رمان تارگت پارت 113

4.2
(5)

 

آهنگی که همیشه و همیشه تو گوشم بود چون.. روزی نبود که صداش و از تو اون اتاق نشنوم.. اتاقی که حالا مشابهش و تو خونه خودم درست کردم.. ولی آدمی که همیشه توش می نشست و جز مواقعی که مجبور می شد بیرون نمی اومد.. نبود که بیاد و اینجا رو به روم بشینه..
در عوض عکسش و گذاشته بودم و حضورش و توی ذهنم تجسم می کرد.. کسی که می تونست.. با حضورش.. زندگی و آینده ام و تغییر بده و من و تبدیل به یه آدم بهتر و مفیدتر و دل رحم تر کنه..
کسی که غم و حسرت نبودنش تا ابد توی دلم می مونه.. مادرم!
..غم میون دو تا چشمون قشنگت لونه کرده..
..شب تو موهای سیاهت خونه کرده..
..دو تا چشمون سیاهت مثل شب های منه..
..سیاهی های دو چشمت مثل غم های منه..
خودم و انداختم رو مبل کنار تخت.. همونی که همیشه مادرم روش می نشست و منم کنارش می نشوند.. نگاهم و دوختم به گوشه و کنار اتاق.. اتاقی که خیلی تلاش کردم تا همونی بشه که بود.. با همون وسایل.. همون لباسا.. همون گلدونا و قاب عکسا.. با همون درجه از گرما.. حتی با همون بوی عطری که همیشه به محض باز کردن در تو مشامت می پیچید!
فقط اونی که باید مثل همیشه همینجا کنار من می نشست و دستم و توی دستش می گرفت.. نبود!
..وقتی بغض از مژه هام پایین میاد بارون می شه..
..سیل غم آبادیم و ویرونه کرده..
..وقتی با من می مونی تنهاییم و باد می بره..
..دو تا چشمام بارون شبونه کرده..
چه شب و روزایی که تک و تنها اینجا می نشست.. زل می زد به یه گوشه سقف.. ترانه گوش می داد و تو خودش غرق می شد..
چقدر احمق بودم که با مغز کوچیکم ساعت ها فکر می کردم و دنبال راهی می گشتم تا مادرم و از این حال و هوا دربیارم و بهش انگیزه زندگی بدم.. ولی.. حالا می فهمیدم دردی که تو دلش داشت با هیچی درمان نمی شد و من بیخودی داشتم تلاش می کردم واسه از بین بردنش!
..بهار از دستای من پر زد و رفت..
..گل یخ توی دلم جوونه کرده..
..تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرم..
..ای شکوفه توی این زمونه کرده..
ولی خب.. همه چیز که قرار نبود همینجوری بمونه! تلاش های بچگی من ثمری نداشت و نشد اون چیزی که می خواستم بشه.. اما منم آدمی نبودم که به همین راحتی بیخیال بشم!
مادرم رفت ولی.. فکرش هنوز تو مغز منه.. عشقش هنوز تو قلب منه.. عشقی که می تونست بیشتر و بیشتر بشه اگه اون هرزه حرومزاده.. مثل بلا رو سرمون نازل نمی شد!

حالا این اتاق تو این خونه ساخته شده.. تا همیشه یادم بمونه این در می تونست بسته نباشه.. این خونه می تونست خالی و سوت و کور نباشه.. من می تونستم تا آخر عمر.. بدون اینکه محتاج زن و دختر دیگه ای باشم.. با مادرم زندگی کنم و دیگه هیچی از خدا نخوام.. ولی اون آدم نذاشت.. منم حق داشتم مشابه اون داغی که رو دلم گذاشت و.. رو دلش بذارم..
خدا خودش گفته قصاص! منم می خواستم از حقی که خدا بهم داده.. استفاده کنم! تقاص پرپر شدن مادرم تو اوج جوونی.. تقاص شکستن دلم.. تنهایی پونزده ساله ام.. وحشی شدنم.. هار شدنم.. همه رو پس می گرفتم! از اون زنی که خودش و زده به دیوونگی و گوشه آسایشگاه افتاده.. ولی دخترش.. خیلی در دسترس تر از چیزی بود که فکر می کردم و شک ندارم که همینم.. کار خداست!
خدا هم دلش با منه.. دلش انتقام گرفتنم و می خواد.. که انقدر مسیرم و هموار کرده.. تو کاری که خود خدا اجازه اش و داده هم.. جایی برای پشیمونی نیست!
..چی بخونم جوونیم رفت و صدام رفته دیگه..
..گل یخ توی دلم جوونه کرده..
..چی بخونم جوونیم رفت و صدام رفته دیگه..
..گل یخ توی دلم جوونه کرده..
×××××
با صدای زنگ آیفون.. بیخیال غذای روی گازم شدم و سریع به سمتش هجوم بردم..
– بله؟
– خانوم درین کاشانی؟
– بله بفرمایید!
– تشریف بیارید بسته اتون و تحویل بگیرید!
– چشم همین الآن میام!
در حالیکه لبخند از رو لبم جدا نمی شد سریع مشغول پوشیدن شال و مانتوم شدم و پله ها رو دو تا یکی رفتم پایین.. دیشب تا حالا از استرس اینکه امروز نرسه.. یا یه زمانی برسه که من تو هتل باشم و نتونم نقشه ام و عملی کنم داشتم می مردم و حالا.. از شادی درست پیش رفتن برنامه هام رو پام بند نبودم!
بسته رو که تحویل گرفتم.. خواستم با همون سرعت برم بالا و محتویاتش و بررسیش کنم که طبق معمول زن دایی تو راه پله مچم و گرفت و در و باز کرد..
– کی بود درین جان؟
وایستادم و به ناچار برگشتم سمتش.. بعد از جریان خواستگاری و اینکه تاکید کردم تحت هیچ شرایطی نمی خوام دوباره پاشون به اینجا باز بشه.. زن دایی بازم باهام سرسنگین شده بود.. ولی موقع فضولی و دخالت کردن توی کارام که می رسید.. این دلخوری و ناراحتی یادش می رفت!
– از اداره پست بود.. خرید اینترنتی داشتم برام آورد!
– چی هست؟!
نفس عمیقی کشیدم و بازدمم و فوت کردم.. جدا از اینکه شرایط بلند شدن از این خونه رو نداشتم ولی.. خیلی دلم می خواست برم و راحت شم از این سوال و جواب شدنا!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…

دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا…
Suicide 2

رمان آیدا و مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن.
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۱۵۴۸۴۳۵۵۶

دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی 1 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
shyli
shyli
2 سال قبل

فک کنم قضیه اینطوری بوده که مادر درین با بابای میران با هم بودن و مادره بعد فهمیدنش اینطورز شده حدسم اینه
پلز پارتا بلند باشه

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  shyli
2 سال قبل

خب همینه دیگه داره میگه خودش که اون زن لعنتی وارد نشده بود

فقط نتیجه اخلاقی رمان: اگه کسی بی خودی باهات مهربان شد به همین راحتی اعتماد نکن.

و دیگر این که با هیچ پسری به غیر از چار چوب ازدواج نباید وارد رابطه شد

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x