رمان تارگت پارت 181

4.4
(7)

 

گفت و سریع از پله ها بالا رفت. منم درحالیکه حس می کردم ضربان قلبم ثانیه به ثانیه بیشتر می شه و لرزش دست و پاهام شدیدتر.. کنترل و برداشتم و فقط برای اینکه بفهمم میزان بدبختی جدید زندگیم.. چقدر جدی و بزرگه و من چقدر باید بابتش عذاب و زجر بکشم.. دکمه پلی و فشار دادم و با چشمای وق زده زل زدم به صفحه تلویزیونی که داشت فیلم بیچارگیم و به نمایش می ذاشت!
تو دوران مدرسه.. شنیده بودم از معلمای دینیمون.. که روز قیامت همه کارایی که کردیم.. مثل یه فیلم از جلوی چشممون رد می شه و تازه اونجا می فهمی که چقدر اشتباه داشتی توی زندگیت و چه کارایی کردی که حتی خودتم یادت نیست ولی می فهمی از ریشه غلط و گناه بوده..
حالا من.. به لطف میران.. قیامت زندگیم و خیلی زودتر داشتم تجربه می کردم و با دیدن این فیلم تیکه تیکه شده از چند تا صحنه مختلف.. به میزان حماقت.. سادگی یا همون ابله بودنی که میران بهش اشاره کرد پی بردم!
یه صحنه مال وقتی بود که من روی مبل خونه میران خواب بودم.. همون روزی که تو مترو حالم بد شد و بعد من و آورد خونه اش واسه استراحت کردن و خودش رفت!
تا اینجا چیز وحشتناکی نبود و اگه این فیلم بر فرض محال به دست داییم اینا می رسید هم.. قرار نبود به خاطرش مواخذه بشم! فقط من بودم تو یه خونه بزرگ و ناشناس که مشخصاً مال هیچ کدوم از فک و فامیل و دور و بریامون نمی تونست باشه!
ولی صحنه بعد.. خون توی رگم و منجمد کرد و آب پاکی رو ریخت رو دستم.. همون روزی بود که من میران و برای شام دعوت کرده بودم خونه ام و حالا دیگه دایی و زن دایی.. با اولین نگاه می تونستن ساختمون خونه خودشون و تشخیص بدن.. همینطور آدمی که خیلی راحت در براش باز شد و رفت داخل و با توجه به ساعت و تاریخ گوشه تصویر.. صبح فردا از خونه اومد بیرون!
ای خدا.. ای خدا.. من از کی اسیر نقشه های شوم و شیطانی میران بودم که این شکلی براش برنامه ریزی کرده بود.. اینا رو چه جوری گرفته بود؟
یعنی.. تک تک لحظه هایی که با هم گذروندیم.. میران فقط داشت به به دست آوردن این مدرک و تحقق اهدافش فکر می کرد؟!
دیگه نتونستم وزنم و روی پاهام تحمل کنم.. خودم و انداختم روی همون مبلی که کنارش بودم و نگاهم و حتی برای پلک زدن هم از تصویر نگرفتم.. حتی وقتی.. صدای باز و بسته شدن در ورودی رو شنیدم هم روم و برنگردوندم چون.. صحنه بعدی میخکوبم کرد!

مال روزی بود که من میران و توی استخر پیدا کردم و بعد اومدم توی سالن همین خراب شده آهنگ گذاشتم و با اون تاپ مزخرف و نازک توی تنم.. واسه خودم شروع کردم خوندن و رقصیدن!
یه کم بعد میران با حوله توی تنش اومد و فاجعه جایی بود که بعد از چند دقیقه من رفتم سمتش و خودم.. با میل خودم.. بدون اجبار کسی.. لبام و به لباش چسبوندم!
خدایا.. خدایا.. به دادم برس! دستام و زیر شکمم محکم فشار دادم و به جلو خم شدم.. ولی اون فیلم کوفتی هنوز تموم نشده بود.
تا همینجا بس بود برای فهمیدن اینکه تا چه حد رسوا شدم.. توی همه صحنه ها.. هم چهره من.. هم چهره میران کاملاً واضح بود و با یه نگاه می تونستن تشخیص بدن.. ولی یک دقیقه آخر فیلم.. عمق فاجعه بود و دیگه با خیال راحت حکم بی آبرو شدن یا حتی قتلم و امضا می کرد!
فیلمی که نه از سالن خونه.. نه از خیابون.. نه حتی توی ماشین بود.. یه فیلم خیلی آشنا برای قدرت حافظه ام.. چون همین دیشب با چشم خودم دیدم و تجربه اش کردم و زمان زیادی لازم نبود تا یادم بیاد کی این اتفاق افتاده!
میران با وقاحت تمام از رابطه امون.. بدون هیچ برش یا سانسوری فیلم گرفته بود و حالا من.. با دیدن این حجم از وضوح تصاویر که همه چیز و بدون هیچ کم و کاست به معرض نمایش گذاشته بود.. دلم می خواست زمین دهن باز کنه و من و تو خودش فرو ببره و دیگه هیچ وقت نذاره بیام بیرون!
فیلم صحنه آخر کوتاه بود.. ولی همونم انقدر واضح و کافی بود که دیگه هیچ جای شک و تردیدی باقی نمونه و هرکی که چشمش حتی به یه ثانیه از فیلم بیفته مطمئن بشه که من.. با میل و رغبت خودم.. بدون اینکه اثری از زور و اجبار باشه.. چه خبطی کردم و تن دادم به یه رابطه قبل از ازدواج.. که چند پله قبل از این مرحله اش هم برای خانواده داییم تعریف نشده بود.. چه برسه به این اصل کاری!
فیلم که به آخر رسید و دوباره از اول پلی شد.. بهم فرصت پلک زدن داد و همزمان با ریختن قطره های اشکی که اون تو تل انبار شده بود روی صورتم.. صدای جیغ پر از درموندگیم.. بلند شد و شیشه های خونه رو لرزوند!
انگشتام و توی موهام فرو کردم و حین ضجه زدن تا جایی که در توانم بود کشیدمشون.. پوست سرم به گز گز افتاده بود و وقتی دستم و عقب کشیدم و یه دسته مویی که کف دستام چسبیده بود و با نفرت و انزجار زمین انداختم و بعد افتادم به جون لباس تنم..

حالم از خودم بهم خورده بود.. از نقطه نقطه وجودم که دیشب اون عوضی لباش و روشون چسبونده بود و اگه چاره داشتم.. مثل این لباس نازکی که داشت توی دستام جر واجر می شد.. خودمم تیکه تیکه می کردم و هر تیکه رو پرت می کردم یه جایی که خوراک لاشخورا بشم.. بلکه یه فایده ای برای این دنیا و طبیعتش داشته باشم!
ولی حالا تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با ناخونام به جون پوست تنم بیفتم و هرجایی رو که به دستم رسید خراش بدم و زخم و کبود کنم که از الآن تا هر وقت که ردشون کمرنگ یا کامل پاک شد یادم بیفته این روز و این لحظه رو.. تا دیگه هوس اعتماد به هرکسی رو نکنم.. تا دیگه انقدر راحت گول نخورم.. انقدر راحت.. دل نبندم!
نمی دونم چقدر تو اون وضعیت اسفناک و پر از بیچارگی گذشت.. ولی در اثر جیغ زدن. نه دیگه صدایی برام مونده بود نه دستام توان داشت و نه دیگه نقطه ای توی بدنم.. بدون آسیب وجود داشت که به جونش بیفتم و همه حرص و خشمم و سرش خالی کنم.
اما عجیب بود که هنوز.. ذره ای احساس سبکی نمی کردم و برعکس.. هر لحظه ای که می گذشت.. هر صحنه ای که از گذشته یا حتی همین امروز جلوی چشمم جون می گرفت.. هر کلمه ای از حرفای میران که تو گوشم زنگ می خورد.. سنگین ترم می کرد و من و یه قدم بیشتر به سمت مرگ می کشوند!
چشمم و از ناخونامم که زیرش پر از خون شده بود و لباس سفید تیکه پاره شده زیر پامم کثیف کرده بود گرفتم و خواستم بلند شم که یه بار دیگه نگاهم به صفحه تلویزون و اون یک دقیقه آخر فیلم افتاد.. تمام خشمی که شاید یه کم با آسیب زدن به خودم کم شده بود.. با قدرت بیشتری برگشت..
ته مونده نیروی بدنم و توی پاهام جمع کردم و بلند شدم و تلویزیون و با همه دم و دستگاهی که بهش وصل بود و نعره ای که حنجره ام با زور و مشقت تولیدش کرد انداختم روی زمین و صدای بلند شکسته و نابود شدنش که قاطی شده بود با نفس های خش دار و پر صدای من.. یه کم ضربان قلبم و آروم کرد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۸ ۲۳۳۸۵۰۰۶۹

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی…
IMG 20240524 022150 623

دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه…

رمان بوسه گاه غم 4 (2)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۱۷۶۲۱

دانلود رمان انار از الناز پاکپور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۲۰۷۴۴

دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و …
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

34 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

با خوندن این پارت خیلیییی از میران متنفر شدم و از حماقت درین

ثنا
ثنا
1 سال قبل

اقا این چه حوری از صحنه به صحنه عکس و فیلم گرفته ، چه حوری مثل اون شبی که رفت خونه درین چه یابویی اجر کرده که انقدر حرفه ای کارشو انجام داده بیشرف

یکی
یکی
1 سال قبل

حدسم اینه که اگه میران نامه هاو اون دفترچه رو بخونه نظرش عوض میشه و متوجه اشتباهش میشه و دوباره خوب میشه و میره تو فاز دلجویی😂

Maedeh
1 سال قبل

توروخدا یکی بیاد بگه این میران اون میران نیست
بیایید بگید خوابه😭بیایین بگید من دارم اشتباه میکنم

یلدا
یلدا
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

خب من اومدم بگم که عزیزم تو کاملاااا بیدری😂

ثنا
ثنا
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

میران از اول یه عوضی بوده از خواب بلند شو

محدثه
محدثه
1 سال قبل

سلام بچه ها من این رمان رو تا جایی خوندم که درین یه شب خونه ی میران می مونه ارزش خوندن داره

Nahar
Nahar
پاسخ به  محدثه
1 سال قبل

اگه از اینجا ب بعدشو بخونی اره ارزش خوندن داره😂

Maedeh
پاسخ به  محدثه
1 سال قبل

خودت می‌دونی😂فعلا که رسیدیم به جایگاه حساس

یلدا
یلدا
پاسخ به  محدثه
1 سال قبل

ارع ب نظر من که قشنگه
از این پارتم جذاب تر شده سعی کن زود تر بخونی خودت و برسونی ب ما😂

ثنا
ثنا
پاسخ به  محدثه
1 سال قبل

خیلییی

mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای وای بیچاره .نامرد بیشرف قالتاق روانی

Nahar
Nahar
1 سال قبل

😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

یلدا
یلدا
1 سال قبل

هیچی‌ ندارم بگم 😐💔💔
فقط‌ همیجوری یه کامنت میدم بدونین زندم😂😂

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

دلم خییییلی برای درین می سوزه هر چند که خودش

آراد
آراد
1 سال قبل

یا مته پاره شد که
اهههه از زبون میران بنویس
عجب دیوثیه این میران

ثنا
ثنا
1 سال قبل

نتیجه ی اعتماد بی جا همین

Zahra...
Zahra...
1 سال قبل

هعی یک بار در عمر خود را با کسی که نمیشناسید نگذرانید
که تهش بشود این و تهش مرگ
الان شاید جسما زندست ولی روحش میمیره خیلی بدددد میمیره 🙂🙂

Maedeh
1 سال قبل

کمه اینا برای گوهی که خوردی بیشتر بیشتر بیشتر نهههه بزااار خودممم بیااام

Sevili
Sevili
1 سال قبل

یاخوده جر😐

هستی
هستی
1 سال قبل

این رمانم داره روز به روز پارتهاش آب میره

ارزو
ارزو
1 سال قبل

من بودم میرانو با یه جاقو تو شاهرگش میکشتم خدایی
جسدشم یه خاکی تو سرم میکردم چه میدونم میرفتم سولفوریک اسید میخریدم وان حمومشو باهاش پر میکردم جنازشد مینداختم توش
البته بعدش باید کل خونه رو تمیز میکرد همه چیو پاک میکرد مدرک نمونه:)))))))هیچ فیلمی هم به دست کسی نمیرسید:))))💔💔💔💣💣💣

علوی
علوی
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

خیلی خاشقچی‌وار بود.
این دختره اگه از این جربزه‌ها داشت!!!
من جدی جدی منتظر خودکشی، فرار همیشگی، یا روانی شدن و بستری درین تو همون دیوونه خونه کنار مادرش هستم.

ارزو
ارزو
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

خودکشی بیشترین احتماله:))))💔💔💔

یلدا
یلدا
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

ایشالله خودکشی کنه هم ما از دست خنگ بازیاش راحت شیم ، هم میران بمیره( حالا اینجوری میگم اگه خودکشی کنه یه جوری گریه میکنم هرکی ندونه فک میکنه چیشده😐😂)

علوی
علوی
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

شیطان درونم می‌گه بذاره بعد از مثبت شدن جواب آزمایش بارداریش خودکشی کنه. جواب آزمایش رو تو یه پاکت نامه خوشگل با یه یادداشت خداحافظ بفرسته برای میران و بعد یه ور دیگه شهر خودش رو خلاص کنه. بعد دختر پدرخوانده میران هم باشه. عمه خانمه هم ماجرا رو کامل تعریف کنه.
یه کرم هم هست که می‌گه خودکشی کنه اما نمیره، مثلاً نصف صورت نابود شه، یا حافظه جوری بپره که از میران غیر از این هیولا بودن هیچی یادش نیاد.

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

حیف آدم که حتی بخواد دست اش به خون موجود نجسی مثل میران آلوده بشه. فقط خدا جواب این طور آدم ها بده. هرچند که. درین هم خودش مقصر بود.

Ella
Ella
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

قاتلی هستی برا خودت🥲

امیرعلی(جدید🙄)
امیرعلی(جدید🙄)
1 سال قبل

هرچی چس عالمه تو دهن این پسره با اون اسم سوسولیش

یلدا
یلدا
پاسخ به  امیرعلی(جدید🙄)
1 سال قبل

اسمش قشنگه که😂😂

ستایش
ستایش
1 سال قبل

وایی قلبم…

علوی
علوی
1 سال قبل

آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست.

نیلو
نیلو
1 سال قبل

وای فاجعه😐💔

اینو از ته دل میگم هیچ کس هیچ کس ارزش اینو نداره ک بخواین بخاطرش پا رو عزت نفستون بذارین و هیچ وقت توی زندگیتون ب هیچ کس اعتماد نکنین حتی پدرو مادرتون😣💔

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نیلو

دسته‌ها

34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x