من میکائیل دشت گردم
من تنهایی تو کوچه های تنگ و ترش تهران قد کشیدم
تنهایی کار کردم تنهایی دعوا کردم تنهایی مست کردم تنهایی زخمامو بستمو تنهایی دردامو داد زدم
فکر میکردم از یه جایی به بعد میتونم با دختری که کنار لبش خال سیاه داره تنها نباشم اما اشتباه فکر میکردم…
من دعوت شدم به عروسی همون دخترک خال سیاه… دختری که به خاطر اسکناس به خاطر پول منو خط زد و با مردی که بیست سال از خودش بزرگ تر بود ازدواج کرد..
پول همه چیزو خراب کرد اما میدونستم همه چیزم میتونه درست کنه پس دنبالش رفتم این قدر که توش غرق شدم و حالا انگار کینه کرده باشم، چشمم به خواهر همون دختر خال سیاه… رز!
××××
آب سردی به صورتش زد و از تو آینه روشویی به خودش خیره شد.
ابرو های پرپشتش بهم ریخته شده بودن و صورت مردونه اش رو عبوس تر نشون میدادن ولی میکائیل ازین موضوع رضایت داشت.
حولرو برداشت و همین طور که صورتش رو خشک میکرد زیر لب زمزمه کرد:
– رُز
از سرویس بهداشتی بیرون زد و همین طور که سمت کت سیاه رنگ اسپورتش میرفت صدای جیغ جیغ دخترک رو از طبقه پایین شنید و لبخندی گوشه ی لبش شکل گرفت.
کت و به تن کرد سمت طبقه پایین رفت و صدای عصبی دخترک به گوشش خورد:
– چی از جون من میخواید ولم کنید لعنتیا
از روی پله ها خیره بود بهش و انگار دخترک سنگینی نگاهش رو حس کرد که سمتش برگشت.
همون لحظه میکائیل غرق نگاه عسلی براق دخترک شد!
چشمانش شباهت زیادی داشت به خورشید.
میکائیل خیره به دخترک از پله ها پایین رفت:
– خِیر باشه جیغ جیغ میکنی خورشید خانم
دخترک خندید:
– بابا شماها توهم زدید من و اشتباهی گرفتید… خورشید کیه عامو؟ مارو ولکن خدا روزیت و یه جا دیگه حواله کنه
با پایان جملش سمت در خروجی خواست بره اما یکی از نگهبانا اومد جلو روش و مانع شد.
میکائیل نیشخندی زد و خیره به چهره ی کلافه و پر ترس دخترک با لحن همیشه آرومش ادامه داد:
– اسمت چیه؟
دخترک کلافه سمتش برگشت:
– تربچه!
میکائیل با حوصله ادامه داد و همبازی دخترک ۱۷ ساله شد:
– خونت کجاست؟
جوابی نشنید و سمتش قدم برداشت و کنایه وار و سوالی ادامه داد:
– تو باغچه؟!
دخترک دیگر کم آورده بود، سرش را پایین انداخت و لب زد:
– چی میخواید از من؟ من چیزی ندارم به شماها بدم
خواهر من رو تخت بیمارستان افتاده من الان باید پیشش باشم!
میکائیل تیز نگاهش کرد:
– بینم این قدر که تو نگران همرازی اونم نگران تو میشه؟
سرش رو بالا آورد و به هیبت مردونه رو به رویش خیره شد، این مرد زیاد هم غریبه نبود که اسم خواهرش رو میدونست:
– تو کی دیگه؟
– یه غریب آشنا خانمــــ…
مکثی کرد و ابرویی انداخت بالا:
– رُز چگینی
رز گیج بود اما میکائیل نیشخند زنان سمتش قدم برداشت ، تو چشمان دخترک خیره شد، دخترکش زیبا تر از همراز بود و سرکش تر!
بیتوجه به سوال دخترک کنجکاوانه و مشتاق گفت:
– چشمات چه رنگیه؟
انگار همه رنگ داره اما فقط یه رنگه مثل خورشید
با پایان جملش دستش رو آورد بالا تا گونه دخترک رو لمس کنه اما رُز ترسیده خودش رو کشید عقب:
– من میخوام برم من و واسه چی به زور آوردین این جا؟ من نه ننه بابا پولدار دارم نه خانواده درست حسابی به کاهدون زدید
ترسیده بود و نگاهش روی بدن فوق ورزیده مرد روبه رویش میچرخید و هر چقدر صورت مرد رو رصد میکرد یادش نمیاومد که جایی دیده باشدش.
میکائیل سری به تایید تکون داد و بلند گفت:
– به خانم نشون بدید کجا میتونن استراحت کنن
با پایان جملش محافظ گردن کلفتی سمت رُز رفت.
رز ترسیده عقب عقب رفت اما بازوش اسیر مرد درشت هیکل شد و شروع به تقلا کرد.
ترسیده بود و دست خودش نبود اگر بد دهنی میکرد و این وسط تنها به زور به سمت پله های خونه عیونی کشیده شد.
میکائیل با لبخند کوچیکی به دخترک سرکش خیره بود و در دلش لحظه شماری میکرد که کی میشود این وحشی سرکش رو اهلی کند… اهلی خودش!
هنوز خیره راه پله ها بود که صدای یزدان از پشت به گوشش خورد
– میکائیل کارش و تموم کنیم؟
تو تمام آدم هایش فقط یزدان حق داشت او را با اسم کوچک صدا بزند، نگاهش رو به یزدان که پشتش ایستاده بود داد:
– خودم وقت شناسم هر وقت وقتش برسه میگم
– مرادی بی پدر مادر ول نمیکنه آخه!
اخم کرد:
– مگه ارث پدر پدرسگش دست ما که ول نمیکنه؟ گندیه که خودش زده به ما چه مرتیکه پیر خرفت
پا پیچ شد بفرستش پیش من خودم جوابش و میدم
یزدان نگاهی به راهپله کرد:
– حالا چرا خواهر طرف و آوردی این جا؟
میکائیل جوابی نداد، اگر کس دیگه ای جز یزدان او را سوال پیچ میکرد قطعا زبونش رو کف دستش میزاشت اما حیف که میکائیل برای عزیزانش فقط میکائیل بود، نه دیوی که کل تهران میشناختن.
یزدان که سکوت میکائیل رو دید فهمید جوابی نمیگیرد و ادامه داد:
– فرزان میخواست ببینت… میدونی که نمیشه بپیچونیش
نه نمیتوانست فرزان عظیمی رو دست به سر کند… مردی که زکاوتش به همه ثابت شده بود و حرف زدن باهاش حوصله سر بر بود چون برای انتخاب کلمات باید حسابی دقت و زکاوت خرج میدادی!
×××
رُز
محافط از تقلاها و جفتک پرونیا رز کلافه شده بود و در دلش مرور میکرد چه دختر سرتق بد بدنیه!
با این که یه وجب بود اما به قول معروف بدن چقری داشت و دست از تقلام برنمیداشت:
– ولم کن عوضی ولم کن بی همه چیز… از من چی میخواید مگه خودتون ناموس ندارید؟
محافط بی توجه دخترک رو سمت اتاق میکشید. چیزی نمانده بود به اتاق مهمان برسد و دخترک رو پرت کنه داخل اتاق و از شرش راحت شه اما به یک باره دندون های تیز رُز تو دست عضله ای مرد محافظ فرو رفت.
با حرص گاز گرفت و صدای داد مرد گنده تو کل راه پله ی بالا پیچید!
از درد دستش دستان رز رو ول کرد و رز از فرصت استفاده کرد و به سرعت نور دوید!
با هول و ولا سمت پله ها میدوید به امید این که یه راه خروجی پیدا کنه و حتی به پشت سرش نگاه نمیکرد و به داد و بیداد محافظ پشت سرش هیچ اهمیتی نمیداد.
پله هارو دوتا یکی پایین امد و با خوشحالی سمت در خروجی میدوید و همین که به در رسید دستش از پشت اسیر شد!
نفس نفس زنان برگشت و خیره شد تو چشمان مشکی براق، چشمانی که از دیدن این همه سرکشی لذت میبرد.
میکائیل سری به چپ و راست تکان داد و گفت:
– چته رَم کردی؟ از دور هر کی ببین فکر میکنه تو خونه اسب وحشی آوردم.
گرد و خاک بپا کردی نیومده خورشید خانم؟
رز از نگاه میکائیل خوشش نمیآمد و دستش را تکان داد تا دستش آزاد شود از میان دستان قوی میکائیل اما تلاشش بیهوده بود :
– ولم کن عوضی… ولم کن مرتیکه هیز بی خانواده
ابروهای یزدان که پشت میکائیل ایستاده بود رفت بالا و سکوت سالن خونرو فرا گرفت!
میکائیل لبخند عصبی زد و به دستان رُز فشاری وارد کرد و کشیدش جلو؛ رز سینه تو سینه ی میکائیل قرار گرفت و میکائیل لب زد:
– آدم به مال خودش هیزی کنه که عیب نیست… هست؟!
رز بغض کرده نگاهش کرد و میکائیل ادامه داد:
– اسب وحشی زیر دست من خیلی اومده رفته خورشید خانم همشونم رامم شدن پس کم جفتک بپرون
تخم نفرت کاشته شد تو دل رُز، این مرد با زبون بیزبونی داشت میگفت برای چی دزدیدنش!
دیگر نترسید خیره به چشمان براق میکائیل تُفی انداخت تو صورت میکائیل و گفت:
– برو به درک مرتیکه هیز بی اصل و نصب
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 18
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
لینک کانال تلگرامشو بزارین
تصورم از فرزان عظیمی یچی تو مایه های ویچر(هنری کویله) بس که جذابه شخصیتش🫠 اگه واقعا قراره تو این رمانم شکست عشقی بخوره بگین نخونیم در هر صورت ک آوا لیاقت فرزانو نداشت و با شخصیت جاویدم زیاد حال نکردم🫥 شمام اینجوری این؟
یعنی فرزان تو این رمان هم ناکام میمونه یا بلاخره سر و سامون میگیره؟؟
معلومع نویسنده جو گیر شده دلش نیومده شخصیت خفن فرزان و حذف کنه و همینجوری یه چیزی پرونده قول رمان جدید داده ولی هنوز ایده درست حسابی براش نداره و عین خر تو گل گیر کرده 😐://
چرا پارت بعدی رو نمیدید؟
روز و ساعت خاصی داره پارت گذاری
چرا پارت گذاری نمیشه
من فک نمی کنم رز و فرزان عاشق هم شن چون خیلی اخلاف سنی دارن فرزان سی و خورده ای رز همش 17 سالشه😐نزدیک بیست سال اختلاف سنی:///
فک کنم این رمان حالت دو داستانه شه از اون طرف فرزان و احتمالا یه دختر دیگه از این طرف میکائیل و رز
شباهت چشمای فرزان و رز بی دلیل نیست ، هست؟
فرزان کیه؟
من ک میگم رز و میکائیل عاشق هم میشن امید وارم این طوری بشه😍
اره رز و میکائیل بهترع
وایییی باورم نمیشه
رز چگینی! 😂 فامیلی خودم
تو اکثر رمان ها فامیلی ها یا تهرانی یا راد یا رادمنش یا…
این اولین باره فامیلیم رو جایی می شنوم دیگه چه برسه تو رمان باشه 😂 😂
حتمااااااا این رمان و میخونم
یکی به خاطر فامیلیم
یکی هم به خاطر فرزان😂
تبریک میگم 😂
اره دقیقا همش همین فاملی ها هستن راد و رادمنش و بزرگمهر و تهرانی
بیشترشون هم اسمایه ارتام اریا و ایهان و ارتان اینا استفاده میکنن🤣🤣🤣🤣
تو رمان آوای نیاز تو هم اسم یکی فرزان عظیمی بود
خوندید؟؟
بله
این زندگی فرزانه
آره این هم رمان همون نویسندس منتها این راجب زندگی فرزانه
اره همونه اورده تو این رمان
فقط تایمی ک پارت میزاری رو بگو
باتوجه به عکس که پسره چشم و ابرو مشکیه احتمالا پسر داستان میکائیله و چون چشم دختره عسلیه شاید دختر فرزان باشه
تا فرزان عظیمی هست میکائیل خره کیه🥲🥲🥲🥲🥲🥲
نه میکائیل بهتره اسمشم بیشتر جذبه داره 🤣🤣🤣
😂🤷🏻♀️ شاید
خیلی خوبه لطفا پارت گذاریاتون منظم باشه 🙂
گل کاشتی عالیهههه 😍💪
سلام فاطمه جون میشه بگین اگر رمان بنویسیم و به اشتراک بذاریم در ازاش درآمدی هم داره؟؟
یعنی به کسانی که رمان هاشون رو اینجا بارگذاری می کنید، پولی هم پرداخت می کنید یا نه؟؟
برام مهمه اگه میشه راهنماییم کنید🙏🏻🙏🏻
فکر نکنم پول بدن یا پول بگیرن
اول باید رمانتون رو در سایت مد وان پارتگزاری کنین اگه قلمتون خوب بود فاطمه جون رمان بعدیتون رو میزارن اینجا
ممنون
اگه میخوای کسب در امد کنی باید vip بزاری اینجا پولی نمیدن
مرسی
خواهش
زیادم دل نشین نبود چون آخرش عاشق میشه دیگه
شاید عاشق میکائیل نشه عاشق فرزان شه هوممم😌😌😌
دقیقااا🥲🥲
خب خوبه شما رمان عاشقانه داری مبخونی😐😂
دقیقا باید عاشقانه باشه رمان عاشقانه
چقدر کنجکاو شدم بدونم نقش فرزان توی این رمان چیه، قراره عاشقانه داشته باشه؟ عاشق کی میشه؟ چطور میشه؟ کنجکاومممممم
دمت گرمم عالی
تو تابستون تمومش میکنید؟🥺