.
اشک از چشمهام سرازیر شد و من وقتی متوجه اش شدم که تا زیر چونه ام پایین اومدن.
به محض آزادی مادرم باید بارو بندیل میبستم و با یه بهونه ای خودم رو گم و گور میکردم.
یعنی واقعا باید تبدیل میشدم به معشوقه ی اون!؟
یعنی این تن رو باید میذاشتم تو سینی و تقدیم کسی میکردم که نه تنها دوستش نداشتم بلکه احساس میکردم تعادل روانی نداره و ناخوادگاه بهم حس ترس و استرس رو میداد!
پشت دستمو زیر چشمهام کشیدم و پاهام رو دنبال خودم کشیدم.
اما نباید پشیمون میشدم.نباید…
من خودمو با جون مادرم معامله کردم.می ارزید.اگه قراره بود نفسم خودم رو ببرم که اون باشه اینکارو میردم و میکنم….
یه مسیر خیلی طولانی رو پیاده رفتم.اونقدر راه رفتم که حس کردم ساق پاهام دیگه جون ندارن….
اما مهم نبود.فقط میخواستم راه برم.راه برم و باخودم فکر کنم.
باخودم کنار بیام.به خودم بقبولونم بدتر از این هم میتونست پیش بیاد….
چند ساعت بعد وقتی هوا تاریک شده بود خودمو تو کوچه و جلوی خونه پیدا دیدم.
در قفل بود اما باز کردنش یه قلق ساده داشت.
یکم که باهاش ور رفتم تونستم بازش کنم.شونه ام رو بهش تکیه دادم و رو به عقب هلش دادم.
باهمون هل نه خیلی محکم بازشد و ناخوداگاه پرت شدم به داخل البته نه اونقدر که نشه یا نتونم خودم رو کنترل بکنم.
کمر خم شده ام رو صاف نگه داشتم و خواستم درو با پشت پا ببندم که آشنایی از پشت سر ازم پرسید:

-این چه وقته خونه برگشتن!؟

خواستم درو با پشت پا ببندم که همون لحظه آشنایی از پشت سر ازم پرسید:

-این چه وقت خونه برگشتنه!؟

این صدا به حدی برام آشنا بود که در لحظه تشخیص دادم کیه واسه همین بهت زده و باهیجان و حتی میتونم بگم با شوق چرخیدم و بهش خیره شدم.
من فقط داشتم تماشاش میکردم چون باورم نمیشد دوباره دارم میبینمش…
دست در جیب اومد سمتم. زل زد به چشمهام.
عبوس بود و این بعنی یه چیزی عصبانیش کرده.
دستشو از جیب شلوارش بیرون آورد.
مچ دستش که ساعتش رو به اون بسته بود نشونم داد و بعداز اینکه سر انگشتش رو به شیشه ساعتش زد گفت:

-22:4دقیقه ی شب…

اون حرف از ساعت میزد درحالی که من به کل درگیر خودش بودم.
دیدنش حال و روزم رو عوض کرد.
یه جوری شدم.یه جوری که فقط وقتی اونو میدیدم اونجوری میشدم.
قابل توصبف نبودم ولی یه نشونه های خاصی داشت که بارزترینش استرس بود.
لبهامو ازهم باز کردم و ناباورانه اسمشو زمزمه کردم:

-ام..امیرسام…

بعد بااخم و خیلی جدی پرسید:

-چرا باید یه دختر تنها تا این موقع از شب بیرون باشه!؟

هنوز هم باورم نپیشد برگشته. اصلا نمیشنیدم و نمیفهمیدم چیمگیه.
فقط محو حضورش بودم.برگشته بود…
میدونی…فقط خودش مهم بود.اینکه هست…اینکه با من زیر آسمون یک شهر! نه یه جای دیگه توی یه شهر و یه کشور دیگه….
لبخند عریضی زدم.
لبخندی که زدنش کاملا ناخواسته و یهویی بود.لبخندی که من روی صورتم نشونده بودم و انگار یه نفر دیگه کنج لبهام رو از دو طرف کش آورده باشه.
موهای پریشون ریخته رو صورتم رو آهسته پشت گوشم زدم پرسیدم:

-تو برگشتی؟

بالاخره بجای پرسیدن واسه یکبارهم که شده جواب داد:

-آره برگشتم…

احساسم بهم گفت بخاطر من برگشته.یعنی بخاطر ما…من و مادرم و ننجون که پدرش و خودش بهش ارادت داشت.
شاید اومده بود کمک…
اومده بود که به ما برای نجات مادرم کمک بکنه و این معنیش دوست داشتن من نبود؟؟؟
امیدوار شدم…امیدوار شدم که این عشق یه طرفه نیست….

امیدوار شدم…امیدوار شدم که این عشق یه طرفه نیست.
امیدوار شدم که ادامه بدم به دوست داشتنش و پا پیش نکشم.که شاید اون اعتراف کنه یه نیمچه حسی بهم داره.
ولو کم…ولو خیلی کم….
امیدوارانه و مشتاق پرسیدم:

-برگشتی تا…

میخواستم بپرسم تو برگشتی تا به ما کمک کنی چون نگرانمون شده بودی؟ اما قبل از اینکه ادامه ی حرفم رو بزنم خودش گفت:

-برگشتم چون فوزیه از سلدا برام خبر جدید داشت…تقریبا پیداش کرده!

تا اون حرف رو زد حس کردم اون حس خوب و امیدوارانه ای که تو وجود پر یاسم جوونه زده بود دوباره خاموش شد…
دیگه امیدوار نبودم.دیگه اون حس شاد رو نداشتم.
اون بخاطر سلدا برگشته بود.
بخاطر اون نه بخاطر من.
انگشتام ناخواسته مشت شدن.
ابروهام درهم گره خوردن و حالم از خودم بهم خورد.
از خود لعنتیم که اصلا نفهمیدم کی و چه موقع و چه زمان و چه ساعتی دلبسته اش شدم….
سر خرد نشدن غرورم عقب عقب رفتم و گفتم:

-اهههم…خوش اومدی.درضمن منم تا این موقع شب تنها نبودم…!

رو برگردوندم و راه افتادم سمت حوض.به چند مشت آب جهت پاشیدن به سرو صورتم احتیاج داشتم.
به خنکی آب…
رفتم سمت حوض.خم که شده ام از سایه اش فهمیدم دنبالم اومده…
کنجکاو پرسید:

-مثلا با کی!؟

بگو آخه چرا باید برای تو این موضوع اهمیت داشته باشه.اینکه من با کی بیرون رفتم.
بگو تو دیگه چرا منو رنج میدی…؟؟
تو دیگه چرا آسیب میزنی…؟؟
تودیگه چرا نمک به زخم میپاشی…کوله پشتیمو انداختم کنار دیواره ی حوض و جواب دادم:

-این کاملا شخصیه و خصوصیه!

دستهامو تو آب حوض فرو بردم و مشتهای پر آب رو بالا آوردم و پاشیدم به صورتم.
عصبانی و خشمگین گفت:

-اون پیرزن حال ندارو ول میکنی که تا یازده شب با مورد شخصی و خصوصیت بیرون باشی؟

بلند شدم و صاف ایستادم.
آب از سرو صورتم میچکید….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

دیدین گفتم این امیر سام لعنتی میاد آخه ساتو چی تو این مردک بیشعور دیدی نه خدایی عاشق چیش شده یعنی روزی که بفهمه سلدا کیه اینقدر من شاد میشم که نگو

parnia
پاسخ به  Maaayaaa
1 سال قبل

وای اره سلدا رو پیدا کنه باحال میشه

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

هرچی میخواید بگید ولی من از امیرسام بیشتر خوشم میاد!!!
کار به روان بودن نویان ندارم ولی اگر واقعا عاشق ساتو بود کمکش میکرد ن اینکه تنش و بخواد😏😏اون فقط حرصش گرفته چرا ساتو بهش پا نمیده حالا چون اون دخترا دنبالتن اینم باید باشه؟؟؟!
و واقعا تا عاشق نشی نمی فهمی و الان دل ساتو پیش امیرسام حتی اگر بد باشه عشق این چیزا حالیش نی🙃
در کلا امیرسام بهتره و اونم عاشق یه هرزس و تا خودش نبینه باور نمیکنه که کلا درک میکنم چون آدم تا یه چیز رو با چشمای خورش نبینه نباید قضاوت کنه و بعد که فهمید خیلی پشیمون میشه!
و الان ساتو واقعا گناه!!!!
من کاملا حس ساتو امیرسام و درک میکنم🙃
و شما اگر بودید با یه آدم روانی ازدواج میکردید؟؟؟!
من امیرسام و قبولش دارم
خوب خیلی وراجی کردم😂💔ولی یکم منطقی فکر کنید!!!

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mahsa
Nahar
Nahar
1 سال قبل

ساتو باید خیلی مشنگ باشه چون عاشققق کسیه ک صدبار غرورشو شکونده و جلو روش گفته عاشق سلداس!!!
اخه یکی نیس ب اون سام بگه چیکارمی ک داری بازخواستم میکنی؟؟؟

ارزو
1 سال قبل

یکی یه تریلییی قرض بدهههههه
کار واجب دارم صحیح و سالم برش میگردونم به خدا یه دونه خراشم روش نمیوفته
فقط برم امیر سامو زیر بگیرم برگردم
عییی خدااااا😭😭😭💔💔💔
از اولم معلوم بود این نخود اش نکبت بی احساس عنتر به درد نخور ته پیازی میاد وسط💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣

غزال
غزال
1 سال قبل

چرا اینقد از این ساتین بدم میاد خیلی نچسبه دختره ی خز هم این هم اون سلدا هرزه اصلا از دخترای رمان خوشم نمیاد 😐

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x