رمان گلاویژ پارت 118

0
(0)

 

باسوال عزیز ازتعجب چشم هام گرد شد!
_این دیگه چی بود؟ معلومه که نه! من چرا باید به زن شوهر دار فکرکنم آخه قربونت برم؟

_سواله خب واسه هرکسی ممکنه پیش بیاد.. ضمنا صحرا خیلی وقته که از شوهرش جدا شده!
_قربون سوال کردنت بشم که برق سه فازمو پروند

اما صحرا دیگه هیچ رنگ ونقشی توزندگی و قلب واحساس من نداره و فقط برام یه دخترعمه است و بس!
چه فرقی میکنه از شوهرش جدا شده باشه یا نه؟

مهم اینه که انتخابش کسی دیگه بود ومن هم بعداز اون متوجه شدم عشقم فقط یه عادت بوده که از بچگی واسه خودم بزرگش کرده بود ملکه ی ذهنم شده بود!

واقعا میگم.. از ته دلم میگم.. اگه تجریبات الانم رو داشتم حتی میتونم بگم هیچوقت به ازدواج باصحرا هم فکرنمیکردم..

چون بعداز صحرا وارد دنیای جدیدی شدم که بهم ثابت شد عشق واقعی اون حسی نبود که فکر میکردم نسبت به صحرا دارم!

_واین یعنی عاشق گلاویژ شدی درسته؟
بادرد پلک هامو روی هم گذاشتم و گفتم؛
_دلم نمیخواد از گلاویژ حرف بزنم..

_اما من دلم میخواد از قلب پسرم باخبر باشم!
_هرچی که بود تموم شد..

واسه عوض کردن بحث، ازجام بلند شدم و دوباره دستشو بوسیدم و الکی گفتم:
_فدای دستات بشم بانو.. دستت دردنکنه خیلی بهتر شدم!

_خواهش میکنم عزیزدلم.. من که کاری نکردم!
_شام چی داریم؟ خیلی گرسنمه!
_الان باحرف ها فکرمیکنی که موفق شدی بحث رو عوض کنی؟

به خیالت منه پیرزن رو پیچوندی که از زیر جواب دادن به سوال هام در رفتی؟
از باهوش بودنش خنده ام گرفت.. درسته که جوون نبود و جسما پیرشده بود

اما طرز فکرش ازمن هم جوون تر وامروزی تر بود!
تک خنده ای کردم و گفتم:
_عه فهمیدی؟! حداقل به روم نمیاوردی خب!

_بله که فهمیدم.. من تورو بزرگت کردم پسرجان.. تو راه بری من از راه رفتنت میفهمم مقصدت کجاست!
باحسرت آهی کشیدم و غمگین گفتم:

_پس با این همه شناخت چرا ازم سوال میپرسی؟ توکه از دلم خبر داری احتیاجی به جواب من نداری!

_من بغضی که توی گلوی پسرم نشسته و راه گلوش رو بسته رو به راحتی تونستم بفهمم.. عشقی که توچشم هات غوغا به پا کرده هم دیدم اما..

اما هرچه میگردم وتلاش میکنم نمیتونم بفهمم چی باعث شده با این همه عشق قیدش رو بزنی و واسه فراموش کردنش خودتو اینجوری به آب وآتش بزنی

لب گزیدم.. سرم تیرمیکشید.. ای کاش باهمین سردرد میمردم..
سرم روپایین انداختم و گفتم؛
_فهمیدنش چه دردی رو دعوا میکنه قربونت برم؟

بافهمیدنش چه چیزی میخواد تغییر کنه جز اینکه توروهم ناراحت کنم؟
بذار همه چیز همونطور که تموم شد پیش بره و پرونده ی من وگلاویژ همونطور که بسته شد بسته بمونه!

_عماد من توی اون دختر چیزی جز غم وعشق ندیدم..
نمیدونم چی شده اما قلب من بهم دروغ نمیگه و مطمئنم اشک هایی که از چشم اون بچه می ریخت، از قلبش میچکید!

نمیدونم چرا حس میکنم جدایی شما بوی خیانت میده چون میدونم تو، فقط دریک صورت ازعشق میگذری مگراینکه خیانت دیده باشی..

اما تا فکرش به ذهنم خطور میکنه، تصویر صورت معصوم گلاویژ میاد جلو نظرم، فورا استغفار میکنم و ازخدا میخوام منو ببخشه..

من ۷۰سالمه عماد.. ۷۰هزار دخترهای جورباجور دیدم.. محاله اشتباه کنم.. تو چشم های اون دختر هیچ چیز جز عشق وناامیدی نیست..

اما رفتارتو یه چیزدیگه میگه.. عذاب کشیدن تو داره فکرم رو گمراه میکنه.. نمیدونم باید به کدومش فکرکنم..گیج شدم عماد..

خیلی خب اگه نمیخوای حرفی بزنی من اصرارنمیکنم اما فقط همین یک چیزرو بهم بگو.. بگو که دارم اشتباه فکرمیکنم و بادیدن رفتار تو گناه اون بچه رو شستم!

_اشتباه نمیکنی عزیز! داری درست فکرمیکنی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

39 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الی
الی
1 سال قبل

سلام خواهش زود زود پارت هارو بزارین

فاطی
فاطی
1 سال قبل

چقدر عزیز و نوه باهم حرف میزنن 😑 والا عزیز من وقتی میرم خونش در حد نهار چی میخوری با هم حرف می‌زنیم😂

سوگل
سوگل
1 سال قبل

اینطوری پیش بره معلوم نیست تا کی قراره به مکالمه ی عزیز و عماد گوش کنیم دیگه داره خیلی مزخرف میشه هر کدوم از پارتاهم دو خط😒

مهشید
مهشید
1 سال قبل

خداشاهده هرچی بیشتر میریم جلو انگار نمیریم انگار داریم دنده عقب میریم خو نکبت نکره شپش گودزیلا عنتر عنق منکسره ی هفتس چت کردی رو عزیز و عماد اونم توی خونه

اتنا
اتنا
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

هرچند من فقط شاهد بارش مداوم حق هستم
اما تو ارام باش خواهرم

🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
1 سال قبل

فاطی یادته عثمان جونم میگف من ازین ادمین خوشم نمیایع باز تو میگفتی من از تو خیلی خوشم می آید 😂😅😂🤟🤟🤟
خدایی بازیگریم عالی بود مگه نه😌😌😌
بضی جاها که گند کاری میکردم باز دوباره یجورایی جمش میکردم
🤟😌

🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ببین عثمان خان یه شخصیت فوق العاده ای داشت …..😌🤟
تو از هوم اول با عثمان مشکل داشتی
کامنتا شو میپامیدی
منم میخواستم یخورده فکر بقیه رو از اینکه همون سولومونم دور کنم😂🤟

Bad boy
Bad boy
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

😌🤟🖤

مهشید
مهشید
پاسخ به  🝐ᴘᴇɴтᴀ
1 سال قبل

سگ تو قبرت بشاشه من شک کرده بودم😂😂😂😂😂😂

🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
پاسخ به  مهشید
1 سال قبل

هعییییی😌🤟

hadis
hadis
1 سال قبل

ابرو هرچی عشق و عاشقی رو بردن
عماد که اینهمه ادعای مجنونو در می‌آورد چجور با یه حرف الکی زد زیرش
حرفی ندارم واقن

🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
پاسخ به  hadis
1 سال قبل

دقییییقا
من الان گیر موندم این نویسنده چجوری اینارو میخواد بهم برسونه شاید پایانش تلخ و نرسیدن باشه 🖤👣

ستایش
ستایش
1 سال قبل

همه رماناتون داره کند پیش میره .عماد و عزیز که یه هفتس دارن حرف میزنن دلارای و هومنم که همش اون میخنده اون تک خنده میزنه اون تلخ میخنده اون با هق هق میخنده اونم از تارگت که الان یه هفتس تو یه روز موندن اونم از نازی که همش جای هیچان انگیز تموم میشه

اتنا
اتنا
پاسخ به  ستایش
1 سال قبل

شاهد بارش مداوم حق هستیم
اول از دلارای خیلی ناراضی بودم ولی الان این واقعا از دلارای هم کند تر پیش میره

البته شیوا و شیدا رو هم یادت رفت. اونم که هیچی….. 😓

نیلو
نیلو
1 سال قبل

این ننه عماد چقد سیریشه آخرش از زبونش کشید کی چی ب چیه اینقد سبرا و کبرا چید😐💔

گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

نمیدونم چرا ولی الان خیلی دوست دارم عمادو بخاطر این مظلوم نماییاش خفه کنم حیف عزیز ک مامان بزرگ اینه 😐😑

Nila
Nila
1 سال قبل

چرا پارت119نیییییست

فاطی
فاطی
پاسخ به  Nila
1 سال قبل

اتفاقا منم ندارم … یعنی داشتم میخوندم دیدم ۱۹ نبود…

Zari
Zari
1 سال قبل

پناه میبرم از شر مشکلات این دوتا به زیر پتو😆

آنیسا
آنیسا
1 سال قبل

وای خدایا من هر ادمی بود این کارو نمیکرد عشقش هست باید براش بجنگه ببین این عکس ها و فیلم ها راسته یا ن
آزمایش سالمی ازش بگیر ن اینک اینطوری شه
ما الان ۴ روز تو گفت و گو عماد و عزیزیم بابایکم به تر بنویس جون خر کی دوس داری
حداقل سمت گلا هم برو

Kati
Kati
1 سال قبل

اه،دیگه شورش در اومد:/

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

گه تو روحت گلاویژ حداقل بلند شو بیا حقیقت را به عزیز بگو تا اون عماد پدر سگ چرت و پرت تحویل عزیز نداده

ببخشید من نزدیک امتحانات ام هست اعصاب ندارم

hana
hana
1 سال قبل

لعنت چرا این اینقد کمه مگه نمیدونی ما چقدر صبر میکنیم یعقوب هم اینقدر صبر نکرد

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط hana
شمسی خانم
شمسی خانم
پاسخ به  hana
1 سال قبل

عیوب بود

مریم
مریم
1 سال قبل

خواهشا داستانو یکم تندتر جلو ببرید.آخه یک روز انقد طولانی میشه.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط مریم اسماعیلی
🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
1 سال قبل

وای توروخدا بگین چی شده من بیشتر ده پارتو نخوندم ….
فاطی بگووووووو😥😥😥
آشتی کردن؟

🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

چجوری وای صحرا یادم رفته کی بود خواهر رضا بود؟ 🥲😂😂😂

🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خخخ
بیا ازین به بعد مثل قبلنا اینجا چت کنیم🥺🥺🥺♥️♥️♥️

🝐ᴘᴇɴтᴀ
🝐ᴘᴇɴтᴀ
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ووویسی ارمینم کی میاد!؟

Bad boy
Bad boy
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

من میرم اصنن😩😩😩

دسته‌ها

39
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x