رمان تارگت پارت 111

4
(4)

 

واسه همین با قدم های بلند رفتم بیرون هتل ولی هنوز یکی دو قدم بیشتر نرفته بودم که یه نفر صدام زد:
– خانوم کاشانی؟ یه لحظه!
سرجام وایستادم و برگشتم سمتش.. یه مرد میانسال کت شلوار پوش بود که مطمئناً تا حالا ندیده بودمش ولی اون انگار من و می شناخت که انقدر سریع تشخیص داد و صدام زد..
– خوبید شما؟ خسته نباشید!
معذب و خجالتزده دستی به شالم کشیدم و لب زدم:
– خیلی ممنون! شما؟
– بنده شاکری هستم.. از طرف جناب میران محمدی استخدام شدم که راننده شما باشم.. جسارتاً اگه ممکنه چند دقیقه همینجا تشریف داشته باشید که من برم ماشین و بیارم چون جا پارک نبود و بالاتر پارکش کردم!
آب دهنم و قورت دادم و با بهت زل زدم بهش.. اونم احتمالاً سکوت پر از تعجبم و به رضایت تعبیر کرد و خواست بره که هولزده گفتم:
– ببخشید.. آقای محمدی خودشون کجا هستن؟
– رفتن خونه اشون فکر می کنم!
دندونام و محکم بهم فشار دادم از شدت حرص و اینبار با چاشنی عصبانیت گفتم:
– لطف کنید بهشون بگید من راننده نمی خوام.. خودم می تونم ماشین بگیرم و برم خونه!
– شرمنده ولی.. به من دستور دادن که تحت هیچ شرایطی نذارم همچین کاری بکنید و منم قول دادم هرطور شده خودم برسونمتون منزل!
– شما اشتباه کردید قول دادید! من حتی شما رو نمی شناسم.. اصلاً از کجا معلوم واقعاً از طرف آقا میران اومده باشید؟ با چه اطمینانی باید سوار ماشینتون بشم؟!
– قرار بود بهتون پیام بدن و بگن.. گوشیتون و چک کنید!
با این حرف سریع گوشیم و از تو کیفم درآوردم.. بعد از اینکه رفتم واسه عوض کردن لباسم دیگه چک نکرده بودم و حالا داشتم می دیدم که بالاخره جواب پیام من و داده.. ولی نه اون جوابی که من انتظار داشتم و فقط خشک و خالی نوشته بود:
«یه راننده برات فرستادم به اسم شاکری ماشینشم یه آزرای نقره ایه.. بدون حرف اضافه سوار شو و بیخودی بحث نکن باهاش! تا بعد!»
زیرشم دو تا عکس فرستاده بود.. یکی عکس همین شاکری و یکی هم پلاک ماشینش که اول مطمئن بشم از اینکه خودشه و بعد سوار شم!
ولی از کل این پیام تنها چیزی که توجه من و به خودش جلب کرده بود اون «تا بعد!» انتهای جمله اش بود که به نظرم بیخود و بی دلیل ننوشته بودش!

انگار که می خواست با همین دو کلمه.. یا اصلاً با همین فرستادن راننده بهم بفهمونه که فکر تموم شدن رابطه رو از سرم بیرون کنم و بیخودی واسه خودم خیال نباشم.. ولی خب.. در عین حال می خواست بگه که هنوزم ازم ناراحته و فعلاً تصمیمی برای حرف زدن با من نداره!
با صدای بوق ماشینی که جلوی پام نگه داشته بود.. سرم و از تو گوشی درآوردم و حواسم جمع شد.. انقدر محو شده بودم تو پیام میران که اصلاً نفهمیدم شاکری کی رفت ماشین و آورد!
ولی با همه اینا هنوز دو به شک بودم واسه سوار شدن با اینکه می دونستم سوار نشدنم واسه میران یعنی تموم شدن این رابطه از سمت من و نمی دونستم با این همه بی محلی و سخت گرفتناش.. واقعاً ادامه این رابطه برام ممکن هست یا نه تا اینکه شاکری از تو همون ماشین عاجزانه گفت:
– خانوم سوار شید لطفاً! آقای محمدی جوری به من اولتیماتوم دادن که اگه به وظیفه ام عمل نکنم دیگه باید دور کار کردن و خط بکشم! پس خواهشاً من و از نون خوردن نندازید!
نفسی گرفتم و سرم و به تایید تکون دادم.. ولی قبلش رفتم پشت ماشین و نگاهی به پلاکش انداختم و بعد از تطبیق با عکسی که میران فرستاده بود سوار شدم!
حالا که فکرش و می کردم می دیدم همچین بدم نبود! منی که همیشه خسته و کوفته از سر کار برمی گشتم و روزی نبود که غر نزنم به خاطر نبودن تاکسی و اتوبوس و طولانی بودن مسیر.. چرا باید دست رد می زدم به این درخواست و بیخودی ادای آدمای متکی به خود و درمی آوردم!
میران.. تو همین قهر و دلخوریش.. دو تا حرکت مثبت واسه من انجام داد بدون اینکه خودش متوجه باشه چقدر در حقم لطف کرده و من.. اگه یه روزی رابطه امون درست شد باید حتماً به خاطر این دو تا کار ازش درست و حسابی تشکر می کردم!
البته اگه.. اون روز برسه و بالاخره میران کوتاه بیاد!
×××××
بعد از نیم ساعت دراز کشیدن تو وان حموم و استراحت دادن به سر پر از فکر و مشغله ام.. با فکر اینکه قبلِ اومدن به حموم منتظر پیام شاکری بودم به زور ازش دل کندم و رفتم بیرون..
حوله ام و دور پایین تنه ام پیچیدم و حین خشک کردن موهام با یه حوله دیگه که رو سرم انداختم.. گوشیم و چک کردم که دیدم بالاخره پیام داده:
«انجام شد آقا! سرکوچه پیاده اشون کردم همونجا هم وایستادم تا برن تو بعد حرکت کنم. شماره امم دادم که واسه رفتن به دانشگاه و سرکارشون باهام هماهنگ باشن!»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

خدا شانس بده تو دعوا هم هواشو داره

علوی
علوی
1 سال قبل

والا!! خدا به همه دوست پسر عصبانی به قصد انتقام بده.
راننده شخصی، گرفتن حال استاد دردسرساز، دعوا با صاحبکار، در اوردن از دخمه‌ای که قراره دو روز گیر باشی توش … می‌ارزه

Shyli
Shyli
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

😂😂😂😂😂
راست میگی خدایی می ارزه

بی تام
بی تام
1 سال قبل

واییی. چی بود نخوندش بهتر از خوندنش. کل رمان تو حموم این واون یا خوردن قهوه میگذره

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x