14 دیدگاه

رمان تارگت پارت 375

4
(5)

 

#تارگت

 

 

 

 

 

درست یک ماه پیش.. وقتی صبح زود امیرعلی اومد دنبالم تا با هم بریم کوه و من با وجود این که شدیداً خوابم می اومد.. به خاطر قولی که از چند روز پیش بهش داده بودم حاضر شدم که باهاش برم.. از آسایشگاه زنگ زدن و گفتن مادرم توی خواب تموم کرده و باید خودم و برسونم..

این جوری شد که به جای کوه.. همراه امیرعلی رفتیم آسایشگاه و جنازه مادرم و تحویل گرفتیم.. مادری که همون هفته پیش برای اولین بار همراه امیرعلی که خیلی اصرار داشت ببیندش و من هربار به یه بهانه ای منصرفش می کردم.. رفتم ملاقاتش و اون بعد از یه نگاه خیره و طولانی به امیرعلی.. زل زد به من و بازم حدس زدم که چشماش خندید..

با این که امیرعلی رو.. دوستم معرفی کردم ولی.. لابد پیش خودش فکر کرده بود چیزی بین ما هست که دلش گرم شده بود به خوشبختی دخترش..

شاید.. همین خیال واهی ولی خوش.. باعث شد به آرامش برسه و عذاب وجدانی که نسبت به من و زندگی و آینده ام داشت.. تموم شه و با خیال راحت بره..

– بفرمایید!

با شنیدن صدای دختری که به سمتم خم شده بود و داشت خرما تعارف می کرد از فکر و خیالاتی که تو این یه ماه دست از سرم برنداشته بودن بیرون اومدم و حین پاک کردن اشکام یه دونه برداشتم و گفتم:

– ممنون.. خدا رحمت کنه!

با یاد اینکه ناهارم نخورده بودم و می ترسیدم تا شب ضعف کنم.. خرما رو گذاشتم تو دهنم و خواستم دیگه کم کم بلند شم برم که صدای دختره از پشت سرم بلند شد..

– آقا بفرمایید..

اخمام از تعجب تو هم فرو رفت.. قبر مامان تو آخرین ردیف این قطعه بود و پشت من.. یه فضای بزرگ قرار داشت که توش پرِ درخت بود و اصولاً وقتی این جا می نشستم.. مطمئن بودم که کسی پشت سرم نیست که با خیال راحت و صدای بلند حرفام و می زدم…

پس این دختر.. خرما رو به کی داشت تعارف می کرد؟

 

– آقا؟؟؟ بفرمایید!

وقتی یه لحظه تو ذهنم مرور کردم و مطمئن شدم که موقع اومدنم هم کسی و لا به لای اون درخت ها ندیدم.. سریع سرم و به عقب چرخوندم..

خبری از هیچ آقایی نبود! دختره هم داشت می رفت سمت یه قطعه دیگه و من یه بار دیگه به درخت ها و فضای تاریک بینشون زل زدم و این بار حس کردم یه چیزی اون پشت تکون خورد..

مطمئناً انقدر دل و جرات نداشتم که برم از نزدیک ببینم اون جا کسی هست یا نه.. واسه همین منتظر بودم خودش حرکت کنه و من از فاصله بین دو تا درخت بتونم آدم یا حیوون بودنش و تشخیص بدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد و من روم و برگردوندم!

کوروش بود که مثل همیشه هول بود و عجله داشت و به محض جواب دادنم پرسید:

– کجایی درین؟

– سلام.. اومدم سر خاک!

– ای بابا! الآن؟

– سر خاک اومدنم وقت خاصی باید داشته باشه؟

– دیگه وقتی هفته بعد قراره همه امون واسه چهلم بریم.. الآن واسه چی این همه راه کوبیدی رفتی؟

ناخودآگاه سرم دوباره به پشت سرم چرخید.. دیگه حتی اون سایه ای که تکون می خورد هم نتونستم تشخیص بدم و هرچی و هرکی که اون جا بود.. رفته بود!

– دوست داشتم این هفته هم بیام کوروش.. چرا انقدر سوال جواب می کنی؟ بابا دلم گرفته بود.. یه روز جمعه هم ولم نمی کنی؟

با صدای پر از بغضم لحنش یه کم آروم تر شد.. مثل همیشه که خیلی زود داغ می کرد و خیلی زود هم حرارتش می اومد پایین.. آدمی که تو چند ماه گذشته.. بعد از پا گرفتن شرکت تازه تاسیسش هوای منم داشت و کم کم عمو بودن و یاد گرفته بود!

– الهی من قربون دلت برم.. اولاً که به خاطر خودت می گم.. زمستونه.. یه ساعت دیگه هوا تاریک می شه.. آخه واسه چی تک و تنها پا می شی می ری اون جا که بدتر دلت بگیره! دوماً مگه قرار نبود امروز بیای خونه من که با هم این حساب کتابا رو انجام بدیم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۵۱۴۱۸

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر…
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
IMG 20240606 190612 646

دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد 5 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور…
رمان ژینو

دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار 4 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
11 ماه قبل

یعنی کی می تونه باشه

الهه
الهه
1 سال قبل

بیچاره میراااانن🥲تقصیر درین بود اگ خونرو نمیسوزوند زودتر بهم میرسیدن ای خدااا اححح دختره رومخ حدقل با اون امیرعلی نچسب نپر

الهه
الهه
1 سال قبل

همونطور که از پستای اینستا گیسو فهمیدم ته رمانش غمگینه و بهم نمیرسن 🥲🥲🥲

Hadis_Homayounifar
Hadis_Homayounifar
پاسخ به  الهه
1 سال قبل

ای بابا

black girl
black girl
پاسخ به  الهه
1 سال قبل

نه فک نکنم اینجور باشه چون تو سایت پی دی افش ژانر غمگین و نزده فقط تو ژانر هاش زده انتقامی و عاشقانه اگ نمی رسیدن غمگین توش بود

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

اما میران یه پاشو مگه از دست نداده؟
پس نمیتونه به راحتی تعقیبش کنه
یا از نوچه های میران یاهم که دوباره یه نفر دیگه باهاش مشکل خانوادگی داره 😂

Eli
Eli
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

هنوز کاملا مشخص نشده که پاشو از دس داده یا ن😂🥺امیدوارم معجزه شده باشه💔

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
پاسخ به  Eli
1 سال قبل

امیدوارم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

خدا کنه میران باشه نه یه عاشق سینه چاک دیگه

سحر
سحر
1 سال قبل

خب معلومه میران بود.الان میران پیش خودش فک میکنه که درین با امیرعلی ازدواج کرده دیگ واسه همین نزدیکش نمیشه و فقط از دور دیدش میزنه. ااااه چیه این دختر که همه پسرا براش دست و پا میشکنن

Eli
Eli
1 سال قبل

وای ینی میشه میران باشههههه؟🥺

black girl
black girl
1 سال قبل

یه حس مزخرفی بهم میگه اینی که پشت درخته بود میران بود://

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  black girl
1 سال قبل

منم همین طور

:///
:///
پاسخ به  black girl
1 سال قبل

حس مزخرفت به دل منم افتاده و مزخرف تر اینه که این حس واهی از آب در بیاد و نباشه
ایشالله که میرانه😂🥲🔪🔪

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x