رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 16

4
(4)

 
به جای اینکه به سوالم برسم، بدتر متعجب میشوم. مرد با لحن خاصی میگوید:
-حوری جون؟! جیگر طلا؟ بدو بیا بینَم!
جانم جمع میشود از صدای درد گرفته اش!
پسربچه با تُخسی میخندد:
-حوریه ولگرد شده!

نگاه بدی به پسرک می اندازم که مادرش میگوید:
-برو کمک کن پیداش کنه…
-آخه میخوام ببینم خاله چرا صبح جیغ زد؟!

نیم وجبیِ فضول! با لبخند جدی ای می پرسم:
-جیغ زدن من چه چیز جذابی داره که میخوای دلیلشو بدونی عزیزم؟
پسر بی محابا میخندد:
-آخه آخرین باری که صدای جیغ شنیدم، واسه یه دختری بود که پاش شکست!

حیرت زده می پرسم:
-چرا؟!!
مادرش گلویی صاف می کند:
-اِهِم…خب عزیزم نگفتی اسمت چیه؟!
با حواسپرتی جواب می دهم:
-حورا هستم…

همان لحظه ضربه ای به در می خورد و پشت بندش صدای نکره ی او!
-همسایه؟ خوشگل! هستی؟
نفسم گره می خورد. حتی از پشت در هم میتوانم تشخیص دهم که صدایش با تمسخر همراه است.

پسربچه ریز می خندد و آرام میگوید:
-آخجون نوبت اینه!
گیج تر میشوم و صدای مردک بر سرم آوار میشوم:
– ببین؟؟ حوریه اینجا نیومده؟

دستانم مشت میشوند و به یکباره منفجر میشوم:
-چی میگه این؟!! چشه؟! چِتونه شماها؟!
و بلند می شوم و به سمت در می روم. صدای هینِ زنِ قرتی را میشنوم که بعدش میگوید:
-خدا رحم کنه!

چرا خدا رحم کند؟!!
پسرک انگار که دارد بازی مهیجی را تماشا می کند، میگوید:
-این یکی قطع نخاع میشه!
-عه رادین؟ مامان این چه حرفیه؟!

دستم روی دستگیره می ماند. صدای مرد را میشنوم که با خنده ی پر تفریحی می گوید:
-چنگیر دنبال حوریه شه…اگه سراغی ازش داری، بگو..آفرین…بگو تا خودش سراغت نیومده…
با مکث نگاهم را از در بسته می گیرم و به سه جفت چشم هیجانزده خیره می شوم. جدی و ترسیده میگویم:
-یکی به من بگه اینجا چه خبره!!

هرسه در سکوت نگاهم میکنند که بلند و محکم میگویم:
-همین الان!
صدایم به بیرون هم میرود که قبل از آنها، جناب دیوانه با خنده می گوید:
-آره الان!

سعی میکنم به او بی توجه باشم و چشم از زن ها نمیگیرم. زن جوانتر با خنده مصلحتی دستهایش را در هوا تاب میدهد و النگوهایش را به صدا درمی آورد.
-حالا بیا باهم آشنا بشیم، درموردش حرف میزنیم…
یک لحظه از رفتارم خجالت می کشم و مثلا مهمان هستند در خانه ام! اما پسربچه مگر میگذارد؟

-خاله حورا درو باز کن با آقا بهادر رو در رو شو!
صحنه ی اکشن دلش میخواهد پسره ی بیتربیت!
توجه نمیکنم و روی مبلی روبرویشان می نشینم.
-خب بله…درسته…اممم من حورا هستم…دانشجو ام…

زن جوان می گوید:
-منم لادن هستم…میتونی بهم بگی لادن جون!
حتما!
-خوشوقتم لادن جون…

و بعد به زن مسن تر نگاه میکنم که می گوید:
-منم شهربانو ام…
بلافاصله میگویم:
-خوشوقتم شهربانو خانوم…حالا…میشه درموردِ این آقا بهم بگید؟

قبل از همه پسربچه اظهار نظر میکند:
-منم رادینم…اونم آقابهادره…اسم خروسش چنگیزه، اسم زنِ چنگیز حوریه ست!
جفت ابروهایم بالا می پرند!
-یعنی…حوریه اسم مرغه؟!

زن جوان با خنده ای میگوید:
-عه چه جالب…اسمِ مرغِ آقابهادر حوریه ست، اسم شما حورا!
لبهایم کیپ میشوند. کجایش جالب است؟! لابد اگر بفهمند اسم من هم حوریه است، برایشان جالب ناک تر میشود!

و اسم مرغِ آن مردکِ عوضی…حوریه؟!!

تا چند لحظه نمیدانم چه عکس العملی نشان دهم. هم حرصم میگیرد، و هم خنده ام! گیر چه اعجوبه ای افتاده ام؟! یعنی چه اعجوبه هایی!
اعجوبه ی کوچک با آن خنده ی پر شیطنتش می گوید:
-خاله بگو صبح چرا داد زدی؟ آقا بهادر چیکارت کرد؟

یعنی مطمئن هستند که کار آن بهادر دیوانه است!
سعی میکنم محلش ندهم. به جایش مادرش را مخاطب قرار می دهم:
-این آقا بهادرِ شما چه مشکلی با همسایه داره؟!

زن بی اراده و با خنده می گوید:
-والا با ما که مشکلی نداره.
ابروانم را پرمعنا بالا میدهم:
-یعنی مشکلش منم؟

بجایش پسر زبان درازش جواب میدهم:
-مشکلش هر دختریه که اینجا مستاجر میشه!
دیگر کم مانده چشمانم از کاسه بیرون بزند!! بهتر نیست به جای حرف زدن با این دو زن که درست و حسابی حرف نمیزنند، همه چی را از همین بچه بپرسم؟! لااقل صادق است نه؟
-هر دختری؟! یعنی چی؟! مگه قبل از من چندتا دختر ساکن این واحد بودن؟!!

اما زن جوانتر می گوید:
-اینطوریا هم که رادین جون میگه نیست. مگه نه شهربانو جون؟
شهربانو با مکث میگوید:
-آره بابا…رادین از سر شیطنت میگه…وگرنه آقابهادر خیلی پسر خوبیه…فقط…

پسربچه نمیگذارد حرف بزند و با صدای پر هیجانی که ترس قاطی اش کرده، میگوید:
-فقط از من میشنوی همین امروز جمع کن از اینجا برو خاله! تا سالمی، برو!!
ته دلم خالی میشود! بروم؟! یعنی…تا این حد؟!

زن میخواهد حرفی بزند. من اجازه نمیدهم و از پسربچه میپرسم:
-چرا؟!
-چون…
زن میان حرفش بلند میگوید:
-رادین ببین حوریه تو تراس نیست؟! سایه شو دیدم…

با این حرف نگاهم خیلی سریع به سمت تراس میچرخد. حوریه…یعنی مرغِ آن دیوانه…در تراسِ من؟!
-تو تراس من؟!
-حورا جون…

وقتی نگاه به زن میکنم، چشمکی میزند و اشاره میکند که نخود سیاه در تراس منتظرِ پسربچه است!
پسربچه با هیجان بلند میشود و میگوید:
-مامان اگه اینجا بود بهش دست بزنم؟ آقا بهادر دعوام نکنه؟

متعجب میگویم:
-وا!
زن با خنده میگوید:
-رو دخترش حساسه…

گوشه ی بینی ام از بد آمدن، چین میخورد. کجای این ذوق کردن داشت؟!
-برو مامان جون دعوات نمیکنه…با تو که کاری نداره…فقط احتیاط کن دیگه…
-آخجون نازش میکنم!

پسربچه با ذوق و هیجان به سمت تراس پا تند می کند و من هرلحظه بیشتر قیافه ام شبیه به علامت سوال و تعجب می شود.
البته که نگاه پر از حرفم بین دو زن جابجا میشود و باید به جواب سوالاتم برسم.
وقتی فقط تبسم تحویلم میدهند، با لبخند جدی میگویم:
-لطف کنید هرچی میدونید، بهم بگید. وگرنه مجبورم از رادین جون بپرسم!!

زن جوان دهان باز میکند:
-چیز خاصی نیست که…
نمیگذارم حرف بزند و میگویم:
-میخوام این همسایه ی عجیب رو کامل بشناسم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 2 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
Negar ۲۰۲۱۰۶۰۱ ۰۱۵۶۵۸

رمان اشرافی شیطون بلا 5 (1)

2 دیدگاه
  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ب ت چ
ب ت چ
2 سال قبل

خدا رحم کنه😔😂

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x