.
کارت دوست علی رو هم دادیم و رفتیم سمت یه آبمیوه فروشی
چقدر دلم برای شهرم تنگ شده بود
دلم میخواست بغلش کنم اما نمیتونستم
توی شهری که تیکه به تیکشو با فکر به آریا اشک میریختم..
توی این مدت اتفاق های زیادی افتاده بود
مثل عقد ارتین و مائده
هیچوقت یادم نمیره که چقدر روز عقدشون گریه کردم و اشک ریختم..
دستی جلوی صورتم قرار گرفت
علی: کجایی دلوین؟
ده بار صدات زدم
_ ها؟ ببخشید درگیر فکر بودم
+ پیاده شو رسیدیم
سری تکون دادم و از ماشین پیاده شدم
شونه به شونه ی علی وارد آبمیوه فروشی شدم
دو روز دیگه تا عقدمون مونده بود و امروز باید میرفتیم لباس منو از خیاط بگیریم
با اینکه کنار علی بودم دلم عجیب گرفته بود
انگاری میخواست اتفاق بدی بیفته
احساس حقارت داشتم
+ چرا تو فکری دلوین؟
_ ها؟ هیچی داشتم به عقدمون فکر میکردم
با این حرفم لبخندی روی لباش نشست
اما من غم تو دلم نشست با دروغی که گفتم!…
الان آریا چیکار میکرد؟
میدونست من دارم ازدواج میکنم؟
اگه میفهمید چیکار میکرد؟
میومد سراغم؟
جلومو میگرفت؟
میدزدید منو؟
کاش اینقد سرتقی نمیکردم..
الان دیگه کاری از دستم بر نمیومد..
+ دلوین خیلی تو فکریااا
میخوای برسونمت خونتون یکم خلوت کنی؟
_ نه خوبم بخدا..مغزم یکمی درگیره..
هنوز اصل کاریو تحویل نگرفتیم بریم خونه؟
دیگه من بیخ ریشت هستم اقای بهداد
میخوای بذاریم خونه که چی؟
همه ی حرفایی که میزدم به اجبار بود..اجبار برای خندوندن مردی که تا پسفردا میشد همدم زندگیم..
ببخشید بچها اینجا بارون شدیدی گرفته اینترنتا خرابن از کی دارم سعی میکنم پارت بذارم
ببخشید دیگه../
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت آخر یکم کم بود
ولی خوب بود مرسی ازت✨❤️
چطور روت میاد به این بگی ی پارت 😒🤣 قشنگ بود
درسته کم بود روزی ۲ پارت میزاره
مثل همیشه عالی😘😘
دستت دردنکنه دادا فدات
ولی دلوین واقعت گاوه
فدای سرت ممنون از قلمت
دختره نکبت حالا پشیمون شده خبر مرگش ایشالا بمیری از عشق آریا😐😭
Haق
مرسی