رمان تارگت پارت 222

 

برگشتم سالن و رو به همکارم که داشت می رفت سمت میز مشتری تا سفارش بگیره گفتم:

– می خوای من برم؟

– نه عزیزم خودم می رم.. تو به مشتری بعدی برس!

سری تکون دادم و برگشتم سمت در ورودی تا به محض اومدن مشتری جدید برم به استقبالش و جلوی چشم سمیعی که اومده بود تو سالن نشون بدم که تلاشم و از همین الآن برای بهتر شدن شروع کردم..

ولی.. ولی هیچ وقت توی زندگی.. قرار نبود شانس با من یار بشه.. وگرنه.. محال بود مشتری بعدی که پاش و از در این خراب شده تو می ذاره.. میران باشه!

چرا انقدر تو ناخودآگاهم کودن و ابله بودم.. که فکر می کردم میران ته ته ته دلش.. با دیدن شدت و حجم بیچارگیم تو اون سالن ورزش.. به رحم اومده و حتی شده چند روز دست از سرم برمی داره تا به خودم بیام؟

ولی حالا این نگاه خیره و این لبخند عمیقی که حین نزدیک شدن به من روی صورتش نشونده.. نشون می ده که از صبح درحال خودسازی بوده و با بیشترین نیرو و توانش اومده تا یه بار دیگه ضربه اش و به روح و روان.. یا شایدم به جسم منی که بعد از دو هفته یه زور کوچیک و نصفه و نیمه بهش نشون داده بودم بزنه و بره.

نگاهم بی اختیار یه لحظه برگشت سمت سمیع.. که با دیدن میران عصبانیتش بیشتر شد و لابد با خودش گفت خیلی حواسش جمع کار بود حالا دوست پسرشم اومد ور دلش.

ولی خب.. با همه اینا.. رفتن آبروم پیش همکارام.. آخرین چیزی بود که می خواستم.. واسه همین ناچار بودم با میران و این نقشی که توش فرو رفته راه بیام و منم یه لبخند زورکی.. روی لبم بنشونم!

اما نمایش واسه اون خیلی غلیظ تر بود که به محض نزدیک شدن به جای دراز کردن دستش.. برای دست دادن با من.. صورتم و با هر دو تا دستش نگه داشت و قبل از اینکه بخوام جلوی حرکت بعدیش و بگیرم سرم و یه کم خم کرد و لباش و چسبوند به پیشونیم.

همه تنم منقبض شده بود و خدا خدا می کردم آدم های زیادی این صحنه رو ندیده باشن.. ولی خب آرزوی محالی بود چون به محض فاصله گرفتنش.. خیرگی نگاه چند نفر و روی خودم حس می کردم.

– بادوم من چطوره؟! دلم تنگ شده بود برات.

 

 

لبخندم دستپاچه تر شد.. نمی دونم چرا ولی ترجیح می دادم عصبانیتش و ببینم.. نه این حجم از خونسردی.. اونم چند ساعت بعد از اینکه تصمیم به کشتنش گرفته بودم.

– اینجا واسه چی اومدی؟

برعکس من که با لحن پر از خجالت و صدای آروم حرف می زدم اون بلند و رسا جوابم و داد:

– گفتم که دلم تنگ شده بود.. اومدم اینجا شام بخورم که تو رو هم ببینم و بعد با هم برگردیم خونه.

مطمئناً مهم ترین قسمت حرفش.. همون جمله آخر بود.. «برگردیم خونه» همه اتفاقات قرار بود همونجا بیفته و میران از الآن اومده بود که فقط.. دُز اضطراب و تشویش من و بالا ببره..

ولی با وجود لرزی که توی بدنم بود و حال خرابی که لحظه به لحظه بیشتر می شد.. به روی خودم نیاوردم و آروم جواب دادم:

– باشه.. برو بشین یه جا.. میام.. میام سفارشت و می گیرم!

– باشه عزیزم!

خوشبختانه بدون حرف و حرکت اضافه ای رفت یه گوشه پشت یه میز نشست و از همونجا نگاهی به منی که تا لحظه آخر با چشمام بدرقه اش کردم انداخت و چشمک زد.

منم با اینکه بیشتر تمایل داشتم برم سمت اتاق استراحتمون و چند دقیقه وقت بذارم برای آروم شدنم.. سریع به خودم اومدم و راه افتادم سمت میز مشتری بعدی که بلافاصله بعد از میران اومده بود.

امشب باید خیلی بیشتر از همیشه حواسم و جمع می کردم.. بعد از اینکه سمیع اونجوری بهم توپید چاره ای جز این نداشتم.

بر فرضم که رو حساب آشنایی میران با رئیس هتل من و اخراج نمی کرد ولی خب.. دیگه جلوی کم شدن میزان حقوقم به خاطر چپ و راست اشتباه کردنم و نمی تونستم بگیرم و این.. تو شرایط قمر در عقرب فعلی زندگیم که هر لحظه با یه زلزله تکون می خورد.. اصلاً به صلاح نبود..

سفارش دو تا مشتری و که گرفتم راه افتادم سمت میزی که میران پشتش بود و داشت منو رو ورق می زد و کنارش وایستادم..

– انتخاب کردی؟

منو رو بست و سرش و برای دیدنم بالا گرفت:

– تو که می دونی من عاشق پپرونی های اینجام. اولین بارم خودت بهم معرفیش کردی.. پس همون!

با یاد اون روزای ننگین اخم رو صورتم نشست و سرم و به تایید تکون دادم.. مشغول ثبت سفارشش توی تبلت بودم که پرسید:

– خودت چی می خوری؟

 

 

4.6/5 - (37 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یسنا
یسنا
4 ماه قبل

این دفعه متن قابل قبولی بود وقت کشی و دراز گویی نداشت و وقایع کوتاه اما متناوب داشت،
همین شکل ادامه بده مختصر و مفید بنویس و خواننده رو جذب حوادث جدید کن نه تکراری،
خسته نباشی

Nnn
آنی
4 ماه قبل

نویسنده جان میشه کانال تلگرامی رمانو بهم بدین؟

حدیثه
حدیثه
4 ماه قبل

این درین نمی توانه برای یه مدت برای یه جا خودش گم و گور کنه ؟

zahra
Zahra...
پاسخ به  حدیثه
4 ماه قبل

دقیقا 😕

Nafas
Nafas
4 ماه قبل

دیگه واقعا خیلیی کم شده. بابا یا نزارین یا اگه بزارین درست حسابی بزارین این چه ترزشته انگار سکانس تا سکناسو فقط مینویسی. یکم به نظر خواننده ها هم اهمیت بدین اینطوری که نمیشه

علوی
علوی
4 ماه قبل

جواب سوال آخر میران اینه: اگه همین‌جور بخوای ادامه بدی قرص برنج

zahra
Zahra...
پاسخ به  علوی
4 ماه قبل

درین از چیزی که فکر میکردم خیلی بی دست و پا تره……

Ella
Ella
پاسخ به  Zahra...
4 ماه قبل

آدم کشتن کار راحتی نیست

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
4 ماه قبل

مثل اینکه تف کرده باشی تو دریا چرا اینقدر کم اخه😐.

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x