رمان تارگت پارت 371 - رمان دونی

 

 

 

 

 

منم که بعد از چند روز یکی و پیدا کرده بودم تا باهاش حرف بزنم و خودم و خالی کنم ادامه دادم:

– انگار تازه فهمیدم.. خانواده.. حتی بدشم خوبه! هر سال تولدم.. باز حداقل دایی و زن داییم.. خودشون و موظف می دونستن که یه کادو.. حتی کوچیک برام بخرن. با این که اونم به جبرانِ سنگ تمومی بود که من سر تولداشون می ذاشتم ولی.. دلم و خوش می کرد. یا بعضی وقتا با دوستم دو تایی می رفتیم کافه و با یه کیک کوچیک جشن می گرفتیم.. که امسال همه چی و با هم از دست دادم و این.. خیلی اذیتم کرد.

– هیچ کس بهت تبریک نگفت؟

– چرا.. دوستم زنگ زد.. عمومم.. فرداش یه پیام تبریک فرستاد که دیگه حالم بد بود و نتونستم جواب بدم.

قبلاً درباره کوروش بهش گفته بودم و می دونست که ترکیه اس و به زودی برمی گرده.. نمی دونم چرا گفتم.. ولی.. حس کردم لازمه بدونه که خیلی هم بی کس و کار نیستم.. تا اگه ته ذهنش قصد و غرض بدی از نزدیک شدن به من داشته باشه.. حداقل یه کم بترسه و دست و پاش و جمع کنه..

هرچند که خودم خوب می دونستم کوروش.. تهدید بزرگی برای آدم های مزاحم دور و برم محسوب نمی شه و این آدمم قبلاً حسن نیتش و به من ثابت کرده بود و من تا آخر عمر.. شرمنده اش بودم. ولی باز.. دلم می خواست این شکلی برای خودم یه سپر دفاعی درست کنم..

– معذرت می خوام.. منم نمی دونستم.. وگرنه حتماً…

– من از شما توقعی ندارم. شما.. شما استاد منی! تا همین الآنم هرکاری کردید.. از سر لطف و محبتتونه و من.. به خاطرش واقعاً ازتون ممنونم. دیگه اگه بیشتر از این بشه.. نمی دونم چه جوری باید جبران کنم!

نگاهم به دستام بود و وقتی دیدم حرف نمی زنه.. سرم و بالا گرفتم که دیدم با اخمای درهم به صورتم خیره اس و داره طلبکارانه نگاهم می کنه..

سرم و که به دو طرف تکون دادم تا بفهمم چرا یهو عصبانی شد پرسید:

– تو من و چی صدا می کنی؟

 

 

 

 

 

بی دلیل دستی به شالم کشیدم و گلوم و صاف کردم..

– بله؟

– اگه بخوای من و صدا کنی.. چی می گی؟

نگاهم و گرفتم و فکر کردم که چه جوابی بهش بدم.. چون واقعاً نمی دونستم و تو این چند وقته هم.. به جز یکی دو بار که توی دانشگاه و موقع درس خوندن استاد صداش زدم.. یادم نمی اومد چیزی غیر از این گفته باشم.

واسه همین آروم لب زدم:

– خب.. استاد علی عسگری…

– من که دیگه استادت نیستم.. هستم؟ تو درست تموم شد و به جز برای گرفتن مدرک پات و توی اون دانشگاه نمی ذاری و سر کلاسای منم نمی شینی.. غیر از اینه؟

آب دهنم و قورت دادم و سرم و به نشونه نه بالا انداختم که پرسید:

– پس می تونم امیدوار باشم که از این به بعد.. امیرعلی صدام کنی؟

ناباورانه بهش زل زدم.. نمی فهمیدم معنی این حرفای عجیبش و که برام تازگی داشت.. حس می کردم بعد از تموم شدن امتحانام.. رابطه ما هم باید تموم بشه ولی حالا این آدم.. انگار سعی داشت این رابطه رو.. وارد یه مسیر جدید کنه که ازش سر در نمی آوردم..

– آخه…

– بیخودی واسه خودت فکر و خیال نکن. قبلاً راجع به حسم و این که تو دلم دفنش کردم حرف زدم. پس لزومی نداره دوباره توضیح بدم که با همون نیت قبلی وارد زندگیت نشدم.

– خب پس دلیلتون چیه؟ فقط به خاطر اون ترحم…

– بی خیال اون ترحم شو! یه حرفی زدم.. تو هم دیگه ولش نمی کنی؟

صداش که رفت بالا.. منم عصبی شدم و روم و برگردوندم که آروم تر توضیح داد:

– می دونم دارم با حرفام گیجت می کنم. ولی تو هم داری زیادی قضیه رو سخت و بزرگ می کنی. من تو این چند وقت.. تو رو یه جور دیگه شناختم.. یه دختر قوی و محکم که با وجود همه مشکلات که تا حدودی ازشون خبر دارم.. بازم داره همه تلاشش و برای زندگیش می کنه.. درس می خونه.. دنبال کار می گرده.. تنهایی تو یه خونه زندگی می کنه و از هیچ کسم توقعی نداره. الآنم فقط دلم می خواد.. دلم می خواد با همچین آدمی دوست باشم و گهگاهی باهاش حرف بزنم.. اشکالی داره؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فریاد بی صدای لیلی به صورت pdf کامل از عسل طاهری و فاطمه دلیریان

      خلاصه رمان:   داستان راجب دختری به نام لیلی که توسط پدرش توی یک قمار به مردی که ۱۴سال از خودش بزرگ تره فروخته میشه. مرد یک برادر روانی داره. هرشب توی زیر زمین عمارت صدای جیغ های دخترایی بلند میشه که از درد فریاد می کشنند!! اخه توی زیرزمین چه خبره     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

حیلی هم خوب

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

سحر
سحر
1 سال قبل

ولی من حسم میگه امیرعلی فقط میخواد یه رابطه دوستانه مثل یه برادر با درین داشته باشه و درآخر درین با میران ازدواج میکنه

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

انگار یه بار دیگه داریم تارگت و میخونیم تنها فرقی که داره به جای اسم میران داریم میخونیم امیر علی
و میرانم ک انگار رفته برا همیشه 😐😐

علوی
علوی
1 سال قبل

این پاراگراف آخر خر فرض کردن خود و طرف مقابله.
«یه دختر قوی و محکم که …. دلم می خواد با همچین آدمی دوست باشم و گهگاهی باهاش حرف بزنم.. اشکالی داره؟»
هیچ پسر و دختری همین‌جور گاهی با هم حرف نمی‌زنن! شروع داستان درین و میران هم همین بود، اون بار درین گفت که همین‌جوری با هم حرف بزنیم و فقط دوست بودن. تهش زدن همو با خاک یکسان کردن.

یکی😚
یکی😚
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

حق

:///
:///
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

راس میگی به خدا
واقعا هیچ پسری واسه ی قوی و محکم بودن یه دختر باهاش دوست نمیشه😂😑💔💔

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x