رمان تارگت پارت 188

4
(4)

 

نگاهم چرخید سمت خونه ها و چراغ های روشنشون که نشون می داد هستن کسایی که اگه مجبور به جیغ کشیدن بشم صدام و بشنون و بیان کمک.
ولی قبلش آخرین راهمم امتحان کردم و خواستم قبل از نزدیک شدن میران.. از کنارش رد شم که بالاخره واکنش نشون داد و مچ دستم و محکم تو دستش گرفت!
عین آدم های به ته خط رسیده.. تو یه لحظه برگشتم ضربه محکمی تو صورتش کوبوندم که سرش به یه طرف پرت شد و فشار محکم انگشتاش دور مچ دستم.. کم!
منم از همین فرصت استفاده کردم.. یه چرخ به دستم دادم و همینکه آزاد شد دوییدم سمت کوچه تا از فاصله کمی که بین ماشین و دیوارا بود خودم و رد کنم.
اما انگار همون سیلی.. همه خونسردی و آرامش میران و ازش گرفته بود که دیگه به راه رفتن آروم پشت سر من قناعت نکرد و جوری دویید سمتم که تونست قبل از رسیدنم به ماشین.. گردنم و از پشت محکم نگه داره.
حالا دیگه وقت عمل کردن آخرین راه حل بود و با همه وحشتی که توی جونم بود شروع کردم به جیغ زدن و کمک خواستن و مشت و لگد پرت کردن برای خلاص شدن از میرانی که حالا من و از همون گردنم.. داشت دنبال خودش می کشوند سمت ماشینش!
ولی خیال خامی بود.. کمک خواستن از آدم های غریبه ای که تا مطمئن نمی شدن.. صحنه پیش روشون.. خطری برای خودشون نداره.. جلو نمی اومدن تا یه وقت دردسری آرامش های کوچیک زندگیشون و تهدید نکنه.
شاید حق داشتن و من خودم تو اینجور مواقع یکی از اون آدم ها بودم ولی الآن فکر دیگه ای به ذهنم نمی رسید واسه نجات دادن خودم از این باتلاقی که هرچی بیشتر توش تقلا می کردم.. بیشتر فرو می رفتم!
میران بدون هیچ حرف و واکنشی نسبت به جیغ و داد من.. بدون اینکه بخواد حتی دستش و جلوی دهنم نگه داره.. بعد از باز کردن در ماشینش.. من و جوری پرت کرد تو.. که اول پیشونیم محکم خورد به فرمون و بعد دنده و دم و دستگاه بین دو تا صندلی.. فرو رفت تو شکم و پهلوم و صدای ناله پر از دردم و بلند کرد.
انقدری شوکه شدم که حتی نتوستم پاهام و جمع کنم و خودش دولا شد پاهامم با همون خشونت چپوند تو ماشین و در و بست.
انقدر اون لحظه ای که تمام تلاش چند دقیقه ایم برای فرار از دستش.. خیلی راحت به شکست منجر شده بود.. احساس بدبختی و درموندگی کردم.. که تو همون حالت دولا مونده که سرم روی صندلی میران بود و توان صاف کردن بدنم و نداشتم.. با صدای بلند زدم زیر گریه.

تو همین فاصله میران ماشین دور زد و در سمت خودش و باز کرد.. با دیدن من و وضعیت اسفناکم.. بدون اینکه ثانیه ای تعلل کنه.. انگار که کار هر روز و همیشه اشه.. دستش و دراز کرد و با نهایت بی رحمی.. شال و موهای پشت سرم و تو مشتش گرفت و حین بلند کردن بالا تنه ام با فشاری که به موهام وارد می کرد.. خودش سوار شد و من و جوری هل داد که چاره ای جز صاف نشستن و جمع و جور کردن بدن پر از دردم نداشتم!
صدای نفس های عمیق و خش دارش و لا به لای صدای هق هقم می شنیدم.. ولی عجیب بود که هیچی نمی گفت و نمی خواست این عصبانیتی که از تک تک حرکاتش مشهود بود و با داد و بیداد خالی کنه.
نه برای اینکه دلش واسه من و ترس و لرزم سوخته باشه.. برنامه های بهتری داشت واسه بیرون ریختن این حجم از عصبانیت!
خودش دستش و دراز کرد و کمربند سمت من و کشید و برام بست که حتی اگه یهو تصمیم بگیرم از تو ماشینم فرار کنم.. فرصت کافی برای این کار نداشته باشم.
پیشونیم زق زق می کرد و درد تن و بدن زخم و زیلی شده ام با این حرکت وحشیانه میران بدتر شده بود و جا به جا می سوخت..
ولی اینا چیزی نبود که من و تسلیم کنه و انقدر از عاقبت این راهی که باید کنار این آدمِ وحشی شده طی می کردم.. هراس داشتم که ادامه جیغام و توی فضای بسته ماشین سرش خالی کردم:
– چی می خوای از جــــــونم؟ واسه چی اومدی دنبالـــــم؟! نمی بینی چشم دیدنت و ندارم؟ نمی فهمی حالم ازت بهم می خـــــــوره؟ نمی فهمی وقتی گوشیم و خاموش می کنم که حتی یه پیام ازت نبینم یعنی چـــــــــــــی؟ یعنی خودت و همه زندگیت و همه دلیلایی که باهاش اینجوری من و داغون کردی برید به جهنـــــــــــم! دست از سرم بردار.. بی شرف بی همه چیــــــــــز!
چهارچشمی زل زده بودم بهش و لا به لای نفس نفس زدنی که صداش کل فضای ماشین و پر کرده بودم به این فکر می کردم که چه جوری می تونه انقدر خودش و بی تفاوت نشون بده در برابر این حجم از بیچارگی من.
یعنی واقعاً.. این همون چیزی بود که همیشه دلش می خواست و حالا که بهش رسیده.. داره ازش لذت می بره؟

– دردت چیـــــه؟! حرف بزن! واسه چی این کارا رو می کنــــــــــی؟ همه اش برمی گرده به عقده ها و کمبودهای بچگیت آره؟ به من چــــــــــــه؟ من چرا باید تقاص بدبختی های تو رو پس بـــــــــــدم؟ انتقام بدبختی هات و زندگی بی سر و سامونت و داری از من می گیـــــری؟ آره؟ انقدر مریضی تـــــو؟ انقدر روانی هستی که نمی فهمی دردت و باید با انتقام از باعث و بانیش خالی کنی.. نه من خاک بر سری که از بخت بدم.. از شانس گند و مزخرفم.. فقط سه ماهه تو رو می شناســــــم!
وقتی دیدم جوابش بازم سکوته.. یا نه.. حتی بدتر از اون.. وقتی ماشین و پشت چراغ قرمز نگه داشت و دیدم شروع کردن با انگشتاش روی فرمون ضرب گرفتن.. اونم نه از سر عصبانیت.. با آرامش طوری که صداش شکل یه ملودی بشه.. چشمام و بستم و جیغ کشیدم:
– با توام عوضــــــــــــــی!
شک نداشتم که پشت سر این جیغ پر از دردم.. انقدر عصبی می شه که حتی دست روم بلند می کنه.. ولی وقتی خبری نشد و چشمام و باز کردم.. دیدم با یه چشم جمع شده و نگاه پر تمسخر.. انگار که فقط صدای جیغم اذیتش کرده نه حرفایی که زدم.. زل زده بهم.
– اصلاً فکرشم نمی کردم صدات انقدر وسعت داشته باشه!
ماشین و جلوی نگاه مبهوت من به حرکت درآورد و ادامه داد:
– اگه یه روزی.. بر فرض محال.. پات به اونور آب رسید.. حتماً یه تست خوانندگی بده!
به همین راحتی.. با دو تا جمله.. جوری من و لال و شوکه کرد.. که دیگه حتی نتونستم لبای نیمه باز مونده ام و روی هم بذارم.. چه برسه به اینکه مغزم و وادار به پیدا کردن کلمات کنم.. یا زبونم و برای گفتنشون به حرکت دربیارم.
دیگه چی قرار بود روی این آدم سرد و سنگی شده اثر بذاره که من از اون طریق وارد بشم؟ چه جوری تونسته بود تو تمام این سه ماه.. این روی خودش و جوری مخفی کنه که حتی یه درصد احتمال ندم به وقتش.. این آدم می تونه همچین شخصیت وحشتناکی هم داشته باشه!
همیشه فکر می کردم.. باید از داد و بیداد و وحشی گری و خشونت ترسید.. اما حالا.. میران تو همین دو سه روز.. کاری با من کرد که انگار نسبت به یه چهره آروم و حرفای خونسردانه.. فوبیا پیدا کرده بودم!
این شوک و ناباوری.. این قفل شدن آنی همه عضلات و ارگان های بدنم.. که از بینشون فقط قلب و ریه هام با زور و بدبختی به کارشون می رسیدن.. تا وقتی که ماشین و تو یه مکان ناشناخته.. حداقل برای من.. پارک کرد ادامه داشت و بعدشم فقط تونستم نگاهم و بچرخونم برای دیدن اطرافم که کوتاه و سرخوش گفت:
– پیاده شو خانوم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
photo 2019 01 08 14 22 00

رمان میان عشق و آینه 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
IMG 20230128 233728 3512

دانلود رمان سمفونی مردگان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Penelope
Penelope
1 سال قبل

وای درین، چیزی به اسم مغز تو کلت هست؟اصن شک میکنم انسان باشی…هنوزم بیشتر از راه حل واسه خلاصی به فکر احساساتتی😔

........
........
1 سال قبل

زیاد پارت بزار

mehr58
mehr58
1 سال قبل

وای خدای من چه نفرتی میران تو دل درین عاشق دل شکسته نشونده

سیما
سیما
1 سال قبل

نویسنده واقعا فازت چیه ؟یعنی تو پارتها هیچ اتفاق خاصی نمیفته یه پارت که میذاری اینقد تکراریه میشه تو دوتا خط خلاصه کرد
واقعا که عجب آدمی هستی

.....
.....
1 سال قبل

تا حالا شده انقد از دست یه نفر عصبانی باشین ک دلتون بخواد اول بزنید لهش کنید بعد تیکه تیکه اش کنین بندازینش جلو سگا؟؟؟؟
الن من دلم میخواد اول با درین این کارو بکنم بعدم با میران…

یلدا
یلدا
1 سال قبل

الهی من بمیرم از دست همتون راحت شم😐
دو روز این رمانو نخوندم هنوززززززززز هیچ اتفاقی نیفتاده😐😕هوففففففف

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

این رمان فقط الکی کش اومد. یعنی هیچ اتفاق خاصی توش نیفتاد. واقعا نویسنده هم نویسنده های قدیم

علوی
علوی
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

عزیز دل، تو یه رشته‌کوه، قله‌های روی ستیغ بینشون افت و کاهش ارتفاع هست. مرحله بعد بلایی که میران می‌خواد سر درین بیاره قله بعدیه، احتمالاً تو اون مرحله هم نگه چرا داره اینطور شکنجه‌اش می‌ده. بعد دوباره چند پارت آروم و بی‌اتفاق داریم، بعد باز شکنجه درین، بعد از اون درد دل میران و اینکه چرا داره اذیتش می‌کنه. بعد درین کامل دست می‌شوره از امید اینکه به هر نحوی بتونه خودش رو از میران نجات بده یا میران بی‌خیال بشه. بعد اون وقته که اتفاق اصلی داستان می‌افته.
اگه این وسط عمه خانم هم ظهور کنن بالاخره، ممکنه یه قله هم اونجا باشه

Maedeh
1 سال قبل

میران😐گمشو از جلو چشام خفهههه شوووو😐😂

ارزو
ارزو
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

😂😂😂❤❤❤خوبه تو این مورد هم نظریم😂❤

Maedeh
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

😂😂

آنی
آنی
1 سال قبل

وایی خدا پارتا همش الکی میگذره
چقدر تو حاشیه ای نویسنده
چیزای الکی تو رمان به نظرم آدما از خوندنش سرد میکنه
نویسندع لطفا رسیدگی کن

Tamana
Tamana
1 سال قبل

خیلی تو ذهناشون حرف میزنن😂🤦‍♀️
برای همین رمان کند پیش میره

علوی
علوی
1 سال قبل

هر چه قدر از میران و کارهاش بدم میاد، از این خونسردیش جلو داد و بیداد درین خوشم اومد. اگه قصد روانی کردن کسی رو داشتید هرچقدر جیغ زد خونسرد بهش پوزخند بزنید. رسماً خل می‌شه.
اگه آدم باهوشی باشه درین، از این به بعد می‌گرده دنبال اون چیزهایی که این ظاهر خونسرد رو بشکنه و مجبور کنه میران رو به واکنش‌های عصبی.

ارزو
ارزو
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

درین کلن باهوش نیست وگرنه تا الان من ۱۰ تا روش قتل بی صدای میرانو میتونم بهت پیشکش کنم

علوی
علوی
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

بیا مشاور من شو. یه داستان دارم می‌نویسم شش یا هفت تا جنازه داره. اوج خلاقیتم برای قتل شده لیز کردن گردنه یه جاده کوهستانی یا ریختن روغن و باز کردن پیچ‌های یه سمت گاردریل و در آخر تحریک مقتول به کورس گذاشتن و مسابقه ماشین‌ها تو همون جاده. کافیه حریف قبل از گردنه شل کنه که مقتول مربوطه باز حداکثر سرعت وارد پیچ کوهستانی بشه و جاده بپیچه و این نپیچه.

Zahra...
Zahra...
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

من اصلا نمیتونم خونسرد باشم خوشبحال میران 😂😂💔

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

دقیقاً درین خییییلی اشتباه کرد که داد و بیداد کرد. خیلی اشتباه کرد. چون هرچی بیش تر دادبکشه میران بیش تر خوش حال میشه درین باید خودش را خونسرد نشان بده و سکوت کنه و میران را از راه های دیگه عصبی کنه.

nara
nara
1 سال قبل

ی پارت الکی رفت.
البته باز اول پارت تا اخر پارت درین با خودش حرف میزد چقدر وراجه انقدر هم همه چیو با کیفیت فول اچ دی برامون توضیح میده ک ادمو خسته میکنه😂😑🙈

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

چقدر درین با خودش حرف میزنه بابا اینقدر ریز به ریز هر چیزیو تعریف نکن از چیزهای بی اهمیت سریع عبور کن دیگه.

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x