رمان تارگت پارت 418

4
(4)

 

 

 

 

 

جوابی به سوالش ندادم و همون طور که دستاش و از دورم باز می کردم و بر می گشتم سمتش پرسیدم:

– حوصله ات سر رفت نه؟

شونه ای بالا انداخت و لب پایینش و بیرون فرستاد..

– چیز زیادی برای دیدن نبود!

– من که گفتم کارم تموم شد سیامک و می فرستم که بیاد دنبالت تا بریم با هم یه دوری بزنیم.. تازه دیروز رسیدی.. می موندی خونه یه کم استراحت می کردی.. از صبح به این زودی اومدی این جا چی کار؟

– خب.. دلم برات تنگ شده بود.. می خواستم پیشت باشم!

نگاهم و به چشمای عسلی و خوشرنگش دوختم و نتونستم به وسوسه بوسیدنش غلبه کنم.. بعد از بوسه کوتاهی که روی گونه اش نشوندم ازش جدا شدم..

– اوکی.. پس بمون کارم تموم شه تا بعد با هم بریم بیرون.

با ذوق سرش و تکون داد و منم که کم کم سر و صدای اومدن کارمندا به شرکت و می شنیدم.. همون طور که شال روی شونه هاش و روی سرش مینداختم گفتم:

– فقط یادت باشه این جا شرایطش با محل زندگیت فرق داره. پس.. اگه دوست داری زنده و سالم برگردی پیش پدر و مادرت.. مواظب باش تا وقتی بیرون از خونه ایم این از سرت نیفته.

چهره اش و با نارضایتی جمع کرد و گفت:

– ولی من فقط شونزده سالمه! مهناز گفت تو ایران دختر بچه ها حجاب نمی کنن!

– اولاً که شونزده سالگی دیگه بچه محسوب نمی شه.. دوماً تو با این قد و هیکلت که داری از منم می زنی بالاتر.. تا وقتی شناسنامه نشون ندی کسی باورش نمی شه که فقط شونزده سالته..

دستم و سر دادم توی شالش و یه دسته از موهای رنگین کمونیش و بیرون کشیدم و ادامه دادم:

– بعدشم.. تو خودت و بچه می دونی و انقدر رنگ پاشیدی به موهات؟!

– خواستم تو خوشت بیاد. قشنگ نشده؟

 

 

 

 

 

نگاهم و با ذوق و لذت تو صورت ملیح و خواستنیش چرخوندم..

تو صورت دختری که دیر پیداش کردم ولی تو همین یک سال شد یکی از انگیزه هام برای تحمل اون شرایط سخت و پا گذاشتن به مسیر جدید زندگیم..

دختری که خودش و بچه می دونست.. ولی با همین بچگی از دل و جون مایه گذاشت واسه درمان من توی غربت و شبانه روز کنارم بود..

دختری که خیلی زودتر از من.. تونست با من به عنوان عضوی از خانواده اش کنار بیاد و دوستم داشته باشه و همین سماجت و سرسختیش هم باعث شد که منم تلاش کنم تا بهتر و بیشتر بشناسمش.

دختری که.. شونزده سال پیش.. ازمون دزدیده شد و بعد به دروغ خبر مرگش و بهمون دادن و کاری کردن تا مادرم جلوی چشمم خودش و بسوزونه..

در حالی که هیچ مرگی در کار نبود و اون دختر بچه.. صحیح و سالم از مرز رد شده بود و شاید اگه هیچ وقت خبر مرگش و از اون زن نمی شنیدیم.. زودتر از اینا می تونستیم.. پیداش کنیم!

شاید اون موقع.. هیچ کدوم از اتفاقات بدی که زندگی من و درین و تحت الشعاع قرار داد نمی افتاد..

نه مادر من خودسوزی می کرد و نه.. برادر درین تلف می شد..

در آینده هم.. نه زندگی درین تباه می شد و نه من مجبور می شدم که با هزارتا مشکل جسمی.. تا آخر عمرم کج دار و مریز زندگی کنم..

ولی.. همه این اتفاقات افتاده بود و حالا.. لی لی کنار من بود.. کسی که بعد از مهناز.. با وجود ناتنی بودن تنها عضو خانواده از هم پاشیده ام محسوب می شد و من به خاطر همه سعی و تلاشش برای بهبود وضعیتم و به خاطر حس شدیدی که نسبت بهش تو قلبم داشتم.. قسم خورده بودم که تا آخر عمرم کنارش باشم و تا جایی که می تونم.. طعم چیزایی که هیچ وقت نتونست داشته باشه رو بهش بچشونم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۲۰۲۸۳۰۶۸۶

دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۹ ۲۳۲۰۰۱۸۰۷

دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا 5 (1)

5 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آدم معمولی
آدم معمولی
10 ماه قبل

عجب

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

حالا تا درین بفهمه لی لی خواهر میران بوده یکسال طول می کشه با این پارتا

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
10 ماه قبل

خداکنه زودتر سوءتفاهم درین برطرف بشه …ولی خودمونیما خیلی دوست دارم حسودیا و حرص خوردنای میرانو ببینم 😂😂😁
درین الان داره تا مرز سکته میره

Nazila
Nazila
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
10 ماه قبل

کاش به سکته کردن رضایت بده،سرکارم زنگ زد امیرعلی بیا نقشه ای که گفتی رو عملی کنیم😂😂😂

Fatemeh
Fatemeh
10 ماه قبل

جووون درست گفتممم

⁦ʕ´• ᴥ•̥`ʔ⁩
⁦ʕ´• ᴥ•̥`ʔ⁩
10 ماه قبل

عههه لی لی خواهرش بووووددد
وایی دریین چقد زود قضاوت کردیی😂😂

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x