رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 105

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

حاضر و آماده از دفتر خارج شدم.

حدود نیم ساعت دیر شده بود، اما نمی‌تونستم پرونده رو نصفه ول کنم.

 

وقتی وارد سالن اصلی شدم، از سکوتش متعجب نشدم.

اصولا همه زود میرفتن.

 

نگاهی به میز منشی ها انداختم تا رستمی رو پیدا کنم، اما خبری ازش نبود.

 

داشتم نگاهم رو دور تا دور سالن می‌چرخوندم که رستمی از سرویس انتها سالن خارج شد.

 

کلی به خودش رسیده بود و شالش رو هم عوض کرده بود.

 

چشمش به من افتاد که با لبخندی بهم نزدیک شد و تو همون حین، گفت:

 

– عععه اومدی تابش جون؟

کارت تموم شد؟!

گفتم نیام مزاحمت بشم تا هروقت که کارت تموم شد خودت بیای.

 

– آره عزیزم کارم تموم شد، شرمنده معطل شدی.

حاضری که بریم دیگه؟!

 

– آره فقط کیفم رو بردارم بریم.

 

حینی که داشت کیفش رو‌ برمی‌داشت یاد مطلبی افتادم که باید با مجد راجع بهش صحبت می‌کردم.

 

ازش پرسیدم:

 

– راستی آقای مجد رفتن؟!

 

– آره بابا آقای مجد همیشه نفر اول میرن.

صبح ها میان اخمو، عصرا که میرن خندونن.

انگار اینجا بیگاری می‌کنن!

 

هر دو به حرفش خندیدیم.

دقیقا همین بود، دیگه همه می‌شناختنش.

 

برخلاف من که عاشق شغلم بودم، اون اصلا از وکالت خوشش نمیومد و بیشترین بخش لذت بخشش براش، درآمدش بود!

 

به اتفاق هم از شرکت خارج شده و سوار ماشین شدیم.

حین استارت زدن ماشین رو به رستمی پرسیدم:

 

– خب حالا قرار شد کجا بریم؟!

 

مکثی کرد و جواب داد:

 

– واا، ما چرا جا مشخص نکردیم؟!

 

– پس بذار از ندا بپرسم ببینم اون جایی مد نظرش هست یا نه؟!

 

تماسم با ندا برقرار شد و همونجوری که آهسته شروع به حرکت کرده بودم، بعد از احوالپرسی مختصر ازش پرسیدم:

 

– ندا ما از شرکت اومدیم بیرون، کجا بیایم؟!

 

 

 

 

 

 

– یه کافه رستوران هست تازه باز شده.

خیلی فضای قشنگی داره.

بریم اونجا؟!

 

– باشه آدرسش رو برام تکست کن، ما خودمون رو میرسونیم.

 

– باشه راستی نفس هم وقتی برنامه رو فهمید گفت اونم میاد!

 

– چه عالی، پس منتظرتونیم.

 

تماس رو خاتمه داده و بعد از دریافت آدرس مقصد، به سمت اونجا روندم.

 

بعد از حدود یک ساعت رسیدیم.

باهم وارد کافه شدیم و یه میز رو برای نشستن انتخاب کردیم.

 

حرف خاصی باهم نداشتیم و در نتیجه هردو در سکوت، مشغول گوشی هامون بودیم.

 

حقیقتا تا به امروز، به غیر از مسائل مربوط به کار و شرکت، راجع به چیز دیگه ای با رستمی هم کلام نشده بودم و الان خیلی راحت نبودم!

 

انگار اون هم حسی مشابه به من داشت که دیگه خبری از پر حرفی همیشگیش نبود!

 

با صدای سلام گفتن ندا و نفس، به عقب برگشته و به احترامشون بلند شدم.

 

به هردو سلام کرده و رستمی و نفس رو بهم معرفی کردم.

 

با دستم به نفس اشاره کرده و گفتم:

 

– ایشون دخترخاله عزیز من و خواهر کوچک تره نداست.

 

با دستم به رستمی اشاره کرده و خواستم معرفیش کنم که موندم.

 

من چرا اسم کوچک رستمی رو نمی‌دونستم؟!؟!

همیشه برای من رستمی بود و حالا خیلی ضایع بود اگه با فامیل معرفیش می‌کردم!

 

همه متوجه تعللم شدن.

رستمی خودش دستش رو به سمت نفس دراز کرد و گفت:

 

– من مطمئنم تابش جون اینقدر تو کارش جدیه که حتی اسم کوچکم رو هم نمیدونه!

مژگانم عزیزم، از آشناییت خوشبختم!

 

خنده خجولی کرده و همه رو دعوت به نشستن کردم.

 

بچه ها هم مشغول صحبت شدن و کم کم یخ جمع شکسته شد.

 

با حرفی که نفس زد، نگاهم رو به سمتش چرخوندم:

 

– خب خب خبرای جدید شنیدم!

داشتیم تابش خانوم؟!

حالا عاشق دل خسته پیدا کردی و به من نمیگی؟!؟!

 

نگاه شماتت باری به ندا انداختم.

آلو تو دهن این بشر خیس نمی‌خورد؟!

 

 

 

 

 

 

نفس دوباره گفت:

 

– به خواهرم چرا اینجوری نگاه میکنی؟!

ناراحت شدی بهم گفته؟؟

یعنی خودت نمی‌خواستی بگی؟!؟!

 

– آروم بابا دختر، نفس بگیر!

عاشق دل خسته کجا بود؟!

یه سری گل و چیز میز بوده، بچه ها الکی شلوغش کردن!

 

اینبار مژگان بود که جواب داد:

 

– اصلا هم چیز الکی‌ نیست!

کسی که اکثر روزا یا گل میفرسته یا خوراکی، یا تایم ناهار غذا می‌فرسته، به غیر یه عاشق خفن کی میتونه باشه؟!

 

نفس با هیجان رو بهش گفت:

 

– ندا می‌گفت یه سری کاندید برای این جنتلمن مرموز پیدا کردی، آره؟!

کی هستن؟!؟

 

مژگان هم با هیجان همون حرف های صبحش رو با آب و تاب دوباره برای نفس تعریف کرد.

 

از دایان هم گفت که نفس دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت:

 

– وااای ندا گفت باورم نمی‌شد!

افشار یکی از محبوب ترین برند های منو نداست، ببین!

 

سپس کیف و کیف پول و کفشش رو نشون داد که همشون لوگوی مخصوص شرکت افشار، روشون هک شده بود!

 

قبل از این ماجرا ها منم اسم برندش رو زیاد شنیده بودم، اما خریدی ازش نداشتم.

 

تنها چیزی که داستم همون کیف پول دست دوزی بود که دایان بهم داده بود.

 

از خاطره اون روز و حس وصف نشدنیش، حس کردم بغضی توی گلوم نشست.

 

انقدر کادوش برام ارزشمند بود که حتی دلم نمیومد ازش استفاده کنم!

 

توی یه باکس مخصوص، تو کشو پاتختیم گذاشته بودم و اکثر شب ها بهش نگاه می‌کردم.

 

دستی به روش می‌کشیدم و سعی می‌کردم از لا به لای تار و پودش، بوی دایان رو استشمام کنم!

 

بحث بچه ها گل انداخته بود و هر کدوم یه نظری راجع به کاندید های انتخابی میداد.

 

داشتم با خنده به مسخره بازیاشون گوش میدادم که با صدایی که از پشت سرم بلند شد، لبخند روی لبم خشک شد!

 

– شبتون بخیر خانوما!

 

«به  نظرتون کیه ؟🤔🧐»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

        خلاصه رمان:   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای که دوست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Atosa
Atosa
10 ماه قبل

نمیشه آزاد باشه ، آزاد عکاسی داشت ، میمونه دایان که فک نکنم ، فقط یه گزینه میمونه ( شخصیت جدید )

Zahra_nasiri_1386 Zahra
Zahra_nasiri_1386 Zahra
10 ماه قبل

شرط می‌بندم!! دایانه ببینید کی گفتم😝😝

همتا
همتا
10 ماه قبل

دوس‌دارم دایان باشه ولی فکر‌کنم آزاد

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط همتا
رهگذر
رهگذر
10 ماه قبل

من میگم آزاده

آهو
آهو
10 ماه قبل

من دوست دارم دایان باشه اصلا نمیتونم باور کنم حسش به تابش دروغ و فیلم باشه🤔

بانو
بانو
10 ماه قبل

ننه ندا چه ستم گر شدی🥺چرا مارو میزاری تو خماری آخه

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

وای ندا چی بگم بهت😎
باید آزاد باشه دایان سنگینتره نمیره تو جمع زنونه

دیانا
دیانا
10 ماه قبل

پارت بعدی رو بزار تا بهت بگم کیه

آهو
آهو
پاسخ به  دیانا
10 ماه قبل

ماشالا عجب حس ششم قوی😂😂

camellia
camellia
10 ماه قبل

شما هم خانم ندا!اخیرا زیاد تو خماری می زاری مارو! 😓 با ما به از این باش که با خلق جهانی. 😐
😑

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

سه تااااااا!!!?🤔

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

چطوری ؟

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

مرسی منم خوبم

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

باشه

camellia
camellia
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

کوتاه نبود,جای بدی تموم شد.هرچند خیلی هم طولانی نبود 🙈 شما خودت باعث شدی پر توقع بشم. 😉 “سهم من ازتو”امکان نداره یادم بره. 😍 پارت اون جوری میخوام من. 😎 الفرار

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط camellia
Asman Abi
Asman Abi
10 ماه قبل

خوشبختم ، آزاد کاشف هستم😂

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط Asman Abi
دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x