رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 18

4
(4)

 

دعوا؟!
بهادر چشم باریک میکند و لبخند کجی تحویلم می دهد:
-گفتم که…دنبال حوریه بود…اما انگار چشمش تو رو گرفته!
لب میفشارم و به شهربانوی خشک شده ای که نگاه ماتش را بین ما جابجا می کند، توجه نمیکنم. البته که دعوایی نیست، فقط یک بحث کوچولو با یک همسایه ی پررو است!

با حرص میغرم:
-فرهنگتون هم خیلی پایینه!
اینبار دیگر خنده اش به وضوح تمسخر آمیز است! قدم دیگر به سمتم برمیدارد:
-رو این موردم کار میکنم آبجی خانوم…دیگه؟

حالا در دوقدمی ام است! با خروسی که آرام و قرار ندارد و دنبال فرصت است تا به من حمله کند! خودش هم که منتظر!!
شهربانو می گوید:
-آقا بهادر شما بفرمایید…

-نه مامان!
با اخم چشم غره ای به رادین که با پررویی ایستاده و منتظرِ دعواست، می روم. اصلا هم که به رویش نمی آورد!
دوباره به بهادر نگاه می کنم. باید زبان به دهان بگیرم و دیگر ادامه ندهم. این بحث همین جا باید تمام شود…بحث کردن با این لات، به شخصیت و کلاسِ من نمیخورد و…

نمیتوانم ساکت بمانم و جدی میگویم:
-با رکابی هم تو ساختمون نگردید! حجاب فقط واسه خانوما نیست آقای محترم.
ابرویی بالا می دهد و نگاهی به سر تا پایم می اندازد.
-حجابمون که یه اندازه ست محترم خانوم!

لحظه ای از جوابی که داد، خشک می شوم. اُه لعنتی راست میگوید! من یک تاپِ آستین حلقه ای به تن دارم و…حجابمان به یک اندازه است!
به شدت معذب می شوم و خجالت میکشم. به خصوص با نگاه مستقیمش! الان باید فرار کنم و پشت در قایم شوم و این آدمی که روبرویم ایستاده، نامحرم است آخر!

اما اینجا خانه ی من است مثلِ اینکه!
هرچند شرم و خجالت سراسر وجودم را میگیرد و پاهایم میلرزد، اما محکم سر جایم می ایستم و حورا نیستم اگر کم بیاورم!
-ببخشید که تو خونه ی خودمم! اینجا خونه ی منه، و شما هم الان تو خونه ی من وایسادید…چهاردیواری…اختیاری!!

بله! وقتی می بیند رویم کم نمیشود، با خونسردی میخندد و میگوید:
-پس شرمنده تو خونه ت با رکابی وایسادم و حجابمو راعایت نکردم…
-خواهش میکنم…بفرمایید…دیگه هم تکرار نشه!

ثانیه ای با همان خنده ی مسخره اش می ایستد و نگاهم میکند. سپس در آرامش میگوید:
-فقط آبجی خانوم این بی حجابی شما بدجور چشمِ چنگیزِ ما رو گرفته! چیکارش کنم؟
دهان باز میکنم تا بی ادبی اش را متذکر شوم، که همان لحظه چنگیز را رها می کند و تقریبا به سمت من پرت می کند!
-بیبین؟!

دیگر هیچی نمیفهمم! فقط خروسش را می بینم که با آن هیبت عظیمش به سمت من پرواز می کند! نمیدانم کِی از ترس جیغ میزنم و کِی به اتاق فرار میکنم و در را به هم میکوبم.

اینبار عصبانی تر و بلندتر میگویم:
-بردار اون خروستو از خونه ی من ببر بیروووون!
صدایش درست از پشت در اتاقم می آید که با تفریح و تهدید میگوید:
-نمیاد آبجی خانوم…عاشقت شده بدجور…عقوبت بی حجابیه دیگه!

دلم میخواهد موهای سرم را بکّنم! چرا شهربانو چیزی نمیگوید؟!
-شهربانو خانوم شما یه چیزی بگید!
شهربانو با صدای آرامی میگوید:
-آقا بهادر من باهاش حرف میزنم…دیگه واسه امروز بسِشه گناه داره…

چشمهایم از حدقه بیرون میزند. این دیگر چه آدمی ست؟!!
-یعنی چی؟!! شهربانو خانوم؟!
بهادر خودش میگوید:
-میگه خودش بهت میفهمونه که چهاردیواری اختیاری…نداریم! قانون اول اینجا چیه؟!!

چشمانم از حرص تنگ و گشاد میشوند. رادین بلند میگوید:
-عمو بهادر خودت بهش بفهمون!!
مگر دستم به آن پسربچه نرسد!

بالاخره شهربانو یک تذکری میدهد…با لطافت!
-رادین جان شما نباید حرفی بزنی مامان…
بهادر میگوید:
-خودم بهش میفهمونم بچه!

مشتم را محکم به در میکوبم:
-اگه تا یک دقیقه ی دیگه از خونه ی من نری بیرون، زنگ میزنم به پلیس!!
بهادر میگوید:
-آخ هنوز دستش نیومده…تو بگو رادین!

رادین بلند و پرهیجان میگوید:
-عمو بهادر!!
عمو بهادر و زهرمار!
-ایول بچه…قانون اول، بهادر…قانون آخرم…بهادر! اگه قانون رعایت نشه چی میشه؟!

بلند میگویم:
-الان زنگ میزنم به پلیس، میگم چی میشه…
بهادر با پوزخند تمسخر آمیزی میگوید:
-آخرین کسی که زنگ زد به پلیس عاقبتش چی شد؟!

نمیدانم چرا قلبم هرّی میریزد. گوشهایم ناخودآگاه تیز میشوند و…رادین با مکث میگوید:
-همون که پاش شکست؟! یا اون که موش همه جاشو گاز گرفت؟! یا اون که موهاش سوخت؟!
بی اراده به خود میلرزم و این حرفهای وحشتناک یعنی…چه؟!

بهادر با خنده ی لذت بخشی میگوید:
-نع…اونی که چنگیز با اقتدار فرود اومد رو سرش و انقدر نوک زد تا وسط سرش سوراخ شد! بعدم افتاد تو حوض و دماغش شکست!!
سرم گیج میرود. وای خدا باورم نمیشود! با گروه داعش طرفم؟!

-این یکی چی سرش بیاد؟! اگه بدونه اسم پلیس اصلا به این خونه نمیفته!!
من را میگوید!! تهدید؟! یا خدا برایم چه برنامه ای چیده؟!!

خودش با تفریح ادامه میدهد:
-نه بابا این یکی بچه ی خوبیه…حور و پریه! مگه خره که بخواد خودشو از تراس بندازه پایین؟! نه بابا هنوز جوونه، از جونش سیر نشده..

نه!! یا امامِ دوران!
شهربانو میگوید:
-حورا جان نترسی یه وقت؟ آقا بهادر شوخی میکنن!
غلط کرده که شوخی میکند. پس چرا میخندد؟!

-آره بابا شوخیه خانوم خانوما…اما تو کوتاه بیا و واسه یه شوخی زنگ نزن به پلیس…دردسره میشه دیگه!
برای او یا من؟!!
التبه که من در اوجِ پس افتادن، با آرامش میگویم:

-من اصلا همچین آدمی رو که برام هیچ اهمیتی نداره، جدی نمیگیرم!

بهادر با خنده ی بیشعورانه ای میگوید:
-جدی نگیری، ما بیشتر باهات حال میکنیم همسایه!
تهدید است بخدا!
-خوشحال میشیم زحمت رو کم کنید آقای همسایه!

با خنده میگوید:
-بیا بریم چنگیز…بیا بریم که از این یکی واسه تو حوری درنمیاد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
Screenshot 20221015 143117 scaled

دانلود رمان مارتینگل 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (18)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گندم
2 سال قبل

رمان قشنگیه فقط کتابی نوشته 😕

ب ت چ
ب ت چ
2 سال قبل

چرا من اینقدر میترسم
آخه احمق چرا همون روز از خونه نرفتییی😑🤬

Maryam
Maryam
2 سال قبل

رمان خیلی باحالیه😃😃

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Maryam
FTM
FTM
2 سال قبل

رمان قشنگیه🙂

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x