رمان ناسپاس پارت 80

0
(0)

 

مدت زیادی فقط بهم خیره بود.باورش نمیشد ولی قطعا اگه میدونست اون خیری که ازش حرف میزنم نه واقعا دوست صمیمی منه و نه یه خیر واقعی و بهای دادن این پول دادن تن و روح من هست حتما باورش میشد چه خبره!!!
لبهای تحلیل رفته اش اونقدری ازهم وا شدن که دندونهاش مشخص بشن.
سرش رو به آرومی تکون داد و بعد گفت:

-گفتی بیام یه چیزی بگم این پیرزن دلش خوش بشه شب سر راحت رو بالش بزاره آره؟

خیلی محکم و جدی گفتم:

-نه ننه! واقعیه…

باور نکرد و گفت:

-قسم بخور…

بهش حق میدادم باور نکنه برای همین قسم خوردم و گفتم:

-به روح بابام یه نفر بهم قول داده فقط صبر کن.صبر کن تا وکیل اون کارهارو پیش ببره!

چشمای ریز تر شد.ناباورانه پرسید :

-ننه مرگ من راس میگی!؟ تورو به زینب کبری راس میگی…؟

لبخند زدم. روسریش رو از روی سرش کشیدم و بعد زلفای سفید و سیاه رنگش رو دست نوازش کردم‌مرتب بشن و گفتم:

-صبر کن ننجون…صبر کن..شب ما هم صبح داره….
این سحر ختم میشه به صبح و طلوع خورشید.
برو بخواب…
بخواب و صبر کن…
صبر کن تا ببینیم دوست من چیکار میکنه!

سرمو بردم سمت صورتش.یه بوسه رو پیشونیش نشوندم و بعد دستشو گرفتم و کمک کردم که بلند بشه.
لبخند زد و بعد گفت:

-خدایا خیلی بزرگ ساتو…خداخیلی بزرگ…

کمکش کردم رو تخت دراز بکشه و بعد گفتم:

-آره ننه…خداخیلی بزرگ!بخواب…بخواب ننه…ولی چیزی به کسی نگو

-باشه ننه…نمیگم…هیشکی به هیچکس نمیگم

پنکه رو واسش روشن کردم و ملحفه رو تا روی شکمش بالا آوردم.
قدم زنان سمت دیوار کنار در رفتم. چراغ رو خاموش کردم و نگاهی بهش انداختم و بعد خیلی آروم و بی سرو صدا از اتاقش بیرون رفتم.
کفشهامو پوشیدم و از سکو اومدم پایین.
از دور فوزیه و امیرسام رو دیدم که پشت به من داشتن حرف میزدن…
بدون اینکه صدای قدمهام رو بشنون به سمتشون رفتم…

بدون اینکه صدای قدمهام رو بشنون به سمتشون رفتم.
یعنی مسیرم با مسیری که اونها بودن یکی بود.
چه میخواستم چه نمیخواستم سرراهم به اونا میخوردم.
امیرسام یه سیگار گرفته بود دستش و هی پشت سر هم ازش کام میگرفت و ار فوزیه سوال میپرسید فوزیه هم یکی یکی اون سوالهارو جواب میداد!
احساس کردم‌مشکوکن.
ولی نه…احتمالا بحث و گپ و گفتشون راجع به سلداست.
آخه مگه این دختر چی داره که اینقور کشته مرده اش هست!؟
خاکستر سیگارش رو تکوند و بعد گفت:

-مطمئنی!؟ شاید اشتباه میکنی …

نفهمیدم دارن راجع به چی حرف میزنم چون اونجایی صداشون به گوشم رسید که انگار سوال و جوابها و بحثشون رسیده بود به ته صحبتها…
فوزیه سر تکون داد.چشم من به سایه ی درشتش بود که افتاده بود تو آب حوض.
به آرومی گفت:

-مطمئنم آقا.
رفیق صمیمی سلداس…سر چهارراه ها وایمیسه نرخ میده سوار میشه…

کرم درونم بیدار شد.
با کنجکاویم نتونستم در بیفتم.یعنی افتادم ولی اون برنده شد.بی سرو صدا گام هارو برمیداشتم که صدای قدم هام به گوششون نرسه.
حتی جوری راه میرفتم که لفتش بوم و نزارم مسیر کوتاه بشه.
امیرسام یه پک به سیگارش زد و بعد گفت:

-فردا باهم میریم…

چشمم رفت سمت نیمرخ بی روح فوزیه.
شق و رق ایستاد و جواب داد:

-گاهی هست گاهی نیست آقا…شانس بیاریم فردا باشه!

امیرسام کلافه بود.کلافه ولی بیشتر نگران…
در اون حد که حتی وقتی قدم رو رفت هم بااینکه آدم خیلی تیزی بود اما چشمش نیفتاد به من.
بخاکستر سیگارش رو تکوند و بعد پرسید:

-نکنه شبیه به رفیقش باشه.یه چیزایی قبلا شنیدم…
فوزیه فوزیه فوزیه….
مغزم داره میترکه!

پس کم کم داشت حالیش میشد حرفهایی که من از همون اول راجع به سلدا زدم پر بیراه نبودن.
حالا هم نگران این بود که مبادا شغل شریف سلدا خانمش مثل دوست صمیمیش تن فروشی باشه.
فوزیه کاملا خونسرد و آروم گفت:

-نگران نباش آقا…حتی اگه اینجوری هم باشه درستش میکنیم…

امیر سام تا اینو شنید دست از پک زدن از سیگارش کشید و مکث کرد.خیره شد به فوزیه…

امیر سام تا اینو شنید دست از پک زدن از سیگارش کشید و مکث کرد.خیره شد به فوزیه…
دستشو پایین آورد و پرسید:

-چی میگی فوزیه؟

فوزیه آهسته و آروم مثل همیشه در کمال خونسردی اما با لحن و صدایی که انگار یه نفرت کهنه و قدیمش تو رگه هاش باشه جواب داد:

-اونی که تلخه حقیقته…آره آقازاده.یه حقیقتهایی هستن که تلخن…اون چیزی هم که شما ترسش رو داری شاید واقعی باشه اما ما درستش میکنیم…

از لبهای خوش فرم امیرسام یه صدای آروم و خفیف و بم بیرون اومد:

-چه جوری!؟

فوزیه مخوفانه و بانفرت جواب داد:

-همونطور که پدرتون مادرتون رو سر به راه کرد.با حبس کردنش…با شکنجه دادنش…با تنییه کردنش…

چه خزعبلاتی که این زن نمیگفت.نمیدونم چه جوری داشت به خودش این اجازه رو میداد که اون چرندیات رو راجع به شانار خانم به زبون بیاره اون هم مقابل چشمهای پسرش!
امیرسام دستش رو پایین گرفت و گفت:

-چی میگی …؟

فوزیه در عین بدجنسی کامل گفت:

-مادرت باهمه بود…به پدرت خیانت کرد اون هم تو خونه ی خودش…
اون دزدی میکرد.
تیغ میزد مردهارو…تن فروش بود اما آقا سربه راهش کرد.
درستش کرد…تو هم سلدارو درستش کن.آدمش کن آقازاده!

امیرسام به سمتش رفت و با غیظ و لحن ترسناکی گفت:

-فوزیهههاا….حواست هست چی داری میگی!؟

نترسید.حتی عقب هم نرفت.
همونجوری شق و رق ایستاد وگفت:

-گفتم که آقا…حقیقت تلخ!

نتونستم تحمل کنم و دیگه دست از آسته راه رفتن برداشتم و دویدم سمتش و با صدای بلند گفتم:

-دروغگوووو…دروغگوووو

هردو خیلی سریع سرشون رو به سمتم برگردوندن و بهم خیره شدن.
نمیتونستم سکوت کنم.
نمیتونستم اونجا بمونم و اجازه بدم فوزیه همچین مزخرفاتی رو راجع به زنی بزنه که بارها برای من هدیه فرستاده…
راجع به زنی که ننجون همیشه ازش به نیکی یاد میکنه!
فوزیه سگرمه هاش رو زد توهم و گفت:

-دختره ی فضوووول!

دستهامو مشت کردم وگفتم:

-اکه من فضولم تو یه دروغگویی…یه آدم نمک نشناس…چطور میتونی راجع به یه آدم شریف همچین چرندیاتی به زبون بیاری؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
غزال
غزال
1 سال قبل

اوووف چقدم حال بهم زنه این ساتین بدم میاد ازش ایشالا امیر سام با همون هرزه ازدواج کنه دلم خنک شه حال این ساتینه کنه آویزون گرفته بشهههه😐

Darya
Darya
1 سال قبل

اما این حقیقت ساتو جون شانار هم با همه بود اما خب به نظر من شانار نسبت به سلدا خیلی بهتر بود

Nahar
Nahar
پاسخ به  Darya
1 سال قبل

حتما ساتو نمیدونه

مسیحا
مسیحا
1 سال قبل

اولین نفرررررر

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x