کیمیا و وحید رسیده بودند، سعی داشتند آرامش کنند، اما شدنی نبود، قباد نگرانتر از هر لحظه بود، زود داشت زایمان میکرد و هنوز نه ماهش کامل نشده بود. میترسید بخاطر بارداری سختی که داشته بلایی به سر حورا بیاید.
_ داداش، اروم باش بخدا منم این حالو داشتم چیزی نمیشه، صحیح و سالم میان بیرون!
بی توجه به کیمیا لب زد:
_ پرستار پیش مامانه؟
_ اره نگران اون نباش…مادرزنم هم پیششه!
نفس عمیق دیگری کشید، ونگ به میان موهایش فرو برد:
_ دو ساعته داخلن…چرا؟ چرا انقد طول کشیده؟ یه چیزی شده که نمیگن…دارن میترسونن منو…چرا نمیاد بیرون؟
_ صبور باش داداش باید بخیه بزنن، بچهرو تمیز کنن، از سلامت بچه مطمئن بشن…طول میکشه دیگه!
سری تکان داد و نگران دوباره لب زد:
_ نمیشه…تو اون، کتابا…ویدیوها گفته بود تهش یه ساعته…دو ساعته تو اتاق عملن…خیلی طول کشیده!
وحید دست روی دهانش گذاشت و بی صدا خندید، کیمیا هم با لبخند جلو رفته برادرش را متوقف کرد و بازوهایش را گرفت:
_ داداش جونم…اروم باش خب؟ چیزی نمیشه!
قباد با صورت غمگین و صدایی که از بغض گرفته بود دستی به صورتش کشید:
_ تقصیر من شد…همش تقصیر منه…بخاطر من اینجوری شد، من ولش کردم، اذیتش کردم…
سرش را رو به سقف گرفته لب زد، طوری که کیمیا هم شنید اما به زور:
_ خدایا، خوب بشه…چیزیش نشه، جون منو بگیر اما چیزیش نشه…نوکریتو میکنم، جون منو بگیر بده به اون دوتا…تو رو به بزرگیت…چیزیشون نشه!
کیمیا نامحسوس نگاهی پر از بغض به وحید انداخت، حال قباد خوب نبود، علاوه بر علاقه و عشقش به حورا، چیزی که باعث این حالش شده عذاب وجدان و پشیمانی از کارهایش بود.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 176
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ئیشالله که آشتی کنن
حیفه واقعا؛ خیلییی بهم میان
دو تا آشغال کپ هم
بخوام رمانم بزارم رمان دونی باید اشتراک بخرم یا برم مد وان ؟
مد وان بزارید
حالا ۷ ماه هم باید پارتای تو بیمارستانو بخونیم
نویسنده خودش انقد رمان خودشو دوس نداره که بعد اینکه نوشتش یه دور از سر بخونه، تا جای چنگ ننویسه ونگ یا جای مادرشوهر بنویسه مادرزن، بعد ما..
😂😂😂😂😂😂😂 دهنت سرویس بغضم گرفته بود با این پیامت کلی خندیدم
نه بابا نویسنده تو اتاق فکر میشینه بعد میگه بزار اینجا رو اینجوری بنویسم بعد گ…. میزنه چون جاش ناجوره