رمان گریز از تو پارت 123 - رمان دونی

 

 

_حق نداری به من دست بزنی. فهمیدی؟ حق نداری!

 

بعد هم با جنون کلید را از دست او کشید و سمت در رفت و قفلش را باز کرد…

 

_حالا هم برو بیرون.

 

ارسلان با اخم به حرکاتش خیره بود: تو باز دیوونه شدی؟

 

_آره.

 

یاسمین چنان هوار کشید که ارسلان با تمام ابهش جا خورد و صورتش باز شد. انگار دخترک تمام دردش را هوار کشید… محکم انگشتانش را به کف دستش فشرد که تا اشکش نچکد. داشت دیوانه میشد…

 

_برو بیرون نمیخوام ببینمت.

 

ارسلان عصبی صدایش را بالا برد: سر من داد نزن یاسمین.

 

_داد میزنم، میخوای چیکار کنی؟

 

ارسلان یک قدم جلو رفت که او دوباره فریاد زد: میخوای چیکار کنی دقیقا؟ منو بزنی؟ خب بیا بزن!

 

ارسلان درمانده سر جایش ایستاد و دست به کمر گرفت: دو دقیقه بشین باهم حرف بزنیم.

 

_نمیخوام برو بیرون!

 

ارسلان یک آن، طوری فریاد زد که دیوار های اتاق لرزید: میگم بشین‌.

 

یاسمین پوزخند زد و در اتاق را باز کرد تا بیرون برود که با فشار دست او عقب کشیده شد و وقتی در دوباره به چارچوب چسبید، ارسلان تنش را با دست و پایش قفل کرد.

 

یاسمین تقلا کرد: ولم کن ارسلان‌. مگه نمیگم بهم دست نزن؟

 

_تموم می‌کنی این وحشی بازیتو یا نه؟

 

_نه چون حالم ازت بهم میخوره نمی‌خوام بهم دست بزنی!

 

گفت… با تمام حرص و خشم و درد هایش، رک و راست حرفش را زد! وقتی او با مکث رهایش کرد، ته قلبش تیر کشید. اما بدون نگاه به او برای بار چندم تکرار کرد…

 

_برو بیرون!

 

مردمک های چشم ارسلان تیره تر از همیشه روی چهره ی او چرخید:

 

_ داری گند میزنی به این رابطه یاسمین تمومش کن بذار منم آدم بمونم.

 

یاسمین خندید. اگر نمی‌خندید، بی پروا میزد زیر گریه!

 

_اگه قراره این رابطه ی لعنتی جوری پیش بره که تو انقدر نامتعادل و بدبخت باشی و من و مثل عروسک تو دستات بچرخونی بذار گند بخوره توش. فدای سرم!

 

به خودش اشاره کرد و ادامه داد:

 

_آدمی که تهش رفتنیه خودش بیخود پاسوز این احساسات مسخره نمیکنه.

 

ارسلان سر کج کرد و خندید. رفتنی؟ دخترک چه رویاهای بزرگی داشت! باید اول رنگ مرگ را میدید تا رفتن از این خانه.

 

_خوش خیالی یاسمین خانم.

 

یاسمین داشت از بغض میترکید: تهش مرگه دیگه! من تو همین خونه میمیرم…

 

ارسلان چشمهایش را بست و وقتی سمت در رفت دخترک محکم گفت:

 

_دیگه هم بدون اجازه داخل اتاق من نمیای. من وسیله ی بازی تو نیستم.

 

 

 

نزدیک بود از پله ها سقوط کند که با دیدن آسو و جعبه توی دستش خودش را کنترل کرد. ایستاد و وقتی او بالا آمد با دیدنش جا خورد… هول کرد و زبانش لال ماند. در برابر این مرد و اخم های گره شده اش توان حرف زدن نداشت!

 

نگاه ارسلان روی جعبه چرخ خورد:

 

_میری پیش‌ یاسمین؟

 

_بـ… بله…

 

ارسلان نفس عمیقی کشید:

 

_حالش خوب نیست. یکم آرومش کن.

 

آسو با تعجب سر بالا آورد و ارسلان پیشانی اش را لمس کرد:

 

_تنهاش نذار لطفا… میترسم معده اش…

 

حرفش را خورد و قدمی عقب رفت. آسو با دیدن چهره ی کلافه اش سر تکان داد: چشم!

 

ارسلان با قدردانی نگاهش کرد و بعد پلک زد و داخل اتاقش رفت‌. یک امروز باید خودش را سرگرم میکرد تا یادآوری شب گذشته دیوانه اش نکند‌!

 

یاسمین تمام رفتارهایش را جور دیگری برداشت میکرد و هیچ توانی برایش نمانده بود تا آرامش کند. شاید کمی دوری برای جفتشان بهتر بود!

 

“””””””””””””””””

 

یاسمین سر فرو برده بود توی بالشت و با جان کندن داشت بغضش را مهار میکرد. اشکش میچکید اما قفسه ی سینه اش به طرز بدی میخواست با تکان های تندش تمام غمش را رها کند.

 

_یاسمین؟

 

بی هوا سر بلند کرد و آسو با دیدن صورت قرمز و لب های جمع شده اش، وا رفت.

 

_حالت خوبه؟

 

یاسمین بزور آب دهانش را قورت داد:

 

_میشه بری؟

 

آسو لب گزید و جعبه را گوشه ای رها کرد…

 

_میشه نرم و کنارت بمونم؟

 

یاسمین تکیه داد به تاج تخت و پاهایش را توی شکمش جمع کرد. الان فقط ارسلان را میخواست. نمیشد به خودش دروغ بگوید! نمیشد خواسته های دلش را سرکوب کند‌… هرچه میکرد پای قلبش گیر بود. پای خواستنش…!

 

آسو لبخندی زد و کنارش لب تخت نشست:

 

_ارسلان خان گفت بیام پیشت و حواسم باشه تا گریه نکنی!

 

یاسمین پوزخند زد و رو چرخاند: آخی…

 

_کلافه بود. گفت میترسه معده ات اذیت شه! بیام کنارت بمونم تا الکی حرص نخوری.

 

یاسمین از شدت بغض لب بهم فشرد. آسو دستش را گرفت و با لبخند حرف دلش را زد…

 

_اوایل که فهمیدم شما زن و شوهرین شک داشتم حسی بینتون باشه. همش میگفتم مگه میشه دختری مثل تو عاشق یه دیو بشه؟

 

« دوس دارین روزای یکشنبه ،سه شنبه ، پنج شنبه پارت بذارم؟؟؟ولی پارت ها کوتاه هستن

یا هفته ای ی بار  ؟؟؟»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

امروز روز فرده ،پارت گذاری کنید لطفا

پری
پری
1 سال قبل

همون روزای فرد باشه بهتره

mehr58
mehr58
1 سال قبل

همون هفته ایی سه روز خوبه

Tamana
Tamana
1 سال قبل

ب نظر منم روزای فرد باشه🚶‍♀️درسته مثل دلارای میشه اما بهتره🚶‍♀️

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

همون هفته ای سه روز باشه لطفا من این رمان و دوست دارم .

setayesh
setayesh
1 سال قبل

سلاااااااامممم وای مرسی جون کندم تا این رمان اومد😂 نویسنده یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه بزار

Stcjbjfdchkbjfrxj
Stcjbjfdchkbjfrxj
1 سال قبل

روزای فرد لطفا ❤
مشکلی پیش اومده که مثل قبل پارت نمیذارید ؟

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

همون روزای فرد

یلدا
یلدا
1 سال قبل

سلام ،هفته ای سه روز از هفته‌ای یه بار بهتره

س ز
س ز
1 سال قبل

سلام
هرروز لطفاً

معتاد رمان
معتاد رمان
1 سال قبل

زود به زود بزار

...
...
1 سال قبل

روز های فرد لطفاً
ولی خواهشاً ول نکن رمانتو 🙏🙏🙏

دلوین
دلوین
1 سال قبل

همون روزای فرد بزار
بعدشم حالا مثلا پارتات خیلییی طولانیه که حالا بخوای کمشم کنی

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

نه جان مادرت همون روزای فرد بهتره

ℍ𝕖𝕒𝕣𝕥 𝕜𝕚𝕝𝕝𝕖𝕣
ℍ𝕖𝕒𝕣𝕥 𝕜𝕚𝕝𝕝𝕖𝕣
1 سال قبل

نه جان من هفته ای یک بار ما میمیریم همون یکشنبه سه شنبه و پنجشنبه باشه

Aida
Aida
1 سال قبل

چرا شما ها اینطوریین؟؟؟
تا رمان به نقطه های اوجش میرسه از هر روز پارت میشه هفته ای یه بار؟؟؟

پری
پری
1 سال قبل

حالا این نویسنده محححترم نمیشه اول رمانش و کامل بنویسه بعد تو سایت بزاره نه اینه تا یه صفحه از رمان و نوشت رو برگه سریع بیاد اینجا بزاره

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل
پاسخ به  پری

عزیزم نویسنده اصن یکی دیگست
نویسنده اصلی رمان شخصی به نام مریم نیک فطرت هست

من این رمان رو یک سال پیش توی تلگرام پیدا کردم توی کانال اصلیش که مخصوص همین رمان بوده
ولی خوب از وقتی نت ها قطع شد من نتونستم برم توی تلگرام توی گوگل هم رمان رو سرچ کردم این سایت برام اومد
فکر میکنم که اینا هم همین مشکل رو پیدا کردن نمیتونن برن پارت هارو کپی کنن بزارن اینجا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط فاطمه
Hani
Hani
1 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

میشه لطفا ادرس کانال تلگرامشونو بدید ؟

Zahra
Zahra
1 سال قبل

وای هفته ای یبار ک فراموش میکنیم چی بود چی شد
کاش هر روز میدادی مثل قبل

F....
F....
1 سال قبل

وای نع هفته‌ای یبار نع

خیلی از رمانا بودن ک گفتیم هفته‌ای یبار شن ولی پارتشون طولانی شه بدتر شد ک بهتر نشد همینجوری خوبه لطفا همنیجوری ادامه بده

yegane
yegane
1 سال قبل

ب پارت های کم هم قانع هستیم

asma
1 سال قبل

حرف اولت یکشنبه سه شنبه و پنجشنبه باشه

پریا
پریا
1 سال قبل
پاسخ به  asma

موافقم

دسته‌ها
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x