رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 141 - رمان دونی

 

 

-فعلا که داری با خودت این کارو میکنی دیوونه… میگم تموم شد… زیبا هم تموم شد… چرا این همه زیبایی رو واسه خودت زشت و سخت میکنی؟! میخوای خودتو از بین ببری؟!

 

بلافاصله پیام میدهد:

-خوشگل بود، اما قسمت خوشگل ترش مونده خوشگله!

 

پوفی میکشم و روی تخت طاق باز می افتم. گوشی را جلوی چشمانم میگیرم و با قلبی که لرزِ ترسناک… و لذت بخشی دارد، تایپ میکنم:

-خوشگل تر از اینکه همه ی اون طبقه مال توست؟!!

 

پیام را ارسال میکنم. دستم می افتد… به سقف خیره میشوم. گفتم… فهمید؟! خر است اگر نفهمد!

 

که میفهمد! یک دقیقه ی دیگر تماس تصویری میگیرد! تماس تصویری… ساعت دو و چهل و پنج دقیقه ی نیمه شب!!

 

قلبم مثل طبل شروع به کوبش میکند. جواب بدهم… ندهم… چرا ندهم؟! مگر میتوانم این لحظه ها را از دست بدهم؟! دیدن قیافه اش… صورت و… نگاه و… چشمهایش!

 

در فضای تقریبا تاریک اتاق، روی تخت می نشینم. تاپ به تن دارم و موهایم باز دورم ریخته و صورتم خالی از آرایش و نفس هایم بلند و یکی درمیان!

 

نگاهی به در بسته ی اتاق میکنم، و نگاهی به صفحه ی گوشی. باید جوابش را بدهم… و ببینمش… و او هم مرا ببیند… منِ مغرور و برنده، و رفته را!

 

با بازدم بلندی تماس را وصل میکنم… و لحظه ای دیگر، صورت به شدت آش و لاش شده اش توی صفحه ی گوشی نمایان میشود!

 

تکخندِ بی نفسی دارم و آرام میگویم:

-های… های آیدین… های!

 

و دست هم برایش تکان میدهم! با یک چشم… و بینیِ باندپیچی شده و لبِ زخمی و باد کرده و گونه ی ورم کرده، اصلا مشخص نیست که بهادر است! فقط آن نگاه، نگاهِ خودش است!

 

وقتی که اخم میکند، تا دقیق تر صورتِ ناواضحِ منی که فقط نورِ گوشی روی صورتم تابیده، ببیند.

-کجایی؟!

 

و صدایش عجیب بهت زده است! خنده ام وسعت میگیرد. دندانهای سفیدم توی صفحه نمایان میشود و آرام میگویم:

-دوست داری کجا باشم؟!

 

 

 

 

خالی از حتی کمی خونسردی، میغرد:

-دارم میپرسم کجایی… مثل آدم جواب بده!!

 

برعکس او، ظاهر من آرام است… آرام و… ذوق زده و وحشت زده و خندان و حریص و کمی… یک کمی بغض!

 

-خیلی بد صحبت میکنی آقای بهادر… من چقدر باید تذکر بدم؟!

 

میخندد و صورتش جمع میشود. اخم میکند و آرام و با حرص میگوید:

-نکن من‌و اذیت حوری… نکن! الان کجایی؟!

 

سر برایش کج میکنم و با ناز میگوید:

-یه جای خوب…

 

بلافاصله میگوید:

-پاشو بیا اینجا، نازتو بکنم!

 

خنده ام با حیرت و شرم همراه میشود و بد گفت… نگفت… نگفت؟!

-کجا؟!

 

حرص میخورد و بهت زده است و میخندد.

-پاشو لَشِتو جمع کن، بیا اینجا پیشِ من!

 

لبهایم را برایش جمع میکنم.

-بازم بد حرف زدی…

 

حالا رنگ و روی خراب شده اش را هم میتوانم ببینم! خنده ای که نفسش را دارد میبُرد!!

 

-نکن لباتو اونطوری… نکن سرطان… نکن!

 

بغضِ لعنتی… لبهایم غنچه میشوند و میگویم:

-چرا هنوز بیداری؟!

 

دیوانه تر چشم میفشارد و آرامتر تکرار میکند:

-من اون لبا رو جر میدم حوری… نکن!

 

عجب حال خرابی دارد… عجب خرابتر از لحظه ایست که به اتابک باخت!

 

گوشی را نزدیکتر می آوردم و پچ پچ میکنم:

-به خودت فشار نیار بها…

 

مثل خودم آرام میگوید:

-من پاره‌ت میکنم حوری… نکن!

 

میخندم و زمزمه میکنم:

-عه بی ادب!

 

میخندد و درمانده ناله میکند:

-گوه نخور حوریِ من… فقط دهنِ خوشگلِتو واسه بها باز کن، بگو که خونه ای!

 

-بها اینطوری حرف بزنی، قطع میکنما!

 

اخم و نازم را با دقت و نفرت نگاه میکند. نفسش به سختی بالا می آید گویی! و سرخ تر شده است صورتش، درست است؟!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
jennie blink
jennie blink
1 سال قبل
پارت جدید کووووووو؟؟؟؟؟ 
jennie blink
jennie blink
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

چند روزه پارت نداده خیلی فاصله افتاده آخر پارت میده یا نه؟

'F'
'F'
1 سال قبل

اقا وجدانا نمیخواین پارت بزارین؟

Hani
Hani
1 سال قبل

پارت جدید کی میاد پس

...
...
1 سال قبل

وای من چقدر ازین دختره صگ بدم میاد

nothing
nothing
1 سال قبل

خیلی خوبه رمانش ولی چرا یهو پارتاش کوتاه شد و هر روز نیست؟

Elena
Elena
1 سال قبل

اگه این دیر پارت گذاشتن هارو فاکتور بگیریم رمان قشنگ وهیجانی هست زود ب زود پارت بزارین👍👍

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x