رمان تارگت پارت 371

5
(3)

 

 

 

 

 

منم که بعد از چند روز یکی و پیدا کرده بودم تا باهاش حرف بزنم و خودم و خالی کنم ادامه دادم:

– انگار تازه فهمیدم.. خانواده.. حتی بدشم خوبه! هر سال تولدم.. باز حداقل دایی و زن داییم.. خودشون و موظف می دونستن که یه کادو.. حتی کوچیک برام بخرن. با این که اونم به جبرانِ سنگ تمومی بود که من سر تولداشون می ذاشتم ولی.. دلم و خوش می کرد. یا بعضی وقتا با دوستم دو تایی می رفتیم کافه و با یه کیک کوچیک جشن می گرفتیم.. که امسال همه چی و با هم از دست دادم و این.. خیلی اذیتم کرد.

– هیچ کس بهت تبریک نگفت؟

– چرا.. دوستم زنگ زد.. عمومم.. فرداش یه پیام تبریک فرستاد که دیگه حالم بد بود و نتونستم جواب بدم.

قبلاً درباره کوروش بهش گفته بودم و می دونست که ترکیه اس و به زودی برمی گرده.. نمی دونم چرا گفتم.. ولی.. حس کردم لازمه بدونه که خیلی هم بی کس و کار نیستم.. تا اگه ته ذهنش قصد و غرض بدی از نزدیک شدن به من داشته باشه.. حداقل یه کم بترسه و دست و پاش و جمع کنه..

هرچند که خودم خوب می دونستم کوروش.. تهدید بزرگی برای آدم های مزاحم دور و برم محسوب نمی شه و این آدمم قبلاً حسن نیتش و به من ثابت کرده بود و من تا آخر عمر.. شرمنده اش بودم. ولی باز.. دلم می خواست این شکلی برای خودم یه سپر دفاعی درست کنم..

– معذرت می خوام.. منم نمی دونستم.. وگرنه حتماً…

– من از شما توقعی ندارم. شما.. شما استاد منی! تا همین الآنم هرکاری کردید.. از سر لطف و محبتتونه و من.. به خاطرش واقعاً ازتون ممنونم. دیگه اگه بیشتر از این بشه.. نمی دونم چه جوری باید جبران کنم!

نگاهم به دستام بود و وقتی دیدم حرف نمی زنه.. سرم و بالا گرفتم که دیدم با اخمای درهم به صورتم خیره اس و داره طلبکارانه نگاهم می کنه..

سرم و که به دو طرف تکون دادم تا بفهمم چرا یهو عصبانی شد پرسید:

– تو من و چی صدا می کنی؟

 

 

 

 

 

بی دلیل دستی به شالم کشیدم و گلوم و صاف کردم..

– بله؟

– اگه بخوای من و صدا کنی.. چی می گی؟

نگاهم و گرفتم و فکر کردم که چه جوابی بهش بدم.. چون واقعاً نمی دونستم و تو این چند وقته هم.. به جز یکی دو بار که توی دانشگاه و موقع درس خوندن استاد صداش زدم.. یادم نمی اومد چیزی غیر از این گفته باشم.

واسه همین آروم لب زدم:

– خب.. استاد علی عسگری…

– من که دیگه استادت نیستم.. هستم؟ تو درست تموم شد و به جز برای گرفتن مدرک پات و توی اون دانشگاه نمی ذاری و سر کلاسای منم نمی شینی.. غیر از اینه؟

آب دهنم و قورت دادم و سرم و به نشونه نه بالا انداختم که پرسید:

– پس می تونم امیدوار باشم که از این به بعد.. امیرعلی صدام کنی؟

ناباورانه بهش زل زدم.. نمی فهمیدم معنی این حرفای عجیبش و که برام تازگی داشت.. حس می کردم بعد از تموم شدن امتحانام.. رابطه ما هم باید تموم بشه ولی حالا این آدم.. انگار سعی داشت این رابطه رو.. وارد یه مسیر جدید کنه که ازش سر در نمی آوردم..

– آخه…

– بیخودی واسه خودت فکر و خیال نکن. قبلاً راجع به حسم و این که تو دلم دفنش کردم حرف زدم. پس لزومی نداره دوباره توضیح بدم که با همون نیت قبلی وارد زندگیت نشدم.

– خب پس دلیلتون چیه؟ فقط به خاطر اون ترحم…

– بی خیال اون ترحم شو! یه حرفی زدم.. تو هم دیگه ولش نمی کنی؟

صداش که رفت بالا.. منم عصبی شدم و روم و برگردوندم که آروم تر توضیح داد:

– می دونم دارم با حرفام گیجت می کنم. ولی تو هم داری زیادی قضیه رو سخت و بزرگ می کنی. من تو این چند وقت.. تو رو یه جور دیگه شناختم.. یه دختر قوی و محکم که با وجود همه مشکلات که تا حدودی ازشون خبر دارم.. بازم داره همه تلاشش و برای زندگیش می کنه.. درس می خونه.. دنبال کار می گرده.. تنهایی تو یه خونه زندگی می کنه و از هیچ کسم توقعی نداره. الآنم فقط دلم می خواد.. دلم می خواد با همچین آدمی دوست باشم و گهگاهی باهاش حرف بزنم.. اشکالی داره؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…
unnamed

رمان تمنای وجودم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند.…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
IMG 20230123 230225 295

دانلود رمان جنون آغوشت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…  

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
11 ماه قبل

حیلی هم خوب

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

سحر
سحر
1 سال قبل

ولی من حسم میگه امیرعلی فقط میخواد یه رابطه دوستانه مثل یه برادر با درین داشته باشه و درآخر درین با میران ازدواج میکنه

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

انگار یه بار دیگه داریم تارگت و میخونیم تنها فرقی که داره به جای اسم میران داریم میخونیم امیر علی
و میرانم ک انگار رفته برا همیشه 😐😐

علوی
علوی
1 سال قبل

این پاراگراف آخر خر فرض کردن خود و طرف مقابله.
«یه دختر قوی و محکم که …. دلم می خواد با همچین آدمی دوست باشم و گهگاهی باهاش حرف بزنم.. اشکالی داره؟»
هیچ پسر و دختری همین‌جور گاهی با هم حرف نمی‌زنن! شروع داستان درین و میران هم همین بود، اون بار درین گفت که همین‌جوری با هم حرف بزنیم و فقط دوست بودن. تهش زدن همو با خاک یکسان کردن.

یکی😚
یکی😚
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

حق

:///
:///
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

راس میگی به خدا
واقعا هیچ پسری واسه ی قوی و محکم بودن یه دختر باهاش دوست نمیشه😂😑💔💔

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x