رمان تارگت پارت 184

3.8
(6)

 

بعد از اینکه صبح با تحت فشار قرار دادنش مجبورش کردم یه کم جیغ و داد کنه تا خفه نشه و بعد زدم از خونه بیرون.. انتظار داشتم وقتی پام و دوباره اینجا می ذارم با خرابی های وحشتناک تری مواجه بشم!
عجیب بود که امروز حتی رغبت نکردم با دوربین هایی که خیلی وقت بود تو گوشه و کنار برای روز مبادا نصب کرده بودم وضعیت خونه رو چک کنم.
شاید به خاطر همون حسی بود که مدام من و از کنکاش کردن تو درست و غلط بودن کارم منع می کرد و نمی ذاشت بیخودی درگیر بشم.
به هر حال همین امروز یه چیزایی بین ما از بین رفت و من اگه همین الآن هم از کارم پشیمون می شدم.. بازم دیگه نمی تونستیم بشیم همون درین و میران چند ماه گذشته.
پس چه بهتر که حداقل به هدف اصلیم برسم.. یا چه بهتر که.. درین و با این دلیل و بهونه.. حتی شده با زور و تهدید پیش خودم نگه دارم!
خواستم برگردم و برم بالا که یه لحظه.. با دیدن چند تا لکه خون روی اون پیراهن سفید جرواجر شده.. برگشتم و کنارش روی پاهام نشستم!
خون از کجا ریخته بود؟ بعید می دونستم خونریزی داشته باشه. دیشب همه چیز بیش از اندازه نرمال و ملایم پیش رفت و می شد گفت.. شاید برای اولین بار تا این حد خودم و توی یه رابطه کنترل کردم که هیچ آسیبی بهش نرسونم.. چیزی که شاید تو رابطه های بعدی لحاظ نمی شد!
ولی حالا.. این لکه های خون و کنارش.. چند تا تارمویی که پخش و پلا روی زمین افتاده بود.. نشون می داد قبل از من.. خودش به خودش آسیب زده!
با این فکر سریع بلند شدم و رفتم تو اتاقم و خودم و انداختم روی تختی که دیشب شاهد اولین رابطه من با کسی بود که داشت اولین تجربه زندگیش و پشت سر می ذاشت.
دروغ چرا.. این برای منم اولین تجربه بود! چون تا حالا دختری تو زندگیم نبوده که قبل از من.. با کس دیگه ای سکس نداشته باشه و این مسئله.. با اینکه از قبل می دونستمش ولی حین رابطه خیلی اذیتم کرد و خود درین بود که با آرامش ذاتیش.. کاری کرد بتونم خودم و کنترل کنم!
این که نمی دونست دردم چیه.. نمی دونست یه غم عمیق و حتی یه درد جزئی وسط سینه ام حس کردم از فکر کردن به این همه رذل بودن که می خواستم بهترین تجربه زندگی یه دختر ساده و مهربون و.. به معنای واقعی زهرمارش کنم.. جوری که طعم تلخش تا ابد تو ذهنش موندگار بشه.. اذیتم می کرد!

ولی دیگه کاری بود که شده.. تو مسیری که داشتم می رفتم.. دنده عقب گرفتن ممنوع بود پس.. چه بهتر که اصلاً فکر این گزینه هم از سرم بیرون کنم!
گوشیم و برداشتم و همونطور که رو تخت ولو بودم صفحه چتم با درین و باز کردم.. پیامی که چند ساعت پیش فرستاده بودم و دیده بود.. ولی تا همین لحظه هیچ جوابی نداده بود.
یه لحظه خواستم بیخیالش بشم و بذارم تا خودش و با هر روشی که می تونه آروم کنه.. ولی نه.. نباید این توهم براش به وجود می اومد که من به همین راحتی بیخیالش می شم.
برنامه های زیادی براش داشتم که هنوز خیلیاش مونده بود پس.. چه بهتر که از همین الآن بفهمه طرف حسابش واقعاً کیه و بیخودی امیدوار نشه به مهر و عطوفت من.
واسه همین خواستم پیام بدم که همون موقع گوشیم زنگ خورد.. دیدن اسم و شماره «رسام یاسینی» اخمام تو هم فرو رفت..
معمولاً صحبت خاصی با هم نداشتیم که بخواد به مکالمه تلفنی اونم این وقت شب کشیده بشه.. منم حال و حوصله حرف زدن با کسی رو نداشتم.
ولی.. یه لحظه یاد این موضوع افتادم که این آدم.. یه جورایی رئیس درین محسوب می شه و شاید این زنگ زدنش.. بی ربط نباشه به اون آدم.
امروز جمعه بود و سر کار نمی رفت.. با این حال بازم یه نگرانی ریز ته دلم حس می کردم که جواب دادم:
– بله؟
– الو؟ میران سلام.. رسامم!
– سلام.. خوبی؟ چه عجب یاد ما کردی!
با این حرف خواستم بی خیال احوالپرسی بشه و زود بره سر اصل مطلب که گفت:
– والا یه کم نگران شدم.. گفتم زنگ بزنم حالت و بپرسم. مشکلی که نیست؟
– نه.. چه مشکلی؟ چی شده مگه؟
– هیچی دیروز پیش مسئول رستوران هتل بودم.. خانومتم اومد اونجا.. مرخصی می خواست. گفت مثل اینکه نتونسته تو رو پیدا کنه و حال خودشم اصلاً رو به راه نبود. منم گفتم می تونه بره.. دیگه درگیری داشتم نتونستم پیگیری کنم.. الآن یادم افتاد گفتم زنگ بزنم بهت ببینم خدای نکرده مشکلی پیش نیومده باشه.
دهنم چند بار واسه به زبون آوردن یه حرفی باز شد و بعد دوباره بستمش چون.. حال اون لحظه ام اصلاً جوری نبود که بتونم چیزی بگم در جواب این تصویری که با حرفای رسام جلوی چشمم جون گرفت.

تصویر اون دختر رنگ پریده با چشمای نگران که یه روز کامل نتونسته از دوست پسرش خبر بگیره و حالا به زمین و زمان رو انداخته تا کارش و راه بندازن.
آخرش چی نصیبش شد؟ هیچی.. خیلی راحت تر از چیزی که فکر می کرد فهمید ترحم بر پلنگ تیز دندان.. ستمکاری بود بر گوسفندان!
– خوبی دیگه؟
با صدای رسام به خودم اومدم و نفس حبس مونده ام و یه ضرب بیرون فرستادم.
– آره.. آره خوبم مشکلی نیست. یه کم سردرد داشتم.. با مسکن قوی خوابیده بودم.
– آهان.. خب پس خدا رو شکر.. خوشحال شدم..
– منم همینطور..
– به خانومت سلام برسون!
– حتماً!
تماس و که قطع کردم دیگه فرصتی رو برای فکر کردن و به غلیان انداختن حس دلسوزیم تلف نکردم و مستقیم رفتم تو صفحه چتم با درین.. به هر حال نگرانیش بابت حالم و خودم اون شب دیدم و چیزی نبود که ازش تعجب کنم.. فقط نمی فهمیدم این سوزشی که بعد از حرفای رسام وسط سینه ام حس می کردم واسه چیه!
«درین؟ چرا جوابم و نمیدی؟»
انگار منتظر یه واکنش دیگه از من بود که خیلی سریع سین کرد.. ولی بازم جوابی ازش نگرفتم که نوشتم:
«فکر می کردم پسرا بعد از اولین سکسشون سرد می شن و دیگه دختره رو تحویل نمی گیرن. حالا واسه من برعکس شد. اینم شانسه ما داریم؟!»
پیام بعدی هم سین خورد و بی جواب موند و اینبار.. از راهی وارد شدم که می دونستم حتماً یه واکنشی بهش نشون میده:
«آخه بدتم نیومد که بگم باب میل نبودم. صداهای پر از لذتت هنوز تو گوشمه. اگه یادت رفته یه چیزی دارم نشونت بدم و یادت بیارما.. حواست هست؟»
بالاخره بعد از چند لحظه.. در حال تایپ شد و یه کم بعد پیاماش پشت سر هم رسید:
«حالم ازت بهم می خوره… برو بمیر… حرومزاده!»
اخمام تو هم فرو رفت.. نه از حرفی که بهم زد و خب.. حقم بود! از اینکه مگه چقدر عصبانی و خشمگینه که همچین حرفی برای اولین بار به زبونش اومده؟!
من که هنوز.. کاری باهاش نکرده بودم!
«اوه اوه بی ادب شدیا! گفتم وحشی دوست دارم.. ولی نه دیگه تا این حد! بی ادبی کنی منم بی ادبی می کنما!»
هیچ وقت علاقه ای به استفاده از ایموجی نداشتم و برعکس.. از اینکه درین توی پیام هاش زیادی از ایموجی استفاده می کرد کلافه می شدم. ولی حالا خودم مشتاق بودم که این حس و حال و با چند تا شکلک خنده در ادامه حرفام براش شدیدتر کنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.4 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
رمان دلدادگی شیطان

رمان دلدادگی شیطان 5 (1)

13 دیدگاه
  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (7)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

29 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

بیشعور انتظار داری قربون شکل ماه نداشته ات بره و جواب تو بده زندگی شو نابود کردی ، یعنی اخرین خریت و بدترین مریت اعتماد قبل ازدواج به جنس مذکر بیا انتقامتو بگیر ببینم اون دل سوخته ات اروم میشه نه اونم از کسی که هیچ گناهی نداره و حتی ذاتشم پاک

یلدا
یلدا
1 سال قبل

بابا همش یه چن تا پارت میره واسه حسی که دارن
اون اولا کلا یه پارت میشد حسی که درین از لبخند میران گرفته😐الان سه پارت فقط حسی بود که درین از اسکل بازی خودش گرفته
این پارتم میران فقط احساس سوزش میکرد تو قفسه سینش😐من خواستم سکوت کنم ولی نتونستم😂😂
خو نویسنده جان زود تر برو سر اصل مطلب دیگههههههه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط مریم رفیعی
ثنا
ثنا
پاسخ به  یلدا
1 سال قبل

یلدا تو تل سرچ کن پارت های جلو شو می تونی بخونی ، اما پارت ها خیلی از اینجا کوتاه تره

mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای مردک پفیوز حمال وبی شرم و نمک نشناس

Ella
Ella
1 سال قبل

تهش مث سریاله شهرزاده
قباد عاشق شهرزاد بود اما آخرش به شهرزاد آزادی داد با این حال که میدونست شهرزاد میره
میران هم بالاخره درینو آزاد میکنه و خودش تو تنهاییش دفن میشه
ولی خب احتمالش هست درین برگرده بهش

امیرعلی(جدید🙄)
امیرعلی(جدید🙄)
1 سال قبل

اهای میران خان
من مادرتو خواهرتو گگگگگگگگگگگگگگگگگااااااااااااااااااااااهی دم در میبینم

Fatmagol
Fatmagol
پاسخ به  امیرعلی(جدید🙄)
1 سال قبل

برادرامروزشوهرفرداپدرپس فردامثل اینکه اینجاهم هستی زودتندسریع بگوببینم باکی طرفیم ک انقدرمانارودمبال میکنی چندسالته چون فک میکنم بایدبچه سن باشی

ثنا
ثنا
پاسخ به  امیرعلی(جدید🙄)
1 سال قبل

😂😂😂😂😂

یلدا
یلدا
پاسخ به  امیرعلی(جدید🙄)
1 سال قبل

گاهی دم در میبینم🤣وای خدا

علوی
علوی
پاسخ به  امیرعلی(جدید🙄)
1 سال قبل

تخیلات می‌بینی، نه مادر داره نه خواهر. برو دکتر دیدن این چیزه خطرناکه

....‌
....‌
1 سال قبل

با اجازه ی دوستان من ی چن تا فوش بدم به میرانننن
………و……..و……و……….و……و……و…….‌
خوب دیع خودتون جای خالی رو با کلمات مناسب میتونین پر کنین من چیزایی ک تو ذهنم بودو نمیشد بنویسم
حیوون تازه میگع چرا عصبانی بزنم تیکه تیکه اش کنم بندازمش جلو همین شگه ک بعلمه؟؟؟؟؟؟

Mobin
Mobin
1 سال قبل

تازه داره میگه نمیدونم سوزش وسط سینم واسه چیه؟؟؟😐😐
گ و ه نخووووررر دیگههه عوضییییی

علوی
علوی
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

خوشم میاد همه فحشش می‌دن

.....
.....
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

فوش لازمه همونطور ک میران صبح درینو تحت فشار قرار داد ک جیغ بزنه و خفه نشه ما هم فوش میدیم ک خفه نشیم

سیما
سیما
1 سال قبل

کاش یکی به نویسنده بگه پارتاش هم خیلی کمه هم بشدت تکراری
حیف همچین رمانی هست به تکرار بیفته به این شدت

ثنا
ثنا
1 سال قبل

میران مریضی

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

میران اون حس علاقه و ترحم را داره سرکوب می کنه. و همین طور صدای وجدان اش را هم داره سرکوب می کنه

علوی
علوی
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

عاشق شده اما لج می‌کنه.
می‌دونه درین بی‌گناهه و مردونگیش اجازه صدمه دیدن درین رو نمی‌ده، اما به انتقام هم نیاز داره.
اخرش هم بیش از درین خودش صدمه می‌بینه. گرچه اول و اخر به درین صدمه می‌زنه

ثنا
ثنا
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

وجدان نداشته شو

علوی
علوی
1 سال قبل

آخه مردک بدبخت این چه کاریه!! یا تا ته داستان مامانت رو از عمه خانم در بیار، یا هر بلایی سر درین میاری بگو دلیلش چیه. حق داره بدونه داره تقاص چی رو پس می‌ده
الهی بی درین و بی ریتا و بی عمه بشی یه ذره بهت بخندیم.

🍭GHAZAL💙
🍭GHAZAL💙
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

بی ریتاااا😂خخخخخخ

Ella
Ella
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

😂😂ریتارو خوب اومدی

خالی باشه بهتره
خالی باشه بهتره
1 سال قبل

میران خییییییلی دیوثثثثثثث

ستایش
ستایش
1 سال قبل

واییی تازه میگه من که هنوز کاری باهاش نکرده بودم…

یلدا
یلدا
1 سال قبل

سکوت میکنم👌

ندا
ندا
1 سال قبل

میییییرررااااننن خخخییییللللیییی بیییششششععغعووورررییی

ندا
ندا
1 سال قبل

ممممممییییییرررررراااااااننننن خیییییلی بیششششششعوری خییییییلییییی

Fatmagol
Fatmagol
1 سال قبل

کاشکی نویسنده ی عزیزپارتای طولانی بذاری یاچندتاپارت بذاری ممنون ازاین رمان زیبات

Fatmagol
Fatmagol
1 سال قبل

خیلی کم بودپارتاش

دسته‌ها

29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x