رمان دونی

 

 

 

×××

 

آوا

 

_دختر این قدر ترشی میخوری آخر سر اون بچه شبیه ترشی میشه بسه دیگه!

 

ظرف ترشی رو از روی میز برداشت که کلافه غر زدم

_عدالت خانم تروخدا اذیت نکن حوصله ندارم! چیکار به ترشی خوردن من داری آخه؟

 

_به تو چیکار دارم من؟ به فکر بچه آقا فرزانم

 

با این جملش کل صورتم درهم رفت و دیگه جوابی ندادم که یکی از درونم فریاد زد

چته هان خودت مگه انتخاب نکردی؟!

مگه خودت به فرزان نگفتی نمیخوای به جاوید بگی و نمی‌خوای مزاحم زندگیش بشی؟

نگاه بهش دروغ گفتی… دروغ گفتی به خاطر زندگی جاوید بهش نمیگی بچه ای در کاره…

تو در اصل به خاطر خودِ خودخواهت موضوع بچه ی تو شکمت و به جاوید نمیخوای بگی!… میترسی تورو برای بچه بخواد یا میترسی بچه رو فقط بخواد و تورو پس بزنه! پس الان چته؟!

پس چرا وقتی بقیه میگن این بچه فرزان ناراحت میشی؟!

مگه خودت انتخاب نکردی همینو؟!

با قرار گرفتن کاسه ترشی جلوم سرم و آوردم بالا و به خودم اومدم، نگاهم به عدالت خانم خورد که چشمی نازک کرد و گفت:

_بیا بگیر بخور… نگاه کن قیافش و برای یه کاسه ترشی چیکار میکنه… تو بچت پسره این خط اینم نشون از بس که ترشی میخوری!

 

 

فقط نگاهش میکردم‌ که صدای فرزان باعث شد سرم و سمت ورودی آشپزخونه بچرخونم که با لباس سراسر مشکی وارد شد و گفت:

_ولی من میگم دختره!

 

 

عدالت خانم با دیدن فرزان گل از گلش شکفت

_خوش امدید آقا

 

فرزان سری تکون داد و سمتم اومد که متعجب گفتم:

_چقدر زود اومدی!

 

روبه روم نشست و نگاهی بهم انداخت… احساس میکردم از مرگ آقابزرگ ناراحته اما نمیخواد نشون بده و در آخر گفت:

_رفتم چهلم تا فقط یه خودی نشون بدم و عرض تسلیت کنم… واس خاک سپاریش نرفته بودم دیگه نمیشد چهلمم نرم

جانانم چطوره؟!

 

_فرزان معلوم نیست دختره یا پسر این قدر نگو جانان یهو پسر میشه میخوره تو ذوقت!

 

خیره نگاهم کرد که عدالت خانم لبخندی زد

_دو هفته دیگه معلوم میشه دختر یا پسر!

 

فرزان خیره به من ابرویی بالا انداخت

_دختر پسر بودنش مهم نیست… چه پسر باشه چه دختر جانان منه!

 

از جملش به جا این که خوشحال بشم بغض گلوم و چنگ زد… قطره اشکی رو صورتم ریخت‌ و باعث شد نگاهم و ازش بگیرم… انگار عدالت خانمم متوجه شد حالم بد شده که با ببخشیدی از آشپزخونه خارج شد… دونه دونه اشکام رو صورتم ریختن چون من این حرفا رو دوست داشتم از زبون یکی دیگه بشنوم ولی اون الان نبود!… چقدرم که دل نازک شده بودم و انگار واقعا احتیاج داشتم به حضور کسی که می‌دونستم پدر واقعی این بچست!

گرمیه دست فرزان که رو دستم نشست باعث شد نگاه اشکیم و بهش بدم و با گریه لب بزنم

_نمیدونم چمه

 

_من میدونم چته!

 

دستی زیر چشمام کشیدم که ادامه داد

_هنوزم دیر نشده میتونی بهشــــ…

 

_نــــه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
✞ΛƬΣПΛ✞
1 سال قبل

من نیدونم چرا اینقد رمان رو کش میدن بابا بگید بره پی کارش دیگ اه مثل دلارای باید منتظر بمونیم تا اقا جاوید بچه داره 🙁

صدیقه
صدیقه
1 سال قبل

سلام قسمت هایی که هر روز میزارید خیلی کوتاه حداقل یا دوقسمت بزارین یا یکم بلندتر باشه. اما در کل خیلی قشنگه ممنون

علوی
علوی
1 سال قبل

یک کلمه در توصیف آوا دارم: «خر»
یه عبارت چند کلمه‌ای در توصیف همزمان جاوید، ژیلا،آیدین، اون دختره آتنا مرحوم آقا بزرگ، بابای فرزان و بقیه شخصیت‌های این رمان دارم: «یه گله کره‌خر»

خوب حضرات!! فرق آدمی‌زاد با بقیه جانوران خلق شده اینه که آدم حرف می‌زنه با هم‌نوعش و منظورش رو انتقال می‌ده. این سکوت نفرت آور و پوشاندن واقعیات چیه!؟؟

Seliin
Seliin
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

قشنگ بوود😂👍

hihi
hihi
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

بیگ لایک

همتا
همتا
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

فقط تو رمان و داستان و قصه ها اینطوریه بنظرم

Nastaran
Nastaran
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

منطقیه 👏👏👌

سارا
سارا
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

دمت گرم ،زنده باشی ،موافقم با نظرت ،👌👌

Bahareh
Bahareh
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

واقعا واقعا گل گفتی . خاک بر سر آوا با این افکارش بابا بمیر دیگه چقدر کش میدی این حقه جاوید بدونه بچه داره همش همه چیزو پنهون میکنه اعصاب خورد کن خر.

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x