رمان تاوان دل پارت 59

5
(1)

 

استاد نگاهش زوم ازمایش بود قلب منم عین چی توی سینه می کوبید
با حال خراب شده ای
گفتم : خوب استاد این خیلی بده یعنی چی!
یعنی امیدی به خوب شدنش نیست!؟

استاد برگه رو گذاشت روی میز
دستی توی هوا برای من تکون داد و گفت :خوب ببین
ارش دوست داری‌باهات رو راست باشم دیگه!؟
تو خودت دکتری خوب می دونی که دوست ندارم به خانواده بیمار امید الکی بدم
بااین حال اینو بهت می گم که خوب شدن پسرت از صد درصد بیست درصده
نباید زیاد امید داشته باشی حالت زاری به خودم دادم..

-وای تورو خدا استاد مامان من بدون بابام دووم نمی یاره
استاد دست هاش روش رو تک‌ون داد و گفت :
خوب ببین این احتمال خیلی کمه
من دارم حقیقت رو می گم
مادرت هم بهتره که باهاش کنار بیاد
وگرنه خودش رو الکی عذاب میده
این کار چندان خوب نیست..
پدرت می دونه!؟
سرم رو پایین انداختم اب دهنم رو قورت دادم و گفتم :حتما می دونه…
مگه میشه ادم این همه حالش بد باشه بعد درک نداشته باشه!؟
-اره می دونه پس لطفا کنارش اصلا از این بیماری حرف نزن باشه!
-باشه
-حالا گریه روبذار کنار و برو بابات رو برای ازمایش های اولیه اماده کن
هرچی زودتر جلو بریم بهتره..

****

بابا نگاهی بهم کرد توی این چند وقت لاغر تر شده بود
پلک که می زد حالم بد میشد..
از بغض از درد..
سرم رو انداختم پایین و نفس عمیق شده ای بیرون دادم…

-برای چی می خوای موهام رو کوتاه کنی!؟
-برای ازمایش هات لازمه
بابا خندید: اخر من مرگه چرا این همه خودت رو زحمت می دی پسرم!؟

دستم توان اینو نداشت قیچی رو نگه داره و بره سمت موهای
بابا وموهاش رو کوتاه کنه بغض داشتم
بغض بدی به گلوم چنگ انداخته بود.

بابا خندید..
-چیه بابا داری گریه می کنی!؟
مگه حرف بدی زدم!؟
دستی گذاشتم روی لبام و فشار ارومی دادم در همون حال گفتم :
نه بابا من خوبم شما هم خوب می شید نگران نباشید
بابا با خنده ی دوباره گفت : خوب شدن من قبرستون انشاالله
من مردم منو همین جا خاک کنید نبرید اونجا خجالت می کشم..
از بابام از خاکی که بابام رو توی اغوش گرفته خجالت می کشم من خیلی ادم بدی ام..

سر بابا رو بوسیدم لحنش خیلی داغون بود
محکم گرفتمش توی اغوش و گفتم :هیس اروم باش هیچی نمی شه بابا شما هم به کمک خدا سالم و سرحال از اینجا می یاین بیرون
مطمئن باشید حالا بذارین کچلتون کنم خوشگل شین
بابا دست هاش رو بالا اورد و گفت :
من تسلیم..
کارت رو بکن بابا..
پشت دستشم بوسیدم و گفتم چشم..

****

کارای بابا انجام شد ازمایش های بیشتر انجام شدن
تا وضعیت بابا بیشتر چک بشه
هرچی ازمایش گرفته میشد
چیزای بیشتری توی ازمایش نشون می داد
مثلا تومور مغزی در کنار این سرطان سخت..

اینو دیگه نمی دونستم کجای دلم جا بدم
استاد بهم گفت زانو زدم و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن…
استاد اومد جلو شونه ام رو گرفت و فشار داد
خودش رو کشید جلو انگشت اشاره ای بهم کرد و گفت : گریه نباید بکنی پسرم
باید همه چیز رو به من بسپری دست تقدیر
نباید کار چندانی انجام بدی باشه!؟

سرم رو تند تکون دادم و گفتم : باشه..

استاد لبخند عمیق شده ای زد
خودش رو کشید جلو و‌بعد منو کشید توی بغلش و‌عمیق به خودش فشار داد..
دستی به کمرم ‌زد و گفت : افرین..
پسرم هیچ‌ وقت امید از دست نده
اگه بخوای
امیدت رو از دست بدی نابود میشی و نمی تونی زندگی کنی

چشم هام رو گذاشتم روی هم و کمی فشار دادم حالم داشت بد میشد
بابام باورم نمیشد
این بلاها چی بود داشت سر بابام می اومد!؟
چرا اون چرا من که داشتم می رفتم!؟
چرا چرا..
هرچی فکر می کردم به نتیجه ای نمی رسیدم ‌..تقاص پس دادن میشد دلیلش باشه!؟
نه نمیشد چشم هام رو گذاشتم روی هم و اروم فشار دادم داشت گریه ام می گرفت
می خواستم گریه کنم…
اما نمیشد استادم بهم امید می داد..
یه امید واقعی…

که باید بمونم بجنگم..

****
اونگ

مامان نگاهی بهم انداخت چند روز بود که خواب نداشتم..
خوراک نداشتم نگران حال بابا بودم
لاغر شده بودم
مامان دستی گذاشت روی دستم و گفت : اونگ نگران حالتم می ترسم اتفاقی برات بیوفته…
-بابا نگران اون باش اون باید خوب بشه مامان
اشک از چشم هام شروع کردم به اومدن..
نامحسوس اشک صورتم رو پاک کردم
اب دهنم رو قورت دادم..
برگشتم سمت اومدم بلند شم که مامان بازوم رو گرفت
-کجا می خوای بری پسرم!؟
برگشتم سمت مامان : دلم اروم نمیشه مامان می رم ببینم وضعیت بابا چطوره…

ارش رو دیدم همینکه منو دید راهش رو کج کرد
اومد سمتم انگشت اشاره ای
بهم کرد و گفت : اینجا چکار می کنی!.
بی حوصله گفتم :اومدم حال بابا رو بپرسم بابا حالش چطوره!؟
نفس عمیق شده ای ول داد و گفت :
حال بابا چندان خوب نیست..
مثل قبل گفتم پیش مامان بمون
اونو تنها نذار
ریلکس بهش نگاه کردم
خودم رو بهش نزدیک کردم و انگشت اشاره گفتم :
مامان اگه بابا باشه حالش خوبه نه به من و تو
حالش رو خوب نمی کنیم
بابا کجاست می خوام ببینمش
-نمیشه دارن ازش ازمایش می گیرن

عصبی شدم خودم رو کشیدم جلو و گفتم :
از بابا موش ازمایشگاهی ساختین!!
این ازمایش چرا تموم نمیشه!؟
بابا حالش خوب نیست
اصلا جون داره برای این کارا!؟ خوب چرا این همه اذیتش می کنید
-برای خودش این کار رو می کنیم برو بیرون اونگ شر به پا نکن
به عقب هلش دادم که چند قدم
عقب رفت
-تا بابا رو نبینم جایی نمی رم
حالا تو هر کار دوست داشتی بکن سرم رو انداختم پایین و نفس عمیق شده ای ول دادم
با قدم های بلند شده شروع کردم به حرکت کردن
به صدا زدن هاش هم توجه نکردم

****
نریمان

خواستم وارد خونه شم که حس کردم صدای خنده ی گندم به گوشم رسید
فکر کردم دارم اشتباه می کنم
برگشتم دیدم نه خودشه‌..
اون اینجا چکار می کرد سمانه هم بود
گندم با خوشحالی خودش رو کشید جلو و مادرش رو کشید توی بغلش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
IMG 20230128 233728 3512

دانلود رمان سمفونی مردگان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد…
IMG 20240530 001801 346

دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری 3.1 (37)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی.…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۶ ۱۷۰۶۰۹

دانلود رمان شهر بی شهرزاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم…
1

رمان عصیانگر 2 (2)

4 دیدگاه
  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آراد
آراد
1 سال قبل

🙄 این چرا اینقد مسخره بود

برف
برف
1 سال قبل

خببب از الان یه چیزی معلوم شد: پارت بعد آغاز دعوای تام و جری…..

Nahar
Nahar
1 سال قبل

😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x