رمان گلاویژ پارت 145

0
(0)

 

دیگه واقعا داشت اشکم درمیومد.. حتی اگه دروغم رو قبول میکردم و میفهمید به هردلیلی بهش دروغ گفتم ناراحت میشد..
خدایا کمکم کن من نیتم خیر بوده نمیخوام خواهرم رو ازخودم برنجونم…

_بهار؟؟؟ دورت بگردم خواهر قشنگم چرا اینقدر روی این موضوع حساس شدی؟ بابا شاید بخوام یه کارهایی کنم که بعدا سوپرایزت کنم!

توروخدا.. جون گلاویژ اینقدر بهم گیر نده به مرگ مادرم من کار اشتباهی نمیکنم و کاری نمیکنم بعدا پیشمون بشم یا تورو ناراحت کنم!
_یعنی نمیخوای بگی دیگه؟

_میگم! ‌دورت بگردم بخدا میگم.. اما صبرکن به موقع اش میفهمی دیگه! چرا اینقدر عجله میکنی؟ تویه کم به من زمان بده.. قول میدم وقتی بفهمی خوشحال میشی!

بادلخوری و پر از شک وتردید نگاهم کرد…
_انجوری نگام نکن خب! بابا دارم واست قسم مادرم رو میخورم دیونه! به جون مامانم جز خوشحال کردنت هیچ غلطی نمیکنم!

_خیلی خب! امیدوارم که فردا پس فردا گند بالا نیاری وبندازی گردن من!
بغلش کردم وگونه اش رومحکم بوسیدم وگفتم:

_گندبالانمیارم.. توبه من اعتماد کن، من قول میدم از اعتمادت سو استفاده نکنم!
_باشه.. امیدوارم.. برو لباس هاتو عوض کن بیا بریم ناهار درست کنیم!

باخوشحالی از اینکه از یه دردسر بزرگ نجات پیدا کرده بودم، یه باردیگه گونه اش رو بوسیدم و به طرف اتاقم رفتم…

هنوز وارد اتاق نشده بودم که با صدای بهار سرجام میخکوب شدم!
_ این قایم باشک بازی ها که ربطی رضا نداره؟هان؟

منو میگی؟ مثل مجرم هایی که دستشون رو شده بود به سرعت رنگم پرید..
آب دهنم رو قورت دادم و به طرفش برگشتم!
_این دیگه از در اومد؟

_نمیدونم.. یه لحظه حس کردم پای رضا وسط باشه!
_دیونه شدی؟ من با اون خائن چیکار دارم؟ واسه چی از هر فکری راجع به من، بدترین نوعش به ذهنت میرسه؟

_چه میدونم خب.. یه لحظه اومد توذهنم گفتم بپرسم چون اگه اونجوری باشه هرگز نمی بخشمت!
یه لحظه از اینکه بهار بفهمه ترس برم داشت..

اما فورا خودمو جمع کردم و ادای عصبانی شدن رو درآوردم وگفتم:
_میشه این فکرهارو از ذهنت بیرون کنی‌؟

من با اون آدم به ظاهر محترم هیچ کاری ندارم اینقدر حرصم رو درنیار!
_اوکی برو به کارت برس حوصله ام ته کشید حال ندارم بحث کنم!

_زیادی کنجکاوی نکن بهارخانوم.. من شانس ندارم کنجکاوی های جنابعالی به جاهای خوبی نمیرسه..
پشت بند حرفم وارد اتاق شدم وفورا شماره ی رضا رو از همه جای گوشیم حذف کردم..

خداروشکر چیزی نفهمید وداستان دارنشد..
لباس هامو عوض کردم و گوشیم رو اول روی سایلنت کامل گذاشتم بعدش خاموش کردم..

داشتم توی آینه آرایشم رو با دستمال مرطوب پاک میکردم که دوباره تصویر عماد و اون دختر توی ذهنم تداعی شد..
دوباره دلم بی تاب شد.. کاش قدرتش رو داشتم بزنم نابودش کنم

عماد:

باصدای زنگ گوشیم پلک هامو که به شدت بهم چسبیده بود باز کردم و به شماره نگاهی انداختم…
بادیدن شماره مثل فنرتوی جام نشستم..

آقای زنگنه یکی سرمایه دارهای بزرگ بود که چندین پروژه ی عمرانی به دست داشت و کارکردن باهاشون میتونست خیلی برای شرکت ما مفید و پر پول باشه..

باچندتا سرفه صدامو صاف کردم و جواب دادم…
دوهفته پیش قبل از اینکه تصادف کنم دستم چلاق بشه پیشنهاد همکاری به چند شرکت بزرگ داده بودم

وازشانسم امروز آقای زنگنه برای قرار ملاقات پیش قدم شده بود ونمیخواستم به هیچ عنوان کنسلش کنم..

البته میتونستم مثل همیشه به رضا بسپرمش اما دلم میخواست خودم شخصا حضور داشته باشم.. پس بیخیال مرخصیم شدم و برای ساعت دوازده ویک ظهر،

داخل شرکت خودمون باهاشون قرار گذاشتم!
دستمو مشمبا پیچ کردم وسخت ترین دوش عمرم رو گرفتم، لباس مرتب پوشیدم و کم کم راهی شرکت شدم..

نیم ساعت بعد رسیدم و با گفتن بسم الله وارد شرکت شدم..
رضا بادیدنم شوکه شد.. نمیدونم چرا اما حس کردم نگاهش بجای تعجب بیشتر به ترسیدن بود!

_عه! عماد؟؟؟ تواینجا چیکار میکنی؟
_علیک سلام. منم خوبم توچطوری؟ ببخشید مزاحم شدم، فکرکردم اینجا محل کارم باشه!

_سلام.. منظورم این بود بااوضاع چرا اومدی مگه مرخصی نبودی تو؟
دهنمو بازکردم که خبر خوش و قرار آقای زنگنه رو بهش بگم که فورا پشیمون شدم وتصمیم گرفتم سوپرایزش کنم..

_هوم.. توخونه حوصله ام میره.. خوشم نمیاد زیاد خودمو توخونه حبس کنم.. ترجیح میدم کار کنم و خودمو سرگرم کنم!
_دیونه ای بخدا..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.9 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobin
Mobin
1 سال قبل

یه حسی بهم میگه عماد و رضا نقشه کشیدن ببینن گلاویژ هنوز عمادو دوسش داره یا ن بخاطر همین عماد با دختره اومده همون کافه ای که رضا و گلاویژ بودن تا ببینن واکنش گلاویژ چیه

الهه
الهه
1 سال قبل

اگه نویسنده یا مدیر کامنتمو میخونه خواهشا رمان بهار رسوایی بزارید✍

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

رمان با من لج نکن را بزارید

سوگل
سوگل
1 سال قبل

رمان استاد مغرور من چطوری بخونم؟؟؟(: کسی خونده؟!؟!

sarina
پاسخ به  سوگل
1 سال قبل

مثل ادم

sarina
1 سال قبل

نویسنده دیگه رسما گوه زدی به رمانت
با تشکر

neda
neda
پاسخ به  sarina
1 سال قبل

😂

sarina
1 سال قبل

اگه بخوام راستشو بگم چیزی از این پارت نفهمیدم😶😶😶

P:z
P:z
1 سال قبل

نمیدونم چرا این داستان دیگه هیچ هیجانی نداره
منم برای خوندنش هیجانی ندارم
نویسنده همش به جاهای دیگه میزنه
از اتفاق و داستان اصلی کاملا دور شدیم
اگه به جای مشکل بهار و رضا اون پسره کی بود اسمش یادم نمیاد باعث شد بین عماد و گلاویژ تفرقه ایجاد کنه رو میاوردین و عماد اونجوری حسودی میکرد خیلی بهتر بود نویسنده جان
هوفف
به هر حال ممنونم
و ممنون میشم اگه زودتر این اتفاقات رو تمومش کنید و بریم سر اصل مطلب 🤦🏻‍♀️😂

×/÷
1 سال قبل

نمیدونم چرا داره اینقد بی معنی میشه😕
اصلا انگار دارن یه جوری جمعش میکنن رمانو😶

Oooo
Oooo
1 سال قبل

رسمأ سرکاریم ، ازین به اون پاس میده داستان رو.
ولی نهایتش هیچ اتفاقی نمیوفته،
تکلیف هیچکدوم معلوم نمیشه، مثل کلاف سر در گم همه به هم پیچیدن،
بیشتر از ۱۴۰قسمت از داستان گذشته ولی اصلا هیچ چیز از داستان معلوم نیست، واقعا دیگه نویسنده چیزی در چنته نداره

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x