رمان گلاویژ پارت 119

5
(1)

 
سرم رو بلند کردم و با غمی که توی تموم وجودم نشسته بود به عزیزنگاه کردم..
توی سکوت بهت زده فقط نگاهم میکرد..
پوزخندی زدم و گفتم:

_سکوتت رو با سلول به سلول تنم درک میکنم!
من هم وقتی فهمیدم بهت زده شدم.. حتی هزار برابر بدتراز این بهت…
_چطور ممکنه؟ مگه میشه؟ نمیتونم باور کنم!

شونه ای بالا انداختم و ازجام بلند شدم..
به طرف کمد لباس هام رفتم وهمزمان گفتم:
_منم همینطور بودم.. اما قبولش کردم!

_اما.. خب.. آخه.. از گلاویژ بعیده.. من فکرمیکردم دختر معصومی باشه..
پیراهن آبی کاربنیمو از کمد بیرون کشیدم و بی تفاوت گفتم:

_همیشه بدترین ضربه هارو از آدم هایی میخوریم که انتظارش رو نداریم!
_آخه مگه میشه اون نگاه و اون چهره همش تظاهر و فیلم بوده باشه؟

_اینجوری نشون میده! توی باور هیچکس نمیگنجید اما اون واقعا یه روباره مکاره که پشت چهره ی مظلومش قایم شده!
‌لباسم رو جلوی صورتم گرفتم و ادامه دادم:

_این چطوره؟ به نظرت دستم توی آستینش رد میشه؟
_کجا میخوای بری؟ با این حالت من نمیذارم جایی بری ها!
_بادوست هام قرار دارم..

این روزا ترجیح میدم دور وبرم شلوغ باشه.. نگران نباش عشق من، همین دور وبرهام.. اراده کنی پیشت هستم!

دروغ گفتم.. باهیچکس قرار نداشتم و برعکس حرفی که زدم، اصلا حوصله ی شلوغی و سروصدا نداشتم.. تنها هدفم فرار کردن از سوال های عزیز بود!

اومدم لباس رو بپوشم که عزیز بلند شد و قاطعانه گفت:
_گفتم که نمیذارم هیچ جا بری..
_وا.. عزیز؟؟؟ یعنی چی؟

چراغ هارو روشن کرد که بی اراده چشم هامو جمع کردم اما خیلی نامحسوس کنترلش کردم!
_یعنی چی نداره.. همین که گفتم.. با این حالت هیچ جا نمیری..

چشمات کاسه ی خون شده.. سردردت هم اونقدری اذیت میکنه که نورچشم هاتو بزنه و گوشه ی چشم هاتو چین بدی!

بعضی وقت ها ازاین همه باهوشی واقعا حیرت زده میشدم.. همه ی حرکات من رو زیر نظر داشت و هیچ چیز ازچشمش پنهون نمونده بود!

تک خنده ای کردم رفتم گونه اش رو بوسیدم و گفتم:
_الهی قربونت بشم که اینقدر به فکرمی.. اما بخدا من حالم خوبه.. اصلا جای نگرانی نیست!

_عماد؟؟؟؟
باصدای بلندش تعجب کردم و با تعجب نگاهش کردم..
_همینطوری که نمیشه از وسط مکالمه بپری به آخر و ازکنارش بگذری!

_چه مکالمه ای عشقم؟ من فکرمیکردم تموم شده باشه!
_گلاویژ چیکار….
میون حرفش پریدم و گفتم؛

_مگه قرار نبود فقط درحد یک کلمه حرف بزنم که خیالت رو از بابت قضاوت ها راحت کنم؟ مگه نگفتی اگه نخوام میتونم راجع بهش حرف نزنم؟

ابرویی بالا انداخت و نگاهم کرد.. سری به نشونه ی تایید تکون داد و دیگه چیزی نگفت!
متوجه دلخوریش شدم اما خودمو به اون راه زدم!

اگه پِیِش رو میگرفتم اونقدر ادامه پیدا میکرد که همه چی رو تعریف کنم اما من واقعا تصمیم نداشتم راجع به گلاویژ حرف بزنم و رابطه ی اشتباهم رو نبش قبرکنم!

_اجازه میدی برم؟ قول میدم زود برمیگردم وهروقت خواستی زنگ بزن باشه؟
سری تکون داد و پشت چشمی نازک کرد و گفت:

_برو.. امیدوارم دیگه اتفاق های قبل تکرار نشه!
_ای جان.. عماد فدای این چشم ها بشه؟
_خدانکنه.. بیخود مزه نریز..
خندیدم و گفتم؛

_قول میدم مراقب باشم.. قول مردونه!
_گوشیت رو در دسترس بذار.. استرس نندازی به جون من!
_چشمممم! دیگه چی؟

_سلامتی.. فردا مهمون داری.. تویخچال رو نگاهی میندازم اگه چیزی کم وکسر بود واست مینویسم که باخودت بیاری!
_قربون دستت گل بانو.. ممنونم که هستی!

اگه تو نبودی.. اگه تورو نداشتم معلوم نبود چه بلایی سرم اومده بود.. حتی نمیدونم الان زنده بودم یانه!

_خیلی خب حالا نمیخواد غمگینش کنی.. برو زودبرگرد که واست شام خوشمزه درست کنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
1 سال قبل

ایی عوقم گرفت هزار تا پارته اینا هی قربون صدقه هم میرننننننن اهههه بسه دیگههههههه

الی
الی
1 سال قبل

وای چرا هربار ی تیکش میذاری اخه

فاطی 85
فاطی 85
1 سال قبل

خیلی کنجکاوم بدونم عزیز چند سالشه….😑🤔

لمیا
لمیا
پاسخ به  فاطی 85
1 سال قبل

۷۰ سال.تو پارت قبلی گفته بود

سوگل
سوگل
1 سال قبل

😢💔

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

الهی شکر بالاخره تصمیم ب خروج از اتاق گرفتن گمشو برو بیرون دیگه انشاءالله گردنت خورد شه برنگردی بیشعوووووور نفهم خود درگیر از خود راضی😑🤦‍♀️

گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

هربار بیشتر به این نتیجه میرسم ک این عمادو باید خفه کنم 😐

Blue_sky
Blue_sky
1 سال قبل

یعنی این عمادو دلم میخواد از وسط نصفش کنم
وای پسره خر نفهم اون گلاویژ نفهم تر باید این عمادو سرتاپاشو قهوه ای میکرد واقعا ادم نفهم چقدر منفور اصلا جهنمیه وقتی یکی حالیش نی
عماد حق داره قبلا ضربه خورده ولی اخه با مدرک ثابت شده که گلاویژ پاکه ولی این خر نمیفهمه نمیفهمه |:🤦‍♀️ اخر به غلط کردن میفته امیدوارم همچین اتفاقی بیوفته
خدا جای حق نشسته

چقدر حرص خوردم 😂😂😐🤦‍♀️

neda
neda
1 سال قبل

ایششش…
بسه دیگ بابا… أه…درود بر البفای سکوت….😂

Elham
Elham
پاسخ به  neda
1 سال قبل

اره واقعا الفبای سکوت هم رمانش عالیه هم اندازه پارت

گز پسته ای
گز پسته ای
پاسخ به  neda
1 سال قبل

درود بر الفبای سکوت….😅😅😅

Zari
Zari
1 سال قبل

عماد عوضی😑

آنیسا
آنیسا
1 سال قبل

و هنوزم تو مکالمه این دوتا

رحی
1 سال قبل

خخخخخ خداروشکر انگار داره مکالمه این دو عزیز تموم میشه😂😂

Negar
Negar
پاسخ به  رحی
1 سال قبل

پارت بعدی : عماد رفت خرید و برگشت و با عزیز شام خورد

دریا
دریا
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

حالا خدا کنه به شام خوردن برسه

ما هی میگیم کوتاهه ها ولی اینقدر قشنگه نمیتونیم نخونیم

Negar
Negar
پاسخ به  دریا
1 سال قبل

کجاش قشنگه؟بابا مث صگ هار حرص میخوریم از دست این عماد من از بیکاری و بی رمانی میخونمش…

رحی
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

😂😂

دسته‌ها

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x