رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۰ - رمان دونی

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۰

♥️به نام خداوندی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است♥️

۱۰.۱

با اورژانس استاد رستمی را راهی بیمارستان کردن .

به فاطمه ونفس مسیج فرستادم .

که خودشان به خانه بروند ومشکلی برایمان پیش آمده .

آتناز ونفس را سوار ماشین کردم .

وراهی بیمارستان شدیم .

وارد محوطه بیمارستان شدیم .

سریع با بچه ها به داخل رفتیم .

دخترا ها زو روی صندلی ها انتظار نشاندم .

وخودم به سمت پذیرش رفتم .

رو کردم شمت پرستار وگفتم:

+-سلام ….خسته نباشید …..بیمار ما رو آوردن اینجا کدوم بخشه ؟!…..

پرستار با ناز گفت :

-خواهش میکنم …. اسم بیمارتون ؟!…..

با استرس ولکنت گفتم :

+-اِ اِ ….امیر … ر..رستمی !

پرستار اینبار شدایش را ناز کرد وگفت:

-چکارشون هستید شما؟!…..از بستگانید…..یا نکنه دوست دختر ایشون هستید ؟!….

عصبی شدم این دختر حد خودش را نمی دانست .

محکم دستم را روی میز پذیرش زدم وبا لحن محکم وجدی گفتم :

+-خانمممم ….. لطفا درست صحبت کنید …حد خودتون رو بدونید ….. از بستگان ایشون هستم …. حالا خیالتون راحت شد؟!…

شماره اتاق ….

پرستار با ترس گفت :

شوک بهشون وارد شده …..بخش مراقبت های ویژه هستن ….وملاقات ممنوع هست …..

ممنونی گفتم .

۹.۲

ممنونی گفتم .

برگشتم سمت دخترها.

نسترن مثل ابر بهار اشک میریخت.

دلم برای حالش سوخت .

طفلی! میدانم چقدر مریض شدن اعضای خانواده دشوار است .

مخصوصا اگر او پدر خانواده باشد .

نسترن را درآغوشم گرفتم .

وبا دست کمرش را نوازش میکردم .

کنار گوشش آرام زمزمه کردم :

+-عزیز دلم آروم باش…. گریه نکن !…

انشالله هرچه زودتر خوب میشه … گفتن یه شوک بوده که خدارشکر به خیر گذشته ….
راستی نسترنی … استاد همیشه اینجور مریض میشه ؟!…

نسترن در حالی که با دستمال های کاغذی های فانتزی صورتش را تمیز میکرد با صدای بغض دار گفت :

-نه … گاهی اوقات اینجور میشه… شاید سالی یکبار یا اصلا دوسالی یکبار…. وقتی یک موضوع ناراحتش میکنه اینجور میشه….

ودوباره شروع کرد به گریه کردن .

چیزی نگفتم ونسترن را بیشتر در آغوشم گرفتم .

از دور زنی را دیدم .

زن خیلی زیبا وخوش استایلی بود .

با گریه به سمت ما می آمد .

نسترن با دیدن زن گریه اش چند برابر شد .

فکر میکنم آن زن زیبا مادر نسترن است .

نسترن خودش را درآغوش زن انداخت وهر دو های های شروع کردن به گریه کردن .

آتناز آرام با سر اشاره کرد که دگر برویم .

سرم را تکان دادم .

نسترن را صدا زدم .

سرش را از روی شانه های مادرش بلند کرد .

دستی برایش تکان دادم .

وهمراه آتناز از بیمارستان خارج شدیم .

اگر وقت دیگر بود ونسترن اینجور رفتار کرده یود واقعا ناراحت میشدم .

ولی الان حال خودش را هم نداشت .

چه برسد به خداحافظی به من .

سوار بر ماشین شدیم.

وبه سمت خانه راه افتادم .

در طول مسیر هیچ صحبتی میانمان رد وبدل نشد .

راه یک ساعته را .

در نیم ساعت طی کردم .

اگر از خستگی نبود .

هیچ وقت همچین کاری را نمیکردم .

به خانه رسیدیم .

در را با ریموت باز کردم .

وماشین را در پارکینگ پارک کردم .

آتناز در خانه را با کلید باز کرد .

کفش هایم را وردی در در آوردم .

آن را در جاه کفشی گذاشتم وبه نشیمن رفتم .

دخترا روی کاناپه نشسته بودند.

۹‌.۳

دختر ها روی کاناپه نشسته بودند.

ومشغول خوردن پیتزا بودند .

از امشب باید برنامه ای میریختیم .

که هرشب یکی غذا را آماده کند .

روی کاناپه .

کنار فاطمه نشستم .

مقعنه ام را از سرم در آوردم .

و روی کوله ام گذاشتم .

فاطمه پیتزا ونوشیذنی خنک گلوری را جلویم گذاشت .

نوشیدنی را برداشتم .

نفس درحالی که تکه ای از پیتزایش را گاز میزد .

گفت :

-انگار ….که حال استادتون خوب نیست…. الان حالش چطوره ؟!

در نوشیدنی خنک را باز کردم .

جرعه ای از آن را خوردم ‌.

دل وجگرم از سرمای ایش حال آمد .

رو کردم سمت نفس وگفتم :

+- والا مسئول پذیرش گفت :مراقبت های ویژه است …… ودخترش هم که امروز باهاش آشنا شدیم …گفت انگار که همیشه اینجور میشه…

انشاللّه که زودتر خوب شه …..

دخترها انشاللّه ای گفتن .

وهرکس مشغول خوردن نهارش شد.

دلم روی غذا نمی رفت نصفی از پیتزا هم را رها کردم .

رو کردم سمت بچه ها وگفتم :

+-دستتون درد نکنه… من میرم استراحت کنم….. خسته هستم….لطفا اگه میشه منو بیدار نکنید….

دخترها باشه ای گفتن.

به داخل اتاقم رفتم .

یک دست لباس راحتی ام را برداشتم .

وبعداز عوض کردن آن به تخت خوابم رفتم .

همین که سرم را روی بالشت گذاشتم .

از خستگی زیاد به عالم بی خبری رفتم .

با صدای موبایلم. خواب آلود موبایلم را از روی کنسول کنار تخت برداشتم .

دکمه ی اتصال رو زدم.

وتماس را برقرار کردم.

با صدای که از خواب آلودگی گرفته شده بود گفتم :

+-الو!…..

با صدای خندیدن گفتم :

+-الو………… مگه مزاحم هستی که جواب نمیدی…………

با صدای دخترونه ای که صحبت کرد حواسم جمع شد:

-منم نسترن ………خوبی خانم خوشگله؟!………انگار بد موقع مزاحم شدم……

روی تخت نیم خیز شدم وگفتم :

+-نه عزیزم………ببخشید اگه بد صحبت کردم ……بخاطر خستگی زیاد خواب بودم …..

خندید.

۹.۴

خندید.

وگفت :

-نه جانم …. میخواستم بابت امروز ازت تشکر کنم … حالم خوب نبود نتونستم از تو آتناز تشکر کنم……

خندیدم گفتم

+-اوه اوه …. نسترن عزیزم …. این چه حرفیه وظیفه ام هست….. حال استاد چطوره ؟!………بهتر؟!..

در جوابم گفت :

-اره عزیزم …. حالش بهتره یک ساعته دیگه به بخش منتقل میشه….

+-انشالله … که زودتر خوب شن ….

ممنونی گفت .

باهام صحبت کردیم .

وبعداز اون تماس را به پایان رساندم .

به سمت حمام را افتادم .

دوش مختصری گرفتم.

وبعداز پوشیدن لباس هایم به جمع دخترها پیوستم .

دخترها درحال صحبت از اولین روز کلاس هایشان بود.

روی یک کاناپه تک نفره نشستم .

وخطاب به بچه ها گفتم :

+- دخترا …. از امشب هرکس به نوبت غذا دریت میکنه ………وهیچ کس اجازه غذا از بیرون گرفتن نداره ………

فاطمه بلند شد وگفت

-شام امشب با من ………املت درست میکنم ….

باشه ای گفتیم وبا دخترا مشغول صحبت شدیم .

۱۰.۵

باشه ای گفتیم وبا دخترا مشغول صحبت شدیم .

بعداز چند دقیقه فاطمه صدایمان کرد وهمگی برای صرف شام به آشپزخانه رفتیم .

بعداز اینکه شام را خوردیم سفره را جمع کردیم وبا کمک هم ظرف هارا شستیم .

وهر کدام دوباره به نشیمن رفتیم .

در حال صحبت بودیم که فاطمه شروع کر به جیغ زدن .

-بچه هااا …. ساعت دو هست …. وایییی بریم بخوابیم ….

حوصله جیغ جیغ های دخترها رو نداشتم .

پس به یک شب بخیر اکتفاه کردم .

وبه اتاقم رفتم .

همان موقع موبایلم روی کنسول خاموش وروشن شد .

موبایلم را برداشتم .

با دیدن مسیج که اومده بود در صفحه هم رفتم

-سلام …. بیداری ؟!

باهم صحبت کنیم …!

بله ای نوشتم ودکمه فرستادن رو زدم .

که به ثانیه نکشید موبایلم روشن شد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Artamis
Artamis
4 سال قبل

فدات دلارامییییییی. 🙂

دلارام
4 سال قبل

خیلی خوب بود دمت گرم

S.s
S.s
4 سال قبل

رمانتون قشنگه .
🌹🌹
روند پارت گذاری چطور هست ؟؟؟

Artamis
Artamis
پاسخ به  S.s
4 سال قبل

سلامم S.sجان ممنونم از اینکه رمان منو میخونی اگه ایردای چیزی داشت بهم بگو خوشحال میشم 🙂
روند پارتگذاری هم اگه پارت داشته باشم هر روز یا اگر هم نباشه سه روز یا چهار روز یکبار 🙂

Naziiiiii
4 سال قبل

ای جان انگار هر روز پارت برامون درای 😍😎😎
ای خدااا چرااا من رمانت رو اینقدر دوست دارم 😜😜
اصلا هرچقدر که میخونم سیرنمیشم ازش😝😝😝
موفق باشی نسترن جان 😘😘

Artamis
Artamis
پاسخ به  Naziiiiii
4 سال قبل

مرسییییی نازی جان واقعا خوشحال میشم که رمانم رو میخونی ورمانم رو انتخاب کردی 🙂
فدات بشم من اگه ایردای چیزی داشت بهم بگو خوشحال میشم عزیزم 🙂

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x