-اما من باید خبر بدم. اگه سرویسمم رفته باشه باید به نا‌ظممون بگم و…

 

-‌ای بابا دریاجان نگران چی هستی اِنقدر؟ حالا یا رفته یا نرفته بیا من خودم می‌رسونمت.

 

 

دریا به مرد مهربان نگاه کرد و احساس معذب شدن همه‌ی وجودش را گرفت.

 

 

این چندمین باری بود که عمو بهرام مهربان را می‌دید.

 

به او قول داده بود از دیدارهایشان به دنیز چیزی نگوید تا سورپرایز مرد را خراب نکند اما اگر باز با او می‌رفت، یعنی دوباره باید به خواهرش دروغ می‌گفت و اصلاً این را نمی‌خواست!

 

 

-عمو می‌شه نیام؟ من نمی‌خوام واقعاً به آبجیم دروغ بگم. اگه بفهمه خیلی ازم ناراحت می‌شه!

 

 

اخمی در پیشانی بهرام نشست اما همچنان لبخندش را حفظ کرده بود.

 

 

-نمی‌فهمم… نگران چی هستی عزیزم؟!

 

-می‌گم که نمی‌خوام دروغ…

 

-گل دختر یادت رفته؟ قبلاً هم بهت گفتم که قراره خیلی زود به خواهرت پیشنهاد ازدواج بدم و دلیل وقت گذرونی ما هم اینکه من به وسیله شما خانوم کوچولو بیشتر خواهرتو بشناسم که بد‌ونم چیکار باید کنم تا منو قبول کنه… من حتی خونه گرفتم. قراره یه روز بیام دنبالتون با هم بریم به سلیقه خودت سِت اتاق خوابتو بگیری!

 

 

 

 

 

#پارت۳۷۵

#آبشارطلایی

 

 

 

چشمان دریا درخشید و شوک همه‌ی ذهنش را گرفته بود.

 

 

خانه گرفته بود؟! برای آن ‌ها؟!

 

 

-خ..خونه؟ بر..برای ما؟!

 

 

-آره عزیزم. دقیقاً از همون وقتی گفتی که همسایه‌تون می‌خواد بلند شید دنبال کارهاش افتادم. الآنم می‌شه گفت خونه جدید هر سه‌مون تقریباً حاضره!

 

-یعنی یه خونه… یه خونه‌ی واقعی‌ِ واقعی؟!

 

-بــله… یه خونه‌ی واقعی‌ِ واقعی!

 

 

دریا شوکه به چشمان مرد نگاه می‌کرد.

 

چیزی که می‌شنید باور کردنی نبود اما دلیلی نداشت که این مرد دروغ بگوید مگر نه؟!

 

 

به هر حال فقط یک بچه بود و هیچ سودی برای مرد مقابلش نداشت!

 

 

-چی شد؟ بریم دخترم؟

 

 

و آن دخترم گفتن دقیقاً شبیه تیر خلاص بود! هرگز و اما هرگز جز عمو شهراد این جمله را از مَردی نشنیده بود و نمی‌توانست جلوی لبخند بزرگی که روی لب‌هایش نشست را بگیرد!

 

 

-بریم.

 

 

بهرام دستش را پشت دریا گذاشت و همراه هم به سمت ماشینش رفتند!

 

 

_♡_

 

 

 

 

#پارت۳۷۶

#آبشارطلایی

 

 

 

دنیز:

 

 

-راستش خانوم با پول شما چیزی جز پانسیون گیرت نمیاد.

 

-متوجهم اما می‌گم که من با خواهرمم برای همین دلم می‌خواد جایی‌رو پیدا کنم که خودمون تنها باشیم تا وقتی می‌رم سرکار نگرانش نمونم. اگه یه جا پیدا کنید برام که بتونیم خودمون باشیم، مهم نیست چقدر کوچیک یا قدیمی باشه اما برای خودمون باشه، من واقعاً ممنون می‌شم.

 

 

مرد در‌حالی‌که مشخص بود دیگر در حال کلافه شدن است، سر تکان داد و همانطور که دفتر بزرگ مقابلش را ورق می‌زد، گفت:

 

 

-خیلی‌خب آبجی فکر نمی‌کنم اما بشین ببینم مورد نزدیک به خواستت می‌شه پیدا کرد یا نه.

 

 

از لحن تحقیرآمیزش ناراحت شدم اما سعی کردم لبخند مودبانه‌ای بزنم و رفتار زشتش را نادیده بگیرم.

 

 

باید قوی می‌ماندم. باید سرپا می‌ماندم و هر چه که بود را تحمل می‌کردم. برای راحتی دریایم… برای آرامشِ دریایم!

 

 

به طرف صندلی‌های چرمی و بزرگ رفتم اما با زنگ خوردن موبایلم برای بار چهارم و دیدن شماره‌ی رعنا، چشمانم را با حرص باز و بسته کردم.

 

 

بعد حرف‌های ماجد واقعاً دیگر نمی‌خواستم هیچ ارتباطی با این خواهر و برادر داشته باشم اما نمی‌فهمیدم که چرا از امروز صبح رعنا دستش را از روی شماره‌ام برنمی‌داشت!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۳۷

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
29 روز قبل

نویسنده عزیز خداقوت ،قلمت مانا ازاولین پارت دنبال میکنم رمانتونو وجالب تفسیرمیکنید وقایع اتفاق افتاده رو ،زنده باد ،ولی این لاپوشونی دریا از دنیز ابدا کارخوبی نیست لطفا”زودتر روشن بشه موضوع چون اعصاب خرد کن این بهرام هزاررنگ فریبنده واقعا “

ساجده
ساجده
30 روز قبل

واقعا فکر میکنم دریا یه دختر ۶ ساله هست که انقدر زود خر میشه و با غریبه ها همراه میشه. حتی اگه کمبود محبت داشته باشه هم باز اینکارش در حد یه بچه ۱۲ ساله نیست

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x