رمان بوسه بر گیسوی یار 146

 

 

 

 

همان لحظه پیام دوباره اش میرسد:

 

-تو بمیری فکر و ذکرت نمیذاره… چیکاری کردی با من پدرسوخته ی دهن سرویس؟ نشستم به در نگاه میکنم، چنگیز آه میکشد… من به یادت تیر میزنم…سوراخ سوراخت کنیم خانومی!

 

پوف باز شروع کرد به بازی دادن قلبِ اسگل و چندش‌ناکم!

 

-دارم به مرحله ی تهوع میرسم بهای عزیز…

 

سوره با خنده ی متعجبی میگوید:

-چی میگه این؟! این چه مدل پیام دادنه؟!!

 

زیر لب با خنده ی کمرنگی میگویم:

-داره مسخره م میکنه…

 

همان لحظه پیام بعدی اش میرسد:

-سولاخت کنیم خانوم خانوما!

 

صدای هینِ بلندِ سوره به گوشم میرسد و من سریع صفحه ی گوشی را خاموش میکنم!

 

-عه نخون!

 

با حیرت به من نگاه میکند:

-واقعا تا این حد؟!!

 

توجیه میکنم:

-بابا داره مسخره میکنه… لفظشه…

 

-لفظ تا این حد منحرفانه و بی ادب؟!!

 

نمیداند چه اعجوبه ایست دیگر!

 

از پشت میز آرایش بلند میشوم و روی تخت مینشینم…

-منظور خاصی نداشت…

 

و برای بهادر تایپ میکنم:

-منظور خاصی که نداشتی پسرِ خوب؟

 

سریع تایپ میکند و میفرستد:

-نه من پسر خوبی ام حوری، با سولاخات کاری ندارم، وقتی دستم ازت دوره…

 

هنوز نتوانسته ام با این پیامش کنار بیایم، که پیام بعدی میرسد:

-ولی امان از روزی که دستم بهت برسه!

 

 

 

 

4.6/5 - (28 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زلال
زلال
3 ماه قبل

پااااااتتت

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x