سلام وا
این یک پارت هدیه ب افتخار دوست عزیزم 🙃♥
چشمانم را با صدایی باز کردم
-سینره سینره؟ چرا اینجا خوابیدی مادر، بلند شو بلند شو بریم داخل
با تعجب دهانم باز موند چرا چرا اینجام من ت بغل اههه سرمو بلند کرد وب اطراف نگاهی انداختم اما در اخر با ناامیدی ب داخل رفتم این خودش یک دلیل بود اون فرد مرموز یا ساحره هسن یا خدا داند چجوری منو خواب کرده بلند شدم ب اشپزخونه رفتم بعد از خوردن غذا و جمع کردن و شستن ظرفا تصمیم گرفتم ب ارامی ب سمت اتاقم میروم.
مطمئن هستم ک خوابی ک رفتم عادی نبود. چجوری میشه وسط ظهر اونم منی ک خواب خیلی کمه اینجوری بشم باید دنبال دلیل قانع کننده باشم.
مابین کتاب هام میگردم انقدر گشتم ک ساعت تقریبا نزدیکای 7بود خسته شدم و ب امید دلیل قانع کننده ای کتاب اخر رو باز میکنم، ورق میزنم بادیدن عکسی در کتاب چشمانم برق میزند درسته خودشه سنگ ماه افسانه ای سنگی ک سالیان دراز گرگینه ها و خون اشام ها سرش دعوا کردن دقیقا همونی ک در اتاق بالا بود همون ک تو ساعت بود باورم نمیشه باید بفهمم ک چجوری میتوانم اصل بودنش رو. پس برای بار دوم سریع تر از قبل ب دنبال جواب گشتم اما هر چقدر بیشتر میگشتم بیشتر نا امید میشدم اخه چرا پیدا نمیکردم شاید درست نمیگشتن ب هر حال خسته شدم تا اینکه چشمم ب کلمه ای در فهرست کتابی افتاد.
خواب مصنوعی.خوابی ک توست گرگینه یا خون اشام برای افرادی اتفاق می افتد ک انها رو در خطر قرار میدهند اما مگه من الکساندر رو در خطر قرار دادم یعنی جواب دادن ب سوالم انقدر سخت بود؟
بادیدن کلمات نزدیک ب پنج بار خواندمش گرگینه، خون اشان خودشه دلیل دوری مردم از اون یکی از همین دلایله زندگی کردنشم ت جنگل ب خاطر همینه. باید ب دیدنش برم، بلند شدم و لباس دامنی زرد رنگ ساده ای پوشیدم برعکس صب ک لباسم کمی طرح دار بود. ب اشپزخانه رفتم و برای مادر بزرگم یاداشتی گذاشتم. ب سمت جنگل رفتم دوساعتی طول کشید ک ب کلبه رسیدم اما خب ارزششو داشت. ب سمت در ورودی رفتن و در زدم برعکس تصورم ک الان ساندر در رو باز میکنه نه در با لایه ای مثل طلسم ورود ممنوعه روب رو شدم انگار در رو اینجوری طلسم کردن میدونستم ک ی تئوری هست ک میگه ساحره یا ی شخصی باشی ک قدرت داشت میتوانه حداقل ب در نزدیک بشه، سعی کردم ب در نزدیک بشم نشد هر بار بلند میشدم و ب نزدیکی در میرفتم و دوباره مثل اینکه کسی هلم بده ب زمین میخوردم پنج بار امتحان کردم و بار اخر با خوشحالی ب در نزدیک شدم در زدم اما قبل از زدن در، در باز شد و ب جای دیدن ساندر با دختری اخمو رو ب رو شدم ک با حوله و کلاه حموم رو ب رو شدم دختری مثل گچ لبی صورتی و چشمانی ب رنگ زرد و بینی ای قلمی.
-سلام خانم ببخشید من با ساندر قرار داشتم
جوری نگاهم میکرد ک انگار ادمی ندیده بود مات و مبهوت من بود تا اینکه زیان باز کرد
-سلام، ت انسانی درست میگم
یه جوری حرف میزد انگار اون انسان نیست.
-بله
-بفرمایید
اما قبل از ورودم دستشو روی پیشونیم قرار داد و سوزش زیادی روی پیشونیم احساس کردم وسیاهی……
امیدوارم از رمان خوشتون امده باشه لطفا نظراتتون رو بهم بگید ♥🙃
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فقط خواستی پارت جدید بزاری جای حساسش تموم نکن بخدا من تا صبحش دیگه زنده نمیمونم😂🖐🏻
عزیزم ♥😘
سلام بچه ها من از الان منتظر پارت بعدی ام دیشبم نخوابیدم از فوضولی 😁😂
😅واقعیتش از عمد اینجا ها تمومش میکنم
اگه اینجوری پیش بره تا چند روزه دیگه من تو بهشتم😂
واییییی عالی بوددددد
باز جای جساسش تموم کردی مهسایی
سلام گلم
نویسندش منم 😂♥😘
خیلی مهربونی♡♡♡♡
عزیزمی شما ( ˘ ³˘)❤ (◍•ᴗ•◍) ❤
💝
عاشقتم عاشقتم مرسییییییییییییییییی یه دنیا ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
من بیشتر عزیزمی ♥😘😘😘