رمان تاوان دل پارت 65

5
(1)

 

بلاخره اونگ قانع شد و قرار شد که
من برم
اون پیش مامان می موند
منم بر می گشتم ایران البته با یه هدف می رفتم

اونم این بود که تموم اموال عمه رو
بهش برمی گردوندم..دلم نمی خواست بابام عذاب بکشه
اصلا دوست نداشتم اینطور اتفاقی بیوفته.

برای اخر هفته برای خودم یه بلیط،خریدم
وسایلم رو جمع کردم مامان که فهمید…
شروع کردم به بی تابی کردن من بزور قانعش کردم
اسم عمه رو که شنید بیشتر واکنش
نشون داد…شروع کرد به سخت واکنش نشون دادن..

-می خوای منو‌تنها بذاری بری
پیش اون زنیکه!؟
اررره بری پیش اون زنبکه چیکار!؟
پیش اون چکار داری!؟
چرا می خوای بری پیش اون!؟
چرا می خوای بری!؟
من مهم ترم یا اون همون باعث مرگ پدرت شد..
هموووووون بابات عیب نداشت
فقط اون باعث مرگش شد بسکه دقش داد‌…
هق هق اش بلند شد من عمیق به خودم..

فشارش دادم با غمگینی گفتم : تورو خدا
هیچی نگو تورو خدا اروم باش
به هرکسی می پرستی اروم باش مامان
عمه هیچ گناهی نداشت مامان بابا
عمرش همینقدر بود
اون اصلا هیچ تقصیری نداشت
اونم نگران باباست هنوز نگرانشه
نمی دونه که بابا مرده
باید برم پیشش تو من و اونگ رو داری
اون هیچ کس رو نداره
حتی اونگی که پسرشه رو هم نداره
باید برم مامان…

مامان توی بغلم گریه کرد چند تا حرف دیگه ام زد که در اخر قانع شد و من رفتم…‌
راهی ایران شد و یه موج دیگه
توی زندگیم شروع شد

هواپیما که نشست از هواپیما اومدم
پایین…چمدون رو دنبال خودم کشیدم…
ماشین رو اخرین بار توی پارکینگ پارک کرده بودم…

سوار ماشین شدم
و شروع کردم به حرکت کردن ماشین رو بردم سمت روستا…

****
گندم

با سمانه وارد خونه شدیم.
این چند روز موندن توی خونه موندن
بازم اینجا
برام موندن سخت بودن
حالم بد شده بود لبم رو به حالت خنده کش دادم..و‌نیشخند غلیظی زدم

-سمانه اینجا چقدر خفه نه!!؟
کلا اینجا می یام انگار منو گذاشتن
توی تابوت دارن فشار می دن..
توام همین حس روداری!؟
این عمارت خیلی خفه.

سمانه برگشت سمتم لبخندی به لب داشت اما خوب معلوم بود
که این لبخند چیه..
لبخند تلخ بود عادی بود نفهمیدم
-نه من این عمارت رو خیلی دوست
دارم.
این عمارت برام خیلی خاطره داره..
خاطرات تلخش رو بیشتر دوست
دارم..
نفسم رو بیرون دادم

و لبام رو به حالت خنده کش دادم
-خاطره چی سمانه!؟همش که تلخه…
از چی این همه خاطره داری!؟
-همین خاطرات تلخش هم قشنگیای
خودش رو داره دوسشون دارم…

حال سمانه رو نه می فهمیدم
نه درک می کردم…
چطور می تونست این همه خونسرد به نظر بیاد!؟

-حالا بشین این همه فکر نکن
من برم برات یه چی بیارم که از این حال در بیای
خوب داری مامان میشی
مامان شدن خیلی حس خوبی داره
من وقتی فهمیدم حامله ام اونم
بعد چند سال چقدر خوشحال بودم
حامد هم سر از پا نمی شناخت ولی حیف عمر این خوشبخت بودن
کم بود….حیف..

اه پر دردی کشید و بعد شروع کرد
به حرکت کردن….منم دل سوزانه به رفتنش خیره شدم…

همینطور خیره بودم که صدای زنگ اف اف اومد نگاه ازش گرفتم و به جلو خیره شدم….
بازم نریمان بود!؟

چشم هام رو گذاشتم روی هم و با
شدت فشار دادم مردک عوضی….داشت روی مخ من راه می رفت…

با قدم های بلند شده رفتم سمتش این دفعه می دونستم باهاش چکار کنم…

اف اف رو برداشتم هوا تاریک بود
نمیشد تشخیص داد با حرص گفتم :
باز اینجا چه غلطی می کنی!؟
اومدی چکار!؟
برای چی اومدی اینجا!؟
فکر کردی شهر هرته هرکی اومد
گفت پسر این خانواده اس میشه پسر این خانواده اره!؟

همینطور داشتم ادامه می دادم
که یه صدا باعث شد
سکوت کنم و قلبم تند بزنه : گندم
منم ارش داری باکی دعوا می کنی!؟
در رو باز کن…
تعجب کردم ارش بود
با لب های رو هم اومده گفتم :
ارش!؟

خندید : اره در رو باز کن دارم از خستگی میمیرم..
زود دکمه ی اف اف رو زدم و خودم رو عقب کشیدم…
همون موقع از اشپز خونه اومد
بیرون سمانه
سمانه با حالت متعجبی گفت :
چی شده گندم کی بود!؟
برگشتم سمت سمانه : ارش..

گیج گفت : ارش!؟
-اره گفت ارشه منم در رو باز کردم
-مگه ارش اومده
-نمی دونم..
خواست حرف بزنه که همون م‌وقع در
باز شد
و ارش توی
چهارچوب در نمایان شد
با دیدن ارش چشم های دوتامون گرد شد.

سرتا پا سیاه پوشیده بود..
یه چمدون هم دستش بود چهره اش رنگ پریده بود
یکمم لاغرشده بود حس خوبی
نداشتم
دسته ی چمدون رو ول کرد
‌اومد سمت سمانه تا بهش رسید
سمانه رو گرفت توی بغلش و عمیق به خودش فشار داد‌..

سمانه نمی دونست که باید چکار کنه..
هنوز توی شک بود
-دلم برات تنگ شده بود عمه
سمانه از شک در اومد : ارش تو اینجا چکار می کنی!؟
مگه نباید کنار پدرت باشی
چرا اومدی اینجا!؟
راستی پدرت چطوره حالش بهتر شده!؟

به صورت ارش دید داشتم که چشم هاش
رو هم فشار داده شده
بود :
عمه بابا…
ادامه نداد این ادامه ندادن حس خوبی بهم‌ نداد..
اشک هاش اومد پایین سمانه از بغلش اومد بیرون

با چشم های زوم شده بهش زل زد :
بگو چی شده ازش
داداشم حالش چطوره!!
ارش سرش رو پایین انداخت و شروع کرد
به گریه کردن…

شونه هاش که لرزید رنگ سمانه ام از رخ پرید

بااین کارش سمانه تا ته قضیه رو فهمید
چون یهو سرگیجه ای بهش دست داد
تا بخواد به خودش
بیاد پاهاش خم شد
قبل اینکه کاری انجام بشه و بخواد
بیوفته روی زمین

خودش رو کشید جاو زیر کمرش و‌محکم گرفتش..
همراهش خم شد سمت زمین
با چشم های زوم شده بهش نگاه کردم
شکه شده بودم نمی دونسم که باید چکار کنم…

ارش تکونی سمانه داد و گفت :
عمه ‌..عمه سمانه حالت خوبه!؟
کسی جواب نداد فقط سکوت کرده
بود…
ارش سرش رو بلند کرد
با چشم های پر از نگرانی با دست
بهم اشاره
کرد و گفت : در یکی از اتاق رو باز کن
سرم رو تکون دادم
و باشه ای گفتم..
من جلو راه افتادم اونم پشت سرم اومد..از شدت
استرس حالت تهوع بهم دست داده بود..

یه در رو باز کردم ارش وارد اتاق شد
منم پشتش
وارد اتاق شدم سمانه رو گذاشت
روی تخت..
دوباره برگشت سمتم : دختر بدو چمدونم رو بیاروسایل
پزشگیم اونجاست..

سری تکون دادم و باشه ای گفتم و بعد
روی پاشنه ی پا چرخیدم و رفتم بیرون..

****

چند ساعت گذشت حالت تهوع ام
به حدی زیاد شده بود
که همش بالا می اوردم سمانه از حال رفته
الان هم داشت استراحت می کرد
من حالم خراب بود
ارش کنارم نشست با چشم های
نگران شده
گفت :حالت خوبه!؟
چته چرا این همه بالا می‌یاری!؟
نکنه مسموم شدی..

نمی دونم چرا اما نمی تونستم بهش
بگم
حس می کردم
ناراحت میشه اب دهنم رو
قورت دادم و برگشتم سمتش.

سرم رو اروم تکون دادم و گفتم :
نه
-پس چته چرا این همه خودت رو اذیت می کنی ؟
سرم رو تند تکون دادم و گفتم : نه..
چشم هام رو تو حلقه چرخوندم
و نفس عمیق شده ای بیرون
دادم نمی فهمیدم که باید چکار کنم
لبام رو به حالت خنده کش دادم..

مسخره بود ولی گفتم :
این چند روز خیلی استرس کشیدم
فکر کنم
برا اونه

بااین کارش سمانه تا ته قضیه رو فهمید
چون یهو سرگیجه ای بهش دست داد
تا بخواد به خودش
بیاد پاهاش خم شد
قبل اینکه کاری انجام بشه و بخواد
بیوفته روی زمین

خودش رو کشید جاو زیر کمرش و‌محکم گرفتش..
همراهش خم شد سمت زمین
با چشم های زوم شده بهش نگاه کردم
شکه شده بودم نمی دونسم که باید چکار کنم…

ارش تکونی سمانه داد و گفت :
عمه ‌..عمه سمانه حالت خوبه!؟
کسی جواب نداد فقط سکوت کرده
بود…
ارش سرش رو بلند کرد
با چشم های پر از نگرانی با دست
بهم اشاره
کرد و گفت : در یکی از اتاق رو باز کن
سرم رو تکون دادم
و باشه ای گفتم..
من جلو راه افتادم اونم پشت سرم اومد..از شدت
استرس حالت تهوع بهم دست داده بود..

یه در رو باز کردم ارش وارد اتاق شد
منم پشتش
وارد اتاق شدم سمانه رو گذاشت
روی تخت..
دوباره برگشت سمتم : دختر بدو چمدونم رو بیاروسایل
پزشگیم اونجاست..

سری تکون دادم و باشه ای گفتم و بعد
روی پاشنه ی پا چرخیدم و رفتم بیرون..

****

چند ساعت گذشت حالت تهوع ام
به حدی زیاد شده بود
که همش بالا می اوردم سمانه از حال رفته
الان هم داشت استراحت می کرد
من حالم خراب بود
ارش کنارم نشست با چشم های
نگران شده
گفت :حالت خوبه!؟
چته چرا این همه بالا می‌یاری!؟
نکنه مسموم شدی..

نمی دونم چرا اما نمی تونستم بهش
بگم
حس می کردم
ناراحت میشه اب دهنم رو
قورت دادم و برگشتم سمتش.

سرم رو اروم تکون دادم و گفتم :
نه
-پس چته چرا این همه خودت رو اذیت می کنی ؟
سرم رو تند تکون دادم و گفتم : نه..
چشم هام رو تو حلقه چرخوندم
و نفس عمیق شده ای بیرون
دادم نمی فهمیدم که باید چکار کنم
لبام رو به حالت خنده کش دادم..

مسخره بود ولی گفتم :
این چند روز خیلی استرس کشیدم
فکر کنم
برا اونه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
عاشقانه بدون متن 6

دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛…
Screenshot ۲۰۲۲۰۴۲۴ ۲۱۲۷۴۷

دانلود رمان این من بی تو 3.5 (2)

12 دیدگاه
    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۳ ۲۳۱۴۰۶۳۸۵

دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۳۴۲۰۹۶

دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۷ ۱۰۵۶۲۹۵۹۵

دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی 2 (1)

2 دیدگاه
خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

اوکی الان ارش بفهمه تو از برادرش حتمله ای ازت زده میشه ایا نه چون عاشق توی احمق

Mehrsa
Mehrsa
1 سال قبل

نویسنده خیلی جاها برای بلند شدن رمان تکراری مینویسه که چی؟

...
...
1 سال قبل

کم کم دارم به این نتیجه میرسم که گندم دختر خوبی نیست ☹️☹️

ghazal
ghazal
پاسخ به  ...
1 سال قبل

این از اون ک هر مردی میرسه عاشقش میشه این از این که با اینکه شوهر داره ولی میره برادر شوهرشو میبوسه حالا هم ک دروغ میگه……

nara
nara
پاسخ به  ...
1 سال قبل

من زودتر رسیدم

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x