رمان گلاویژ پارت 59

2
(2)

 

چشم هام سیاهی میرفت و بغض باشدت هرچه بیشتر به گلوم چنگ میزد.. چشم هامو بستم و با دست هام پلک هامو فشار دادم تا بتونم حالم رو کنترل کنم..
_گلاویژ؟ حالت خوبه؟
بدون اینکه تکون بخورم گفتم:
_خوبم رضا جان.. اگه میشه بحث عماد رو همینجا تمومش کن.. دلم نمیخواد هیچی ازش بدونم!

_باشه خب.. ببخشید ناراحتت کردم.. فقط خواستم سوتفاهم برطرف بشه..
تودلم گفتم:
_خوب کاری کردی رضا.. سوتفاهم برطرف شد.. به زلالی آب حساب کار دستم اومد…

اما گفتم:
_نه بابا خواهش میکنم.. من ازصبح یه جوریم.. اصلا دل ودماغ کار ندارم.. دلم میخواد یه مدت دور وبر کار رو خط بکشم…
_خوبه.. منو بهار ۱۰ روز دیگه عقد میکنیم من واست ده روز مرخصی رد میکنم توهم به بهار کمک میکنی! چطوره؟

_دست هامو از روی چشمم برداشتم و باتعجب گفتم:
_عقد؟ اما بهار گفت نامزدی رسمی!
خندید و ابرویی بالا انداخت وگفت:
_بله دیگه.. ما اینیم.. میخوام عروس خانوم رو سوپرایزش کنم!

عماد فراموشم شد.. با خوشحالی گفتم:
_وای دیونه.. اگه به من هم نمیگفتی و بهار همه کارهارو به چشم یه مراسم ساده برگذار میکرد که پوست از کله ات میکند!
_نه دیگه.. قرار نبود از گلاویژ خانوم مخفی بمونه.. توکمکم میکنی دیگه!
_البته که کمک میکنم.. خیلی خوشحال شدم.. خداروشکر که بهم میرسین!

_مرسی خواهرگلم.. انشالله توهم به عشقت برسی و داداشت واست سنگ تموم بذاره!
باحسرت آهی کشیدم وگفتم:
_بعدازاین دیگه دنبال عشق نمیگردم.. جبران هاتو بذار واسه وقتی که میخوای یه شوهر خوب واسم پیدا کنی!

غمگین خندید وگفت:
_لوس نشو توهم.. اونقدراهم که بزرگش کردی نیست وحالا می بینی این داداشت یه چیزی میدونه که میگه پاپس نکش!
_من طرفدار عشق یک طرفه نیستم.. راستشو بخوای دلم نمیخواد عشق دوم کسی باشم.. اصلا بیخیالش.. بریم سراغ بحث بهار که قیافه اش موقع بله گفتن حسابی دیدن داره!

صدای عماد باعث شد جفتمون به طرفش برگردیم..
_چی دارین میگین دوساعته خلوت کردین؟ کی میخواد سوپرایز بشه؟
رضابادی به غبغب انداخت وگفت:
_فضولی موقوف.. سوپرایز که لو نمیدن.. شما بیخودی استرس نگیر سوپرایز واسه جنابعالی نیست!

ابرویی بالا انداخت وگفت:
_آهان.. فکرکردم واسه تولدم دارین برنامه می چینین! گفته باشم من اهل سوپرایز نیستما.. ازاین بچه بازی هام خوشم نمیاد!

رضا با خنده گفت:
_به!! روتو برم بخدا.. کم خودتو تحویل بگیر..
عماد خندید و همونطور که به طرف آشپزخونه میرفت رو به من کرد وگفت:

_بازم از قهوه مونده؟ خیلی خوشمزه بود!
با لحن سردی جوابشو دادم و یه جورایی زدم توی ذوقش..
_نوش جونتون.. بله مونده.. شما بفرمایید من واستون گرمش میکنم!
یه تای ابروشو بالا انداخت وروبه رضا گفت:
_تومیدونی این چشه؟ چرا اینقدر رسمی حرف میزنه؟
رضا_ گلاویژه دیگه.. کینه شتری داره!
باچشم غره به رضا نگاه کردم که خندید وگفت:
_اصلا اینو ولش کن.. بیا خودم واست بهترین قهوه رو درست میکنم عشقم.. محلش نده بچه ننه رو.. ایششش

وقت رفتن شد.. با اینکه میدونستم دلم خیلی برای عماد و کارم تنگ میشه اما راه دیگه ای جز فرار نداشتم.. اون کس دیگه ای رو دوست داره و من نمیتونستم باخود خواهی فقط به فکر عشق یک طرفه خودم باشم… قطره اشک سمجی گوشه چشمم سر خورد و روی کبیود کامپیوتر چکید…
چته گلاویژ؟؟؟ چرا داری آبرو ریزی میکنی لعنتی؟ توکه دلت نمیخواد کسی بهت ترحم کنه؟ چه مرگته دختر…. یه کم آروم بگیر دل وامونده!!

بادستم اشکمو پاک کردم و همه ی وسایلم رو جمع کردم و آماده ی رفتن شدم..
ازجام بلند شدم که همزمان عماد هم ازاتاقش اومد بیرون!

_داری میری؟
_بله بااجازتون.. وقت اداری تموم شده!
_چرا دفتر دستکتم جمع کردی؟
ازاین همه بی تفاوتش حرصم گرفت..
_آلزایمر دارید شما؟ فکرکنم صبح استعفا دادم!
_استعفای ‌‌شما میمونه تا منشی جدید استخدام کنم.. نمیتونم که بخاطر پیدا شدن کار جدید‌ شما شرکت رو ول کنم به امون خدا!

وسایلم رو برداشتم وگفتم:
_خیلی متاسفم اما من نمیتونم بیشتر ازاین وقتم رو هدر بدم.. انشالله به زودی زود یه منشی خوب پیدا کنید!
اومدم از برم بیرون که مانتومو کشید ومانعم شد!
_بهت گفتم میمونی تا منشی جدید بیاد.. پس روحرفم حرف نیار و با اعصاب من بازی نکن!
باحرص خودمو عقب ‌‌کشیدم وگفتم:
_شما حق ندارید به من دست بزنید! موندن یا نموندن من هم از این به بعد به خودم ربط داره!
_اولا من به تو دست نزدم مانتوتو کشیدم دوما انگار یادت رفته لمس کردن وبوسیدن…..

میون حرفش پریدم و با صدای بلند گفتم:
_میشه حماقت های من رو یاد آوری نکنید؟ یه اشتباهی شد و الانم دارم گندم رو جمع میکنم! تموم شد ورفت!

باتعجب ازصدای بالا رفته ی من یه تای ابروشو بالا داد وگفت:
_چه خبرته؟ اینجا محل کاره دخترخوب! چقدر راحت روی کارها وتصمیم هات سر پوش حماقت میذاری و ازکنارشون رد میشی!

آره من توانایی این رو دارم به راحتی روی تصمیم هام سرپوش حماقت بذارم وبه شما اجازه نمیدم هر بار این مسئله رو تو سرمن بزنید! لطف کنید از سر راهم برید کنار من کلی کار دارم!
_خیلی دلت میخواد برگه ی استعفا رو پاره کنم و نونتو آجر کنم مگه نه؟

_چرا باید این کار رو بکنید؟ فکرنمیکنم بدهکار جنابعالی باشم که بخواید نون من رو به قول خودتون آجر کنید!
_میخوای یه باردیگه نگاهی به قردادت بندازی؟ هنوز چند ماه تاپایان از قرارداد ذکر شده مونده و من به راحتی میتونم استعفا رو قبول نکنم و مجبورت کنم تا پایان قرارداد کار کنی!! بهت لطف کردم برای به دست آوردن کار جدیدت استعفا رو قبول کردم دیگه پررو نشو!

رفتم نزدیکش وتو فاصله چند سانتی ازصورتش گفتم:
_خیلی دلت میخواد عذابم بدی نه؟ با زجر دادن آدم ها چی دستگیرت میشه؟ بگو منم یاد بگیرم!

_توهم خیلی دلت میخواد ازمن فرار کنی نه؟ بافرار کردن چی رو میخوای درست کنی؟ چیزی درست میشه؟ اگه میشه بگو منم یاد بگیرم!
یه کم خودمو عقب کشیدم و گفتم:
_من ازکسی فرار نمیکنم.. برای باردوم میگم حماقت های گذشته رو توسرمن نزن!

_سرکارت میمونی تا منشی جدید پیدا کنم.. میدونی که حرفم دوتا نمیشه!
_باموندن من همه ی کارهات رو به رواله؟؟ یافقط قصد وآزار واذیت داری؟
_واسه چی باید اذیتت کنم؟ من بجز انجام وظیفه چیز زیادی ازت خواستم مگه؟

_اوکی! تا اومدن منشی جدید میمونم! اما فکرکنید با این کار موفق به پرورش ذهن مریضتون شدید!
_همینو قبل از بحث کردن قبول میکردی وقت جفتمون گرفته نمیشد! دستشو به طرف در خروجی دراز کرد وادامه داد:

_حالاهم میتونی بری به سلامت!
باحرص دفتر کار و بقیه وسیله هایی که باید شرکت میذا‌شتم روی میز گذ‌اشتم و کیفمو سرشونه ام انداختم ک بدون خداحافظی شرکت رو ترک کردم

تموم راهو فحش به دار وندار عماد دادم اما بازهم ته دلم راضی نمیشد و دلم میخواست بشینم اونقدر بزنمش تا جلو چشم هام جون بده…
خدایا خداوندا چه گرفتاری شدم من آخه!
نه به اون روزهای اولش که آسمون رو به زمین دوخت تا من رو از اون شرکت بندازه بیرون… نه به حالا که خودم میخوام تشریفمو ببرم با زورگویی وتهدید نمیذاره!!

داشتم همینطوری زیر لب بد وبیراه نثار عماد میکردم که ۲۰۶ سفید رنگی جلوی پام نگهداشت..
گیج بهش نگاه کردم که با لبخند ملیحی گفت:
_شما آژانس میخواستید خانوم؟
به اطرافم نگاه کردم..
وسط خیابون کی آژانس می گیره که به قول این آقای به ظاهر بانمک که دومیش من باشم!

باحرص گفتم:
_نخیر وسط خیابون کی آژانس میگیره! برو پی کارت بابا عقب افتاده!
آدامسی که به اندازه لنگه کفش میرزاکوچک خان توی دهنش بود رو باد کرد و گفت:
_پس بفرمایید یه قهوه ای، چای قلیونی مهمون ما باش!

بی حوصله قدم هامو بلند تر کردم و به طرف ایستگاه اتوبوس حرکت کردم که دیدم همزمان بامن حرکت کرد…
_باورکنید نمک نداره.. نمک گیرتون نمیکنم.. خواهش میکنم روی من رو زمین نندازید!

دیگه داشتم کلافه میشدم و دلم میخواست عقده های دلم رو سرش خالی کنم که گوشیم زنگ خورد…
یه کم تند تر ازقبل حرکت کردم و بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم؛
_الو؟
عماد_ اونقدر عقده بازی درآوردی یادم رفت بهت بگم فردا مهمون ویژه داریم یک کم زودتر خودتو برسون واسه تدارک وسایل پزیرایی!
_اهوم.. اوکی…
صدای پسر مزاحم:
_ای شیطون.. الکی گوشی رو دستت گرفتی تا نرخ رو ببری بالا؟ بابا بیا سوار شو همه جوره باهات راه میام!

ازترس اینکه مبادا عماد بشنوه فورا گوشی رو قطع کردم و شروع کردم به نشون دادن اون روی سگم…
مرتیکه هم وقتی دید این کاره نیستم پاشو گذاشت روی گاز و فرار کرد!

توی همین مدت زمان کوتاه عماد چندبار پشت سرهم زنگ زده بود..
نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:
_الو؟ ببخشید گوشی قطع شد!
_گلاویژ اون کی بود؟ چرا گوشی رو قطع کردی؟؟؟؟
_وا؟ کی کی بود؟
_همون حرومزاده ای که داشت قیمت واست تایین میکرد کی بود؟ هان؟؟

رفتار عماد واسم عجیب بود.. چطور میتونست عاشق یکی دیگه باشه و روی یه نفر دیگه غیرتی بشه؟
باتعجب پرسیدم:
_چرا می پرسی؟ به فرض که مزاحم بود.. اما چرا توروعصبی کرده؟

_کجایی؟
_وا؟
_گلاویژ بهت گفتم کجایی؟ بجای این ادا اصول ها جواب منو بده!
_چه فرقی میکنه؟ خب تو خیابونم دیگه!
_کدوم خیابون؟
به اطرفم نگاه کردم و اسم نزدیک ترین کوچه رو خوندم که گفت:

_همونجا وایسا دارم میام…
_چرا بیای؟ هوا تاریک شده و ایستادن من اینجا جایز نیست.. حرفی دارید همینجا پشت تلفن بگید!
_اون مزاحمه هنوزم اونجاست؟
_نخیر انگار اصلا حرف های من رو نمیشنوی نه؟

باصدای خیلی بلندی گفت:
_سوال می پرسم جواب بده!
_چه خبره وا؟؟؟؟؟ نخیر! مزاحم نیست ومنم دارم میرم خونه منتظر هم نمیمونم الانم باید قطع کنم خداحافظ!

گوشی رو قطع کردم وباحرص وقدم های بلند به راهم ادامه دادم..
مرتیکه گاو انگار داره با نوکر باباش حرف میزنه.. د آخه بوزینه به تو چه که سوال های مسخره ازمن میپرسی؟ تورو سننه؟ سر پیازی یا ته پیاز؟ اصلا کاش اون جوجه تیغی رو فحش کش نمیکردم و یه کم عمادو حرصش میدادم دلم خنگ بشه…

همینطور داشتم زیرلب بد وبیراه نثارش میکردم که با پچیدن ماشینی جلوی پام جیغ خفه ای کشیدم و دستمو روی دهنم گذاشتم تا صدای جیغم رو کسی نشنوه!
عماد بود.. عصبی بود.. عصبی که نه! یه چیزی فراتر از عصبی!!!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
اشتراک در
اطلاع از
guest

30 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سولومون
سولومون
2 سال قبل

بچه ها یچی بگم براتون..:
احساس میکنم که جاستین بیبر و شأن مندز از هم دیگ بدشون میا حالا برا چی:چون من از هردوتاشون خشم میاد بعد شأن به جاستین میگ (منو میگ) ماله منه جاستین میگ ن اون ماله منه منم وسطشونم جیغ میزنم ک من مال هیچکدوم نیستم من عاشق سولومون‌ـم😁💜

سولومون
سولومون
2 سال قبل

همین الان آهنگ میخونم: اسمت گردن من تا ابد تورو میبینمت ضربان دلم میره بالای سنگ دفعه اول که تورو دیدمت این دل

ببخشید غلط املایی داره
خودم می‌خوندم کیبورد می‌نوشت🙂🙈

سولومون
سولومون
2 سال قبل

در پرتاب جدید:

محسن میاد ی چیزی از گلاویژ داره…😏🔥

قصد من فق ضد حال زدنه📌💜

سولومون
سولومون
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

پرتاب چیع خدایی🤌😐
مه گفتم پارناس …. نگا باز نوش پارناس یا خدا…🙄🔪
تعلیم خورده …..اعصابم نوشت تعلیم 😆🔪

منظورم پارتا بود….. خوبه این دفعه درس نوشت🌚🙂

هانا
هانا
2 سال قبل

ومنی که گیج شدم😐
عماد تکلیفمونو معین کن اگه نه که نه اگه آره س بریم لباس بگیریم برا عروسی

سیتا
سیتا
پاسخ به  هانا
2 سال قبل

راست میگه تکلیفمون رو روشن کن عماد خان 😒

سولومون
سولومون
پاسخ به  هانا
2 سال قبل

انگار خیلی هیجان دارین برا عروسیش😏

......
......
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

عصبی نشی سولی جون😂💔عماد خان پرید فکر یه کراش دیگه باش

سولومون
سولومون
پاسخ به  ......
2 سال قبل

کراش اول و آخر من فقطططط:سولومون📌💜

سولومون
سولومون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

پسر عموی خدا بیامرزم😭💔😐

سیتا
سیتا
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

اره خب عزیزم 😁

سولومون
سولومون
2 سال قبل

😐

....
....
پاسخ به  سولومون
2 سال قبل

سولومون خودمون.. 😢😓بگو این شوهر سابقت تکلیف مارو معلوم کنه تا ندادم تکلیفش رو معلوم کنن😂💔

Ana
Ana
پاسخ به  ....
2 سال قبل

این چه وضعشه خو ذهنم درگیر شد کمتر ناز کنین خووووووب

سولومون
سولومون
پاسخ به  ....
2 سال قبل

جانم عماد عاشق صحرا بوده ولی صحرا بهش میگفتن تو جای برادر می بعدش عروسی کرده حالا هم صحرا طلاق گرفته🙃

🤬👊🤬
🤬👊🤬
2 سال قبل

ای خاک بر سر جفتتون انقد بدم میاد هی ناز میکنن خب اون الاغ این گوساله رو دوست چرا زر نمیزنه هم مارو راحت کنه هم خودشو؟! پسره الاغ🤬👊🤬این دختر گاو هی واسه خودش میبره و میدوزه خاک برسر جفتتون دلم میخواد خفتون کنم

MamyArya
MamyArya
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

😂😂😂😂😂

♡♡
♡♡
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

جرررر😂😂

رها
رها
پاسخ به  🤬👊🤬
2 سال قبل

حالا نفهمیدیم گلاویژ گاوه یا گوساله😂😂

سولومون
سولومون
پاسخ به  رها
2 سال قبل

هر چی تو بگی رهی

ارام
ارام
پاسخ به  رها
2 سال قبل

تو چی دوس داری؟😂🍷

سولومون
سولومون
پاسخ به  ارام
2 سال قبل

الاغچه چطوره اری؟

🤬👊🤬
🤬👊🤬
پاسخ به  رها
2 سال قبل

خره خر😂💔اعصاب نذاشته برام احمق😓

دسته‌ها

30
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x