6 دیدگاه

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۰

0
(0)

♥️به نام خداوندی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است♥️

۱۰.۱

با اورژانس استاد رستمی را راهی بیمارستان کردن .

به فاطمه ونفس مسیج فرستادم .

که خودشان به خانه بروند ومشکلی برایمان پیش آمده .

آتناز ونفس را سوار ماشین کردم .

وراهی بیمارستان شدیم .

وارد محوطه بیمارستان شدیم .

سریع با بچه ها به داخل رفتیم .

دخترا ها زو روی صندلی ها انتظار نشاندم .

وخودم به سمت پذیرش رفتم .

رو کردم شمت پرستار وگفتم:

+-سلام ….خسته نباشید …..بیمار ما رو آوردن اینجا کدوم بخشه ؟!…..

پرستار با ناز گفت :

-خواهش میکنم …. اسم بیمارتون ؟!…..

با استرس ولکنت گفتم :

+-اِ اِ ….امیر … ر..رستمی !

پرستار اینبار شدایش را ناز کرد وگفت:

-چکارشون هستید شما؟!…..از بستگانید…..یا نکنه دوست دختر ایشون هستید ؟!….

عصبی شدم این دختر حد خودش را نمی دانست .

محکم دستم را روی میز پذیرش زدم وبا لحن محکم وجدی گفتم :

+-خانمممم ….. لطفا درست صحبت کنید …حد خودتون رو بدونید ….. از بستگان ایشون هستم …. حالا خیالتون راحت شد؟!…

شماره اتاق ….

پرستار با ترس گفت :

شوک بهشون وارد شده …..بخش مراقبت های ویژه هستن ….وملاقات ممنوع هست …..

ممنونی گفتم .

۹.۲

ممنونی گفتم .

برگشتم سمت دخترها.

نسترن مثل ابر بهار اشک میریخت.

دلم برای حالش سوخت .

طفلی! میدانم چقدر مریض شدن اعضای خانواده دشوار است .

مخصوصا اگر او پدر خانواده باشد .

نسترن را درآغوشم گرفتم .

وبا دست کمرش را نوازش میکردم .

کنار گوشش آرام زمزمه کردم :

+-عزیز دلم آروم باش…. گریه نکن !…

انشالله هرچه زودتر خوب میشه … گفتن یه شوک بوده که خدارشکر به خیر گذشته ….
راستی نسترنی … استاد همیشه اینجور مریض میشه ؟!…

نسترن در حالی که با دستمال های کاغذی های فانتزی صورتش را تمیز میکرد با صدای بغض دار گفت :

-نه … گاهی اوقات اینجور میشه… شاید سالی یکبار یا اصلا دوسالی یکبار…. وقتی یک موضوع ناراحتش میکنه اینجور میشه….

ودوباره شروع کرد به گریه کردن .

چیزی نگفتم ونسترن را بیشتر در آغوشم گرفتم .

از دور زنی را دیدم .

زن خیلی زیبا وخوش استایلی بود .

با گریه به سمت ما می آمد .

نسترن با دیدن زن گریه اش چند برابر شد .

فکر میکنم آن زن زیبا مادر نسترن است .

نسترن خودش را درآغوش زن انداخت وهر دو های های شروع کردن به گریه کردن .

آتناز آرام با سر اشاره کرد که دگر برویم .

سرم را تکان دادم .

نسترن را صدا زدم .

سرش را از روی شانه های مادرش بلند کرد .

دستی برایش تکان دادم .

وهمراه آتناز از بیمارستان خارج شدیم .

اگر وقت دیگر بود ونسترن اینجور رفتار کرده یود واقعا ناراحت میشدم .

ولی الان حال خودش را هم نداشت .

چه برسد به خداحافظی به من .

سوار بر ماشین شدیم.

وبه سمت خانه راه افتادم .

در طول مسیر هیچ صحبتی میانمان رد وبدل نشد .

راه یک ساعته را .

در نیم ساعت طی کردم .

اگر از خستگی نبود .

هیچ وقت همچین کاری را نمیکردم .

به خانه رسیدیم .

در را با ریموت باز کردم .

وماشین را در پارکینگ پارک کردم .

آتناز در خانه را با کلید باز کرد .

کفش هایم را وردی در در آوردم .

آن را در جاه کفشی گذاشتم وبه نشیمن رفتم .

دخترا روی کاناپه نشسته بودند.

۹‌.۳

دختر ها روی کاناپه نشسته بودند.

ومشغول خوردن پیتزا بودند .

از امشب باید برنامه ای میریختیم .

که هرشب یکی غذا را آماده کند .

روی کاناپه .

کنار فاطمه نشستم .

مقعنه ام را از سرم در آوردم .

و روی کوله ام گذاشتم .

فاطمه پیتزا ونوشیذنی خنک گلوری را جلویم گذاشت .

نوشیدنی را برداشتم .

نفس درحالی که تکه ای از پیتزایش را گاز میزد .

گفت :

-انگار ….که حال استادتون خوب نیست…. الان حالش چطوره ؟!

در نوشیدنی خنک را باز کردم .

جرعه ای از آن را خوردم ‌.

دل وجگرم از سرمای ایش حال آمد .

رو کردم سمت نفس وگفتم :

+- والا مسئول پذیرش گفت :مراقبت های ویژه است …… ودخترش هم که امروز باهاش آشنا شدیم …گفت انگار که همیشه اینجور میشه…

انشاللّه که زودتر خوب شه …..

دخترها انشاللّه ای گفتن .

وهرکس مشغول خوردن نهارش شد.

دلم روی غذا نمی رفت نصفی از پیتزا هم را رها کردم .

رو کردم سمت بچه ها وگفتم :

+-دستتون درد نکنه… من میرم استراحت کنم….. خسته هستم….لطفا اگه میشه منو بیدار نکنید….

دخترها باشه ای گفتن.

به داخل اتاقم رفتم .

یک دست لباس راحتی ام را برداشتم .

وبعداز عوض کردن آن به تخت خوابم رفتم .

همین که سرم را روی بالشت گذاشتم .

از خستگی زیاد به عالم بی خبری رفتم .

با صدای موبایلم. خواب آلود موبایلم را از روی کنسول کنار تخت برداشتم .

دکمه ی اتصال رو زدم.

وتماس را برقرار کردم.

با صدای که از خواب آلودگی گرفته شده بود گفتم :

+-الو!…..

با صدای خندیدن گفتم :

+-الو………… مگه مزاحم هستی که جواب نمیدی…………

با صدای دخترونه ای که صحبت کرد حواسم جمع شد:

-منم نسترن ………خوبی خانم خوشگله؟!………انگار بد موقع مزاحم شدم……

روی تخت نیم خیز شدم وگفتم :

+-نه عزیزم………ببخشید اگه بد صحبت کردم ……بخاطر خستگی زیاد خواب بودم …..

خندید.

۹.۴

خندید.

وگفت :

-نه جانم …. میخواستم بابت امروز ازت تشکر کنم … حالم خوب نبود نتونستم از تو آتناز تشکر کنم……

خندیدم گفتم

+-اوه اوه …. نسترن عزیزم …. این چه حرفیه وظیفه ام هست….. حال استاد چطوره ؟!………بهتر؟!..

در جوابم گفت :

-اره عزیزم …. حالش بهتره یک ساعته دیگه به بخش منتقل میشه….

+-انشالله … که زودتر خوب شن ….

ممنونی گفت .

باهام صحبت کردیم .

وبعداز اون تماس را به پایان رساندم .

به سمت حمام را افتادم .

دوش مختصری گرفتم.

وبعداز پوشیدن لباس هایم به جمع دخترها پیوستم .

دخترها درحال صحبت از اولین روز کلاس هایشان بود.

روی یک کاناپه تک نفره نشستم .

وخطاب به بچه ها گفتم :

+- دخترا …. از امشب هرکس به نوبت غذا دریت میکنه ………وهیچ کس اجازه غذا از بیرون گرفتن نداره ………

فاطمه بلند شد وگفت

-شام امشب با من ………املت درست میکنم ….

باشه ای گفتیم وبا دخترا مشغول صحبت شدیم .

۱۰.۵

باشه ای گفتیم وبا دخترا مشغول صحبت شدیم .

بعداز چند دقیقه فاطمه صدایمان کرد وهمگی برای صرف شام به آشپزخانه رفتیم .

بعداز اینکه شام را خوردیم سفره را جمع کردیم وبا کمک هم ظرف هارا شستیم .

وهر کدام دوباره به نشیمن رفتیم .

در حال صحبت بودیم که فاطمه شروع کر به جیغ زدن .

-بچه هااا …. ساعت دو هست …. وایییی بریم بخوابیم ….

حوصله جیغ جیغ های دخترها رو نداشتم .

پس به یک شب بخیر اکتفاه کردم .

وبه اتاقم رفتم .

همان موقع موبایلم روی کنسول خاموش وروشن شد .

موبایلم را برداشتم .

با دیدن مسیج که اومده بود در صفحه هم رفتم

-سلام …. بیداری ؟!

باهم صحبت کنیم …!

بله ای نوشتم ودکمه فرستادن رو زدم .

که به ثانیه نکشید موبایلم روشن شد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۱ ۲۰۰۸۰۲۶۰۸

دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۴ ۱۳۲۸۴۴۱۱۹

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Artamis
Artamis
3 سال قبل

فدات دلارامییییییی. 🙂

دلارام
3 سال قبل

خیلی خوب بود دمت گرم

S.s
S.s
3 سال قبل

رمانتون قشنگه .
🌹🌹
روند پارت گذاری چطور هست ؟؟؟

Artamis
Artamis
پاسخ به  S.s
3 سال قبل

سلامم S.sجان ممنونم از اینکه رمان منو میخونی اگه ایردای چیزی داشت بهم بگو خوشحال میشم 🙂
روند پارتگذاری هم اگه پارت داشته باشم هر روز یا اگر هم نباشه سه روز یا چهار روز یکبار 🙂

Naziiiiii
3 سال قبل

ای جان انگار هر روز پارت برامون درای 😍😎😎
ای خدااا چرااا من رمانت رو اینقدر دوست دارم 😜😜
اصلا هرچقدر که میخونم سیرنمیشم ازش😝😝😝
موفق باشی نسترن جان 😘😘

Artamis
Artamis
پاسخ به  Naziiiiii
3 سال قبل

مرسییییی نازی جان واقعا خوشحال میشم که رمانم رو میخونی ورمانم رو انتخاب کردی 🙂
فدات بشم من اگه ایردای چیزی داشت بهم بگو خوشحال میشم عزیزم 🙂

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x