رمان دلارای پارت 130

0
(0)

 

 

مروارید خانم بی حال آب قند میخورد

و کسی قصد داشت مهمان ها را دور کند

هومن و هنگامه بالای سر مادرشان که به سختی نفس می کشید نشسته بودند

و حاج ملک شاهان سرش را میان دستانش گرفته بود

صدای پچ پچ ها تمامی نداشت

چند مرد داراب را به زور از سالن بیرون برده بودند

صدای زجه‌های مروارید خانم را می شنید:

_وای خدا بی آبرو شدیم

وای این چه مصیبتی بود

حاج ملک شاهان عصبی با پا به آینه سفره عقد کوبید

مروارید خانوم نالید :

_خیر نبینی ارسلان چیکار کردی با ما

سرش را میان دستانش گرفت و نالید :

_نه … نه

حالش بدتر از بد بود

تمام بدنش می لرزید احساس میکرد خونریزی دارد

دستش را روی شکمش گذاشت و هق زد که ناگهان بازویش وحشیانه کشیده شد

قبل از اینکه صورت مرد را ببیند مشت محکمش سمت راست صورتش را بی حس کرد و توان از پاهایش گرفت

صدای نعره ی دارای دیوار ها را لرزاند :

_می کشمت آشغال می کشمت

مشت بعدی را زد دلارای احساس کرد استخوان های صورتش نرم شدند

_خراب شدی واسه من ؟

لخت میکنی تو بغل پسرا دلبری میکنی؟

با مشت بعدی خون از بینی‌اش فواره زد

_من امشب زندت بذارم بی ناموسم

ضربه بعدی و دلارای به اینکه بین آن همه آدم هیچ کدام جلو نمی آمدند خندید

_من ازت بگذرم بی شرفم

مشت بعدی را در سرش کوبید

آن قدر محکم که حتی دست خودش هم درد گرفت

کم مانده بود از شدت خشم قلبش بایستد

دلش می‌خواست نفس دخترک را قطع کند اما چنین مرگ راحتی را لایقش نمی دانست

_من خونتو نریزم داراب نیستم

سنگینی نگاه ها را احساس میکرد و همین موضوع خشمش را شدت میداد

آبرویش رفته بود و قصد داشت دلیل آبروریزی را در مقابل چشم همه از بین ببرد

با ضربه اول کمربند دلارای نالید

احساس کرد پوست بازویش همراه کمربند از بدنش جدا شد

داراب رحم نمیکرد

ضربه های بعدی زجر آور تر بود

دستش را روی شکمش گذاشت و به هق هق افتاد

آرام نالید :

_توهم دردت میگیره ؟

گریه اش شدیدتر شد

دلش برای جنین بی گناه کباب بود

بخاطر خودش نه ،بخاطر بچه نالید :

_تو رو خدا نزن

صدایش حتی به گوش داراب هم نرسید

سرش را بالا آورد و با چشمان پر التماس خیره مردی شد که دور تر ایستاده بود

صدایش جان نداشت :

_ک …. کمک

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

44 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسیه
1 سال قبل

نویسنده عزیز چرا صبح پارت گذاری نمیکنی؟

Asiye
Asiye
1 سال قبل

حداقل ارسلان یه جور دیگه عروسیو بهم میزد نه با این فیلم🙂😐

آنیتا
آنیتا
1 سال قبل

دامون چی به دلارای گفت ؟

فاطی 85
فاطی 85
1 سال قبل

اگه میشه یه رمان خوب که تموم شده باشه (یعنی پارت آخر داشته باشه) تو همین سایت بهم معرفی کنید
و یه چند تا رمان طنز عاشقانه
حالا مهم نیست تو همین سایت باشه یا نه …

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Fateme Sabzalipoor
آسیه
پاسخ به  فاطی 85
1 سال قبل

خلسه

فاطی 85
فاطی 85
1 سال قبل

سلام به چند روز اومدم خلاصه رمان رو بگم…
خب
برادر دلارای او را کتک زد و در آخر دخترک کمک خواست از شخص نامعلوم
😂

یکی
یکی
1 سال قبل

حالا قشنگ شد داستان

مسیحا
مسیحا
1 سال قبل

دلم خنک شد ک اینطوری کتک خورد😐

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

یکی باید این داراب دو بزنه له کنه اصلا به تو چه او …کرده تو رو سننه پسره فضول این ارسلان که انگار نه انگار دارن میزنن زنشو میکشن البته زن صیغه ایشه

حانیه
حانیه
1 سال قبل

سرجدت زیاد بنویس انقدر کشش نده یه بخشو به خدا دست کارگردان های ترکیه رو از پشت بستی.اه اه اه

zohre
zohre
1 سال قبل

هومن کجاست دقیقا

نازلی
نازلی
پاسخ به  zohre
1 سال قبل

رفته گل بیاره
ولی خب خودشم بنظرم موافقه ک ممانعتی نشون نمیده

یکی
یکی
پاسخ به  zohre
1 سال قبل

پیشه مامانشه دیگه

سپیده
سپیده
1 سال قبل

میگما فاطی ادمین هم ادمین های قدیم
تو رو خدا به نویسنده بگو پارت ها رو زیاد کنه یا نه اصلا بهش بگو بیاد اینجا ببینه ما چقدر شاکی هستیم ۴_۵ ماهه الکی وقتمون رو هدر میدیم
اصلا کاری با نویسنده رمان دلارای ندارم
کل رمانای اینجا پارت هاش کمن به جز الفبای سکوت
تو رو خدا یه کاری بکن بچه های سایت به فدات😘

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nakisa Kian
Mehrimah
1 سال قبل

چقدر داراب وحشیه!🤦
ارسلان کجایی دقیقا کجایی؟
بیا که تولَتو کشتن😂

آتاناز
آتاناز
1 سال قبل

خواهرانننن ااسسللاااااممیییییی خواهران عزیز شاکی نباشید فقط پارت بذارید که ما هم فیض ببریم دستتون هم مرسی خدافیز فاطی دیگه جمع کردنش با خودت بوس پس سر کلت بای هاننیی♥️♥️♥️

آتاناز
آتاناز
1 سال قبل

تو به جا اینکه ارومشون کنی بدتر جو رو متشنج میکنی
دست ندا درد نکنه با این دختر بزرگ کردنش
😂😂

فاطی خانم من بچه خودت بودم که گذاشتیم پرورشگاه ندا جون اومد بردم اگههههه بههههه مامانیم نگفتم اون منو بعد از دوازده سالگی گرفته به هر حال تو منو تربیت کردی خاله جان♥️♥️😂

سکوت
سکوت
1 سال قبل

چرانویسنده توجهی به این همه نظر نمیکنه،حوصلتون نمیشه بنویسید یا اینکه نمی‌دونید چی بنویسید مجبورین که تو تالار و دعوا یکماه بمونیم
حداقل یا بیشتر بنویسید یا اینکه دو تا پارت بزارید
توجه به نظرات بکنید

سپیده
سپیده
1 سال قبل

بابا این فاطی نمیده وگرنه خودم هزاررررررر
بار بهش گفتم کیه ک گکش کنه😪

کفی جون
کفی جون
1 سال قبل

تا سر سفره عقد هستیم. ارسلان بیاد تا با دلارای عقد کنه دیگه

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
پاسخ به  کفی جون
1 سال قبل

چه خوش بینی شما😂😂

دخی بی اعصاب
دخی بی اعصاب
1 سال قبل

چقدددددددددددد کممممممممممم نویسنده اصلا میبینی همه نظرها و واکنش ها نسبت به پارت گذاری یکم طولانیش کن همه تشویقت کنن نه رمانت بزنن تو سرت

آتاناز
آتاناز
پاسخ به  دخی بی اعصاب
1 سال قبل

خواهر من نننگگوو این فاطی بدبخت فقط میبینع نویسنده نیستش اینجا

کراش ارسلان😂😐
کراش ارسلان😂😐
1 سال قبل

ولی هزینه تالار زیاد شد ک😂😐 ی هفته س تارلاریم

کراش ارسلان😂😐
کراش ارسلان😂😐
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

😂😂😐

آتاناز
آتاناز
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نه بابا ارس حساب می‌کنه جیب حاجی حیفه

دخی بی اعصاب
دخی بی اعصاب
پاسخ به  کراش ارسلان😂😐
1 سال قبل

عروسی خونه حاجیه

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
پاسخ به  کراش ارسلان😂😐
1 سال قبل

وای خوشم اومد
فکر کنم برا عزا هم اونجا باشن
ولی اگر هومن نمیده مشکلی نیست اونا حاجی خر پولن

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سارا(یکی)😂
کراش ارسلان😂😐
کراش ارسلان😂😐
1 سال قبل

😂😐بریم پارت بعدیو بسازیم
پارت ۱۳۱
دلارای به هوش میاید و ب اینه های سالن نگاه میکند لباس هایش پارع شدع بود
لبش ترکیدع بود
ولی خبری از هچکی نبود
حتی دارابی که ب خونش تشنه بود
ارسلان را میدید ک گوشه ای خندان به اون نگا میکرد
مرواردی که از حال رفته بود
به سوی سرویس رف و بالا اورد
درد اورا محاصره کرده بود
ناگهان ب لباسش نگا کرد
خونی بود
شاید پریود شدع بود😐💔
هومن رد نگاهش را گرف
وبا صدایی گف بچهههه
نکنههه چیزییششش شدععع
مروارید گریه میکرد و میگفت بچهه چی
ای خدا
عجب ××× خوردم بچه زاییدم
🥲💔
هومن ک فهمید گند زدع ب داراب نگاه کرد
چند نفر اورا گرفته بودن
دلارای زیر لب فاتحه خود را خواند و داراب شروع ب زدنش کرد کمربند ب سر و بدنش میخورد
(فاتحه حمد و توحیده خدت بخون)
اررسلاان میاد نزدیکو دستشو روی ران های دخترک میذارع میگه خداکنع بچم به توی خراب نکشع مگرنه من میدونم و ط😐💔
خلاصه دلارای بخاطر این کارش ب گ… خوردن افتادع تا ماه دیگر بدرود🥲🖤

دسته‌ها

44
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x