3 دیدگاه

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 101

5
(3)

 

آسانسور در طبقه ی اول می ایستد. انقدر از دیدن چنگیز هول شده بودم که اشتباهی این دکمه را زدم. اما بد هم نشد… شهربانوی مهربان و رادینِ عزیز را می بینم که حتی برای آنها هم دلم تنگ شده است!

از آسانسور بیرون می آیم و زنگ در واحدشان را میزنم. اما هرچقدر منتظر میمانم، کسی در را باز نمیکند. قرار نیست از این قسمت هیجانی نصیبم شود؟!
صدا میزنم:

-رادین؟ شهربانو جون؟
ولی به جای شنیدن صدا از داخل خانه ی آنها، صدای قدمهایی از بالا میشنوم! یک آن درون سینه ام تیر میکشد. خودش است؟!!

نگاهم روی در بسته ی خانه ی شهربانو می ماند و گوشهایم تیزتر میشود. و لحظه ای بعد سایه اش را حس میکنم. قلبم تپش وحشتناکی میگیرد. این حس… دلتنگ همین حس بودم؟!

نه… نباید باشم! نادیده میگیرمش و صدا میزنم:
-کسی خونه نیست؟!
حالا کاملا نگاهش را حس میکنم. از پله ها دارد پایین می آید و من اصلا حواسم به او نیست!

-را…
-خونه نیستن…
وای صدایش… لعنتی… صدایش!!

نفسی میگیرم و با مکث به سمتش برمیگردم. تازه دیدمش… مثلا!
-عه آقای بهادر… شما خونه ای؟!
پله ی آخر را پایین می آید و… نگاهش کمی حریصانه… کمی پرمعنا… کمی با لبخندِ کج… مستقیم به من است!

-خونه ام…
بزاق دهانم را به سختی فرو میدهم.
-امممم… شهربانو جون اینا… کجا رفتن؟!

نگاهش یک جا از صورتم ثابت نمی ماند و کمی… کلافه نیست؟!
-شهرستان…
-آهان…

سکوت میشود. دهان باز میکنم حرف بزنم، که او همزمان با من میگوید:
-زود برگشتی… چه خبره حوری؟
حرفم به خنده ی ناخواسته ای بدل میشود. بگویم که به خاطر بی طاقتی ام بود؟!

-لطفا امسال اسمِ منو یاد بگیر… بها!
آرام و خاص پچ میزند:
-حورا…

چه ارضا کننده!
-اوهم!
قدم کوتاهی به سمتم برمیدارد و فاصله مان تقریبا صفر میشود.
-دختر حرف گوش کن… برگشتی ور دل خوردم…

نرم شانه ای بالا می اندازم.
-برگشتم خونه م!
مکث میکند. کمی سخت میگوید:

-زود اومدی که نشون بدی خیلی پررویی؟!
خنده ام میگیرد.
-دلم تنگ شده بود…

نگاهش را به موهایم میدهد. و صورتم… و لبهایم…
-واسه اذیت شدن؟
-نه… واسه…
دستش به سمت موهایم می آید. چتری هایم را لمس میکند.

-چیکار کردی اینا رو حوری؟
قلبم هری میریزد. میگویم:
-دست به موهام نزن… میدونی که حساسم!

اخم کمرنگی میکند و چتری هایم را به هم میریزد.
-تو رو یه چیزی حساس باشی و من بیخیالش بشم؟!

دستش را پس میزنم… نه اینکه بدم بیاید… بلکه به خاطر این است که باید بدم بیاید!
-نکنِشون عه!

به جای عقب کشیدن، اینبار چتری هایم را میکشد:
-ببینم مصنوعیه یا موهای خودته؟

عصبی از حسی که دارد تمام وجودم را در برمیگیرد، دیوانه میشوم. با دو دست، دستش را میگیرم و بی اراده گاز میگیرم!

گوشتِ نرمیِ دستش زیر دندانم فشرده میشود و او غافلگیر شده و از درد صدایش درمی آید:
-آخ چِخ! چخه!!

تا دستش از بین دندانهایم رها میشود، مرا به عقب هل میدهد و حتی فرصت نمیدهد عکس العملی نشان دهم.

-حوری ام انقدر وحشی؟ مگه تو از بهشت نیومدی که فقط بخوری؟ چرا گاز میگیری؟
عوضیِ وقیح!
-گفتم که رو چتری هام حساسم!

یک دستش را روی شانه ام میگذارد و دست دیگرش روی پهلویم می آید.
-منم روت حساسم خوشگله!
پشتم به دیوار میخورد. قلبم با هین بلندی میریزد.

-میخوای گازم بگیری؟
دستش با خشونت شانه ام را نوازش میکند. صورتم را… و پهلویم با دست دیگرش فشرده میشود.
-گازِت بگیرم؟

نگاهش را به لبهایم میدهد و فاصله را کم میکند. و آرام میغرد:
-گازشون بگیرم؟!!
به خدا که حرفی ندارم!

-بیخود!
دستش چانه ام را سفت نگه میدارد. و هرم نفسهایش به لبهایم میخورد.
-بکّنم که دیگه چیزی ازشون نَمونه؟

دلش می آید؟!
-دیگه چی؟! صاحب داره…

نمیدانم چه حسی از حرفم میگیرد که فشار انگشتانش را بیشتر میکند… و فاصله را کمتر! و صدایش تُنی از حرص… با کمی پوزخند!
-بی صاحاب بمونه!

قلبم از زور هیجان درحال انفجار است و با اینکه در خطر هستم، اما با گستاخی میگویم:
-که نصیب آقا گرگه بشه؟!
فکش فشرده میشود و میفهمم که دیگر نفس هم نمیکشد! به آرامی پچ میزنم:

-برو کنار آقا گرگه!
با مکث و به سختی میگوید:
-چرا نمیترسی؟!!

نمیفهمد… از ترس گذشته… من دارم جان میدهم… که هم خودم نخواهم، هم او مرا بخواهد! با کینه و غرور میگویم:
-هرچی ترسناک تر، لذتِ بازی بیشتر!

انگشتش با خشونت گوشه ی لبم را نوازش میکند. من میفهمم… میخواهد… نگاهش بی تاب است… و نفس هایش بوی شهوت میدهد. واقعا چرا نمیترسم؟!! چون او به جان کندن خودداری میکند که نشان دهد این بازی برایش مهمتر از بوسیدن من است!

– واسه چی برگشتی؟!!
دستم روی سینه اش می نشیند… نه برای فاصله دادن بینِ تنِمان… به خاطر این بازی! که به نرمی میگویم:

-مشخص نیست؟
فاصله اش با بی نفسی کم و کمتر میشود و حالا تنش چسبیده به تنِ من است!
-بگو!

نفس ندارم و میگویم:
-فاصله ت خیلی کم شده… داری خطری میشی آقای بها!
-میخوام بترسی!

با تکخندی میگویم:
-اگه میترسیدم که برنمیگشتم!
از پررویی ام خوشش می آید… از نگاهش میفهمم. لحنش نرمتر میشود:

-چرا برگشتی حوری؟!
اینبار واقعا دلم برایش میرود! اما زبانم میگوید:
-به خاطر بازی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…
Screenshot ۲۰۲۳۰۲۲۳ ۱۰۵۵۱۰

دانلود رمان الماس pdf از شراره 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه…
IMG 20240711 140104 027

دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد ) 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر…
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۳ ۲۳۱۴۰۶۳۸۵

دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش
520281726 8216679582

رمان باورم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helia
Helia
1 سال قبل

ای جان

Hani
Hani
1 سال قبل

ژاااااااان😂😂

yegane
yegane
1 سال قبل

وااای عاشق صحنه هایی ام ک این دوتا باهم تنهاا میشن

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x